✳️ انسان باید عمل را نگهبانی کند تا خالص شود
🔻 «اخلاص» یعنی کاری که انسان انجام میدهد، دنبال مدح و ذم مردم نباشد؛ مردم مدحش کنند یا نکنند؛ مذمت کنند یا نکنند؛ تعریف کنند یا تکذیب کنند. اگر دل انسان دنبال تعریف و تکذیب مردم است، هنوز نمیتواند خالصانه عمل بکند.
🔶 فرمودهاند «الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَل حَتَّى يَخْلُصَ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَل»، ابقاء در عمل که این عمل خالص بشود، از خود عمل دشوارتر است. اینکه انسان نماز شب بخواند، ده سال، بیست سال یا چهل سال نماز اول وقت بخواند، یا مطالعه بکند و شبها نخوابد، مشغول تحقیق باشد و باسواد شود، کار آسانی نیست؛ ولی دشوارتر این است که انسان نگهبانی عمل را بکند که عمل برای خدا باشد و از دست نرود؛ اگر عمل برای خدا انجام داده است، بعدش ریا نیاید.
👤 #آیت_الله_میرباقری
🚨 🚨🚨 یوچوود لیفشیتز یکی از اسرای آزاد شده از غزه: رزمندگان فلسطینی بسیار مهربان بودند و از هرچه می خوردند به ما می دادند
🔸 به غزه که رسیدیم ابتدا به ما گفتند که به قرآن ایمان دارند و به ما آسیب نمی رسانند، گفتند همان طور که با اطرافیان خود رفتار می کنند با ما رفتار می کنند.
🔸ما تحت مراقبت شدید بودیم، یک امدادگر و یک پزشک همیشه با ما بودند.
🔸همیشه می آمدند تا مطمئن شوند که داروهایی که نیاز داریم در اختیار ما است.
🔸آنها به موارد بهداشتی و درمانی ما بسیار اهمیت می دادند و یک دکتر دائما از ما مراقبت می کرد.
🔸هر دو سه روز یک بار می آمدند تا ببینند چه اتفاقی برای ما می افتد. و داروها را حتما می آوردند و اگر داروهای مشابه نبود داروهای معادل به می دادند .
🔸خیلی مهربان بودند و مطمئن می شدند که خوب می خوریم ما هم مثل آنها می خوردیم و با ما خوب رفتار کردند و به ما توجه داشتند.
🔸آنها زنانی کنار ما گذاشتند که متخصص بهداشت زنان بود و مطمئن شدند که ما همه چیز داریم.
🔸حماس از مدت ها قبل همه چیز را برنامه ریزی کرده بود. آنها همه چیز مورد نیاز ما را آماده کرده بودند. از جمله شامپو و نرم کننده
🔸عدم کارایی ارتش و شین بت خیلی به ما صدمه زد . ما قربانی بی کفایتی دولت شدیم.
🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم
http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
🔻جدیدترین دیوارنگاره میدان انقلاب با موضوع اعلام آمادگی میلیونی مردم ایران برای مبارزه با اسرائیل اکران شد.
🔹طرح دیوارنگاره میدان انقلاب تهران با اشاره به مشارکت بیش از 6 میلیون ایرانی در کمپین حریفت منم و اعلام آمادگی برای مبارزه با اسرائیل رونمایی شد.
🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم
http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
🔺تصویری که گلوبال تایمز آن را منتشر کرده است که در آن کبوتر صلح حامل قطعنامه آتش بس در نوار غزه توسط آمریکا اسیر شده و در نهایت قطعنامهی آتش بس وتو می شود!
#طوفان_الاقصى
#جنایات_امریکا
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان تکان دهنده یک زن اسرائیلی: هر آنچه تاکنون به ما می گفتند دروغ بود و حق با فلسطینیان بوده است!
🔸یکی از فعالین رسانه ای اسرائیلی تبار با انتشار ویدئویی اعلام کرد پرده از چشمانش برداشته شده و حقائقی که سالها از او پوشیده مانده بود را می تواند ببیند. به گفته او: "این اسرائیل است که همه حقوق فلسطینی ها را از آنها گرفته و با رفتار نژادپرستانه و سلب حقوق اولیه انسانی، چاره ای جز مقاومت برای فلسطینی ها باقی نگذاشته است".
🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم
http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
صالحین تنها مسیر
#هوالعشق❤ #خـانم_خبرنگار_واقاے_طلبه_قسمت_چهلم ️بعد اینکه بستنی خوردیم با محمد و علی و فاطمه تصمی
#هوالعشق❤️
#خـانم_خبرنگار_واقاے_طلبه_قسمت__چهل_و_یکم
با احساس سوزش دستم چشمامو باز کردم.
نور چشمامو زد و دوباره بستمشون.
صدای محمد آروم تو گوشم پیچید: فائزم... خوبی؟
صدای محمدم بغض داشت...😢
_مح...
نتونستم ادامه بدم... واقعا نتونستم... توانایی حرف زدن نداشتم... آخ دستم میسوزه...😣
چشمامو دوباره باز کردم تا به نور عادت کرد...
توی یه اتاق بودم در و دیوار سفید بود
به دستم نگاه کردم سرم زده بودن بهم و محمدم دستشو گذاشته بود رو دستم...😭
_اینجا... کجا...😭
محمد با صدای پر از بغض گفت : الهی فدای خانومم بشم... حرف نزن حالت بد میشه.... اینجا بیمارستانه.... 😢
حالم یه جوری بود.... پلکام رو نمیتونستم باز نگه دارم... دستم درد میکرد... اشکام جاری شدن...😭
محمد دستمو ول کرد و از روی صندلی کنار تختم بلند شد و روی صوتم خم شد...
با صدای گرفته و از ته چاه گفت: مگه نگفتم دیگه حق نداری گریه کنی... چرا میخوای بکشیم...
صورتش داشت به صورتم نزدیک میشد که یهو در باز شد و فاطمه و علی اومدن داخل...😔
علی روی صورتم خم شد و لپمو بوسید.
علی: الهی فدات شم خواهری حالت چطوره😢
محمد به جای من جواب داد: خوب نیست... نمیتونه درست حرف بزنه... سختشه...😔
فاطمه اومد کنارمو دستمو تو دستش گرفت و آروم توی گوشم گفت: پاشو پاشو این لوس بازیارو در نیار😡 ایییش داری ناز میکنی دیگه واسه اقاسید😂ولی سید داشت سکته میکرد هاااا😁 کم مونده بود بزنه زیر گریه...😂
علی: عزیزدلم فاطمه خانومم زشته توی جمع درگوشی صحبت کنی😁
فاطی: صحبت زنونه بود☺️
محمد: علی نگفت کی مرخص میشه😔
علی: چرا گفت سرمش تموم شد بگو پرستار بیاد بکشش بعد مرخصه
محمد: برم بگم بیاد تموم شده ها😳
فاطی: شما بشینید من میرم میگم بیاد.
فاطمه از در اتاق بیرون رفت و بعد با پرستار اومد وقتی خواست سرم رو از دستم بیرون بیاره از ترس درد چشمامو بستم😣
محمد دستمو گرفت و گفت: تموم شد عزیزم بلند شد
به کمک محمد بلند شدم فاطمه چادرمو سرم کرد و با علی جلو افتادن رفتن حسابداری منم تکیه داده بودم به سینه محمد و اون دستشو دورم پیچیده بود و راه میرفتیم.
توی حیاط بیمارستان منو روی نیمکت نشوند.
محمد پایین نیمکت نشست و دستمو تو دستش گرفت☺️
محمد: فائزه... دوست دارم... طاقت ندارم دیگه اینجوری ببینمت... تورو خدا دیگه اینجوری نشو...😢
بغض تو صداش وادارم کرد فقط نگاش کنم و آروم گفتم: چشم محمدم... چشم...
#قسمت_چهل_و_یکم
نویسنده { #فائزه_وحی }
😇❤️
#هوالعشق❤️
#خـانم_خبرنگار_واقاے_طلبه_قسمت__چهل_و_دوم
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم حالم خیلی بهتر شده بود.
دیشب واقعا داشتم میمردم سردرد... بدن درد... اصلا هیچی نگم بهتره بخدا.
محمد تا دیروقت پیشم بود و برای سلامتیم نماز خوند و بالای سرم دعا خوند و باهام حرف زد وقتیم خواب رفتم فاطمه گفت رفته خونه دوست باباش که این یه هفته اونجان بخوابه.
الان ساعت دو ظهره مامان برام سوپ درست کرده ولی نمیتونم بخورم😭
_بابا به خدا اشتها ندارم😔
مامان با خشم گفت: هیچی نخوردی از دیروز ضعف میکنی دختر باید بخوری😡
فاطی: مامان جان شما غصه نخوردید من مجبورش میکنم بخوره.
فاطمه با ظرف سوپ کنارم نشست.
فاطی: میوفتی میمیری ها راحت میشم از دستت پاشو اینو کوفت کن خواهرمن
_نمیخوام بخوررررم اشتها ندارم😣
فاطمه زیر لب گفت : از دست تو
و پاشد و رفت.
تقریبا نیم ساعت بعد در اتاقم بدون در زدن باز شد و محمد بدون در زدن اومد تو (اوه اوه اعصابش عجیب خطریه ها😨)
محمد با فریاد و عصبانیت اومد طرفم گفت: چرا هیچی نمیخوری؟ هان؟
با ترس و لرز گفتم : س...سلام
محمد:سلام دختره ی بی فکر😡 چرا غذا نمیخوری هان😡 چرا😡
_بخدا اشتها نداشتم
محمد با داد گفت: ببین اشتها نداری واسه خودت نداری😡 باید بخوری... باید مراقب خودت باشی... تو الان فقط مال خودت نیستی... مال منی... میفهمی... زن منی... مال منی... باید مراقب خودت باشی باید😡
با بغضی که توی صدام بود گفتم: محمد ببخشید من بخدا نمیخواستم ناراحتت کنم😢
در گوشم آروم گفت: دوست دارم فائزه... بخدا دیوونتم... ❤️
#قسمت_چهل_و_دوم
نویسنده { #فائزه_وحی }
😇❤️
#هوالعشق❤️
#خـانم_خبرنگار_واقاے_طلبه_قسمت__چهل_وسوم
محمد با قاشق تا ذره آخر سوپ رو به خوردم داد.
احساس خوبی داشتم.
فکر میکنم همه دردام تموم شده و الان آرومم خدایا شکر😍
محمد: نازگل خانوم کجا سیر میکنی😉
_نازگل کیه🤔
محمد: نازگل یعنی فائزه من😍
_محمد😊
محمد:جان محمد؟ ؟ بگو فائزه
_فقط پنج روز دیگه پیشمی؟😔
محمد با افسوس گفت: هی... فقط یک روز😔
_چرا😳مگه قرار نبود یک هفته بمونین تازه دو روزش گذشته که...
محمد: چیکار کنم مامان اصرار داره برگردیم قم... مجبورم به جان خودت... ولی ان شالله آخرای مهر میام کرمان دوباره...
حالم بد شده بود... ناخداگاه سرمو با حالت قهر برگردوندم...😔
محمد: الهی من دورت بگردم تورو خدا از دستم ناراحت نشو😢 خانووومم... ببینمت... نگاه کن منو... فائزه جان محمد نگام کن...😢
قسم جونشو که داد ناخداگاه نگاهش کردم بغض داشتم.
محمد: فائزه بقران یه قطره اشک بریزی یه بلایی سر خودم میارم ها😔
خودمو کنترل کردم که گریه نکنم.
_محمد دلم برات تنگ میشه...😢 محمد: الهی قربون اون دلت بشم قول میدم فردا تا شب قبل رفتنمون کنارت باشم... هرچند خیلی کمه...😔 _ممنون... محمد من حتی یک ساعت کنارت بودنم با دنیا عوض نمیکنم.😢
محمد: الهی قربون خانم گلم بشم
محمد تا شب پیشم موند و بهم محبت کرد مطمئنم دیگه اثری از بیماری نمونده توی وجودم.😍
شب که محمد رفت توی اتاقم نشستم و شروع کردن به نوشتن خاطره این چند روز که کنارم بوده و عکس هایی که با دوربین گرفته بودیم رو نگاه کردم... چقدر دوسش دارم خدایا.. 😍
#قسمت_چهل_سوم
نویسنده { #فائزه_وحی }
😇❤️
دست خالی آمدم دستم به دامانت رضا
کن کرم بر سائلت جانم به قربانت رضا
تا رسیدم بر در باب الجواد مشهدت
من شدم مبهوت این سیل گدایانت رضا
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
💌💌💌💌💌💌💌
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد