eitaa logo
صالحین تنها مسیر
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
269 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت(۵۷) _اصلا من نامردم و تو هم اشتباه کردی که عاشق یه نامرد شدی.  _دنیا همینجوری نمی مونه آقا آراد! من این نامردیت رو تلافی می کنم.  به حرفش پوزخند زدم که عصبی شد و در حالی که به سمت در اتاق می رفت  گفت: فقط صبر کن و ببین چی به روزت میارم کاری می کنم که بهم التماس کنی و بخوای ببخشمت.  برای اینکه بیشتر حرصش رو در بیارم قهقهه ای سر دادم که با عصبانیت بیرون رفت و در رو محکم به هم زد.  کلافه خودم رو روی مبل انداختم و با کف دو دستم به صورتم دست کشیدم.  من خودم رو به خاطر کاری که با سایه کرده بودم سرزنش میکردم و حتی اگه یک  در صدم احتمال می دادم سایه اولین بارش بوده باشه باهاش ازدواج می کردم ولی  من آدمی نبودم که کسی مثل سایه بتونه گولش بزنه.  نقشه‌ی سایه برا ‌ی گول زدن من خوب بود ولی او من رو خوب نشناخته بود و نمی دونست حافظه ی خوبی دارم و جزئیات خوب یادم می مونه حتی توی اوج مستیم سایه با اومدنش به شرکت به حالم گند زده بود و حال خرابم رو خراب تر کرده بود برای همین قرار ملاقاتم رو با مدیر یکی از شرکتهای طر ف قرارداد کنسل کردم و به  قصد رفتن به خونه از شرکت بیرون زدم. با ورودم به خونه، مرسانا، دختر سه ساله و خوش سرزبون آیدا خودش رو توی بغلم  انداخت و غافل گیر م کرد.  توی اون اوضاع بودن مرسانا و بازی کردن باهاش بهترین چیزی بود که حالم رو عوض می کرد.  مرسانا رو بغل کردم و روی مبل راحتی وسط حال لم دادم و او رو با دو دستم بالا  بردم و شکمش رو به صورتم مالیدم که با صدای بلند قهقهه زد و من برای اینکه بیشتر بخنده و کیف کنم بیشتر سرو صدا به راه انداختم و باهاش بازی کردم  که آیدا با سینی چای توی دستش بهمون ملحق شد و بعد سلام کردن روی مبل  کناریم نشست.  دست از سر به سر گذاشتن مرسانا برداشتم و به آیدا که با لبخند بهمون نگاه میکرد نگاه کردم.  به چشمای قرمز و پف کرده اش خیره شدم و گفتم : چیزی شده ؟  لبخند بی جونی زد و گفت: نه داداش! چطور ؟ _آخه به نظر میاد گریه کردی!  _چیزی نیست.. .  مامان که تا اون لحظه توی آشپزخونه بود به طرفمون اومد و گفت:چی چی رو چیزی نیست، خانم باز هم با شوهرش دعواش شده.
قسمت(۵۸) چاییم رو از روی میز برداشتم و بی خیال گفتم: خب دعوا که کار زن و  شوهراست.  مامان کنارم نشست و گفت: یعنی تو برات مهم نیست که شوهر خواهرت با  خواهرت چجور رفتاری داره و همه اش دعواش می کنه!؟  یه مقدار از چاییم رو خوردم و جواب دادم: تا جایی که من میدونم سعید آدم بدی نیست و اخلاقش خیلی هم خوبه ولی چشم!  سر فرصت باهاش حرف می زنم.  آیدا با گریه گفت:دستت درد نکنه داداش پس یعنی من بدم و مشکل از منه؟!  _نمی دونم! خودت چی فکر میکنی؟  آیدا که انتظار نداشت این حرف رو بهش بزنم و طرف سعید رو بگیرم عصبانی  شد و به قصد اتاقی که حتی بعد ازدواج کردنش هنوز هم مال خودش بود از پله  ها بالا رفت.  مامان سرم غر زد:واقعا که! تو به جای اینکه از خواهرت طرفداری کنی طرف سعید  رو می گیری ؟  _من از سعید طرفدار ی نکردم فقط گفتم آیدا یه ذره بیشتر به رفتارش با سعید  دقت کنه! شما هم به جای اینکه ازش حمایت کنی یه ذره شوهر داری یادش بده.
قسمت(۵۹) آیدا هم از نظر قیافه و هم از همه نظردیگه از اون سرتره پس اونه که باید حد  خودش رو بدونه و پاش رو از گلیم ش دراز تر نکنه.  من که می دونستم بحث کردن با مامان بی فایده است دیگه چیز ی نگفتم و  خودم رو با بازی کردن با مرسانا که روی مبل راه می رفت مشغول کردم.  اون شب رو آیدا خونه ی ما موند و به خونه اش نرفت! وقتی هم که بابا پرسید  چرا شب به خونه اش نرفته مامان به دروغ گفت سعید برای کارش به شهرستان  رفته و خونه نیست و آیدا هم چون تنها بوده پیش ما اومده.  مامان چون می دونست بابا هم مثل من ممکنه حق رو به سعید بده و با موندن  آیدا مخالفت کنه واقعیت رو جور دیگه‌ای گفت تا بابا چیزی نفهمه!  صبح روز چهارشنبه زودتر از هر روز از خواب بیدار شدم و به شرکت رفتم.  اون روز برعکس روز قبل سر حال بودم و با اینکه علتش برام مجهول بود اما من این سرحالی رو دوست داشتم و برام خوشایند بود.  حال هوای شرکت هم اون روز عوض شده بود و خانم رفاهی رو هم برعکس روز قبل  که کسل و بی حوصله به نظر میرسید اون روز توی سالن سر حال دیدمش که  بهم سلام کرد.  تنها این پرهام بود که با اخمای توی هم جلوی در اتاقش وایستاده بود و من رو نگاه  می کرد و وقتی دید من متوجه اش شدم پوزخندی زد و به اتاقش رفت .
بهار نارنج: قسمت(۶۰) بدون توجه به پرهام، مقابل میز منشی وایستادم و رو به نازی گفتم: امروز خودم  به دیدن مهندس ترابی میرم پس باهاش تماس بگیر و ببین کی وقت داره  همو ببینیم.  _چشم همین الان تماس می گیرم.  از میز منشی فاصله گرفتم که با شنیدن سر وصدایی‌که از اتاق حسابداری  نشئت می گرفت به اونطرف نگاه کردم و گفتم : توی اون اتاق خبریه ؟  لبخند گنده ا ی رو ی لب نازی نشست و گفت: آرام امروز اومده و باز دخترا دورش  جمع شدن که ازش سوغاتی بگیرن.  ناخودآگاه اخمام توی هم رفت و بدون هیچ حرفی به اتاقم رفتم.  نمی خواستم باور کنم حال خوب اونروزم به خاطر وجود آرام توی شرکت بوده ولی  این واقعیت داشت که من به خاطر وجود کسی خوشحال بودم که دل خوشی ازش  نداشتم و  دنبال راهی بودم که از شرکت بیرونش کنم.  از رفتارای ضد و نقیض خودم عصبی بودم و با کلافگی دستام رو پشت گردنم  قالب کردم و پشت دیوار شیشه ای وایستادم که در همین حال در اتاق باز و مش باقر با سینی چای وارد اتاق شد و با خنده بهم سلام کرد و صبح بخیر  گفت.  به طرف میز کارم رفتم و در همان حال جواب سلامش رو دادم. مش باقر سینی توی دستش رو روی میز گذاشت و گفت:آقا اگه با من کاری  ندار ی  من برم به کارم برسم.  پشت میزم نشستم که با دیدن ظرف سوهان توی سینی تعجب کردم و خواستم  چیزی بگم که مش باقر خودش گفت:این سوغات مشهده خانم محمدی زحمتش  رو کشیده.  چیزی نگفتم و به ظرف سوهان خیره شدم که مش باقر از اتاق خارج شد و پرهام  جاش رو گرفت.  به پرهام که هنوز هم ناراحت به نظر میرسید نگاه کردم و گفتم :تو معلوم هست  امروز چت شده؟  نیشخندی زد و با کنایه گفت:من که معلومه چمه از اومدن این دختره ناراحتم ولی تو معلوم نیست چته که امروز بر عکس دیروز و روز یکشنبه کبکت خروس می  خونه.  دست به سینه به پشتی صندلی تکیه دادم و گفتم : درست فهمیدی من امروز  حالم خوبه ولی این ربطی به اون نداره.  با چشم به ظرف روی میز اشاره کرد و گفت: چه قدرم معلومه که ربط نداره.  _پرهام تو یه چیزیت میشه! کلا چند وقتیه که عوض شدی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی '! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ... 🔸سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری. 🔸سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد. 📚 بحار الأنوار، ج‏۹۹، ص ١١٧.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریا 🌸از حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت شده: و اما  ریا کار چهار نشانه دارد: 1- هنگامی که کسی نزد اوست به عبادت خدا حریص است 2- در تنهایی تنبل وبی حال است. 3- در همه ی امورش به دنبال ستایش دیگران است 4- با تمامی توان در نیکوکارکردن ظاهرش می کوشد. 📚منبع : تحف العقول، چاپ جامعه مدرسین، ص٢٢ 🌸از امام رضا (علیه السّلام) روایت شده: کسی که کار خوبش را مخفیانه (و به دور از ریا) انجام دهد، هفتاد برابر پاداش می گیرد. 📚منبع: مسند،ج1،ص264
▪️.مهم‌ترین درسِ : در راه یاری امام، هیـچ عذر و بهانه‌ای پذیرفته نیست، نه برای مردان نه برای زنان. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ