eitaa logo
صالحین تنها مسیر
222 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 آیا جریان پریشان کردن توسط حضرت زهرا(س) حقیقت دارد؟ در مقابل نامحرم این کار درست است؟ در پاسخ به این سوال به نکات ذیل توجه فرمایید: ✅نکته اول: در کتاب بحار الانوار نقل شده که: حضرت فاطمه زهرا( س )وقتى علی( ع )را به سوى مسجد بردند از خانه خارج شدند و فرمودند: «پسر عمويم را رها كنيد. قسم به كسى كه محمد) ص (را به پيامبرى برگزيد، اگر او را رها نكنيد مويم را پريشان مى كنم و پيراهن پيامبر را بر سرم مى گذارم و به درگاه خداوند ضجه مى كنم» بحار، ج 43، ص 47 ✅نکته دوم: خود علامه مجلسى از كتاب اختيار معرفه الرجال شيخ طوسى نقل مى كند که: پريشان كردن مو يا بلند كردن دست و حالاتى از اين قبيل كه دعا كننده به درگاه خداوند خود را به اين حالت در مى آورد تأثير در استجابت دعا يا نفرين دارد. منافاتى هم با عصمت آن حضرت ندارد. ✅نکته سوم: مراد از گفتار حضرت زهرا(س)قطعا از پریشان کردن مو, انجام اين عمل در برابر نامحرم نیست چرا که از شان دختر رسول اکرم(ص)این کار بعید است. بلکه مراد در تنهایی و در پیشگاه خداست که یکی از رسوم آن زمان بوده است. ✅چنانکه روایات متعددی وجود دارد مبنی بر اینکه پريشان كردن مو براى زن مناسب حالت دعا مى باشد، روايتى است كه امام صادق(ع) به خواهرشان به جهت مريضى فرزندش مى فرمايد: «لباست را بپوش و به پشت بام برو سپس مقنعه ات را بردار تا موهايت آشكار شود، سپس اين دعا را بخوان». خواهر امام صادق(ع)اين عمل را انجام مى دهد و در همان ساعت فرزندش خوب مى شود بحار، ج 92، ص 10 https://eitaa.com/Politicalhistory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوب بودن پدر و مادر، برای تربیت فرزند کافی نیست. مثلاً اگر هر یک از پدر و مادر به صورت ژنتیک، آدم‌های مهربان یا خوش‌اخلاقی باشند، این ویژگی به تنهایی نقش تعیین‌کننده‌ای در تربیت فرزند ندارد. مهم این است که فرزند در رفتار و گفتار پدر و مادرش، مبارزه با هوای نفس را ببیند تا تأثیر بپذیرد. و الا هرچقدر، کارهای خوبی از پدر و مادرش ببیند که این کارهای خوب توأم با «مبارزه با نفس» نباشد و مثلاً ناشی از صفات خوب ژنتیکی آنها باشد، در تربیت فرزند نقش چندانی نخواهد داشت. اگر فرزند در رفتار پدر و مادرش ببیند که آنها بارها عصبانی شده‌اند، ولی خودشان را کنترل کرده و چیزی نگفته‌اند یا لبخند زده‌اند، به تدریج می‌پذیرد که بسیاری از اوقات باید مخالف هوای نفس رفتار کرد و پا روی درخواسته‌های نفسانی گذاشت. پدر و مادری که وقتی عصبانی می‌شوند، هرچه دلشان خواست به زبان می‌آورند، طبیعتاً بچۀ آنها هم هرکاری دلش بخواهد، انجام خواهد داد و مقابله با خواهش‌های نفسانی را فرانخواهد گرفت.
با دوستانم آنا و ماشا قهوه مي‌خورديم؛ آنا تازه از دبی اومده، می‌گفت چقدر با كلاسن، واگن ويژه بانوان دارن در ‎مترو! چرا ما روسا نداريم؟ با خنده گفتم: ما ايرانيا اولين كشور بوديم كه در مترو و اتوبوس، واگن ويژه بانوان راه اندازی كرديم! اما يكسری مسخرمون ميكردن، ميگفتن عقب مونده عصر حجری. ‏راستش برای خودمم جالب بود. يک سرچ كردم ديدم خيلی از كشورها دارن كم كم واگن ويژه بانوان در متروهاشون راه اندازی ميكنن. در كشور مكزيک ‎رسانه‌ها این کار رو يک پيروزی بزرگ برای فمنيست‌ها قلمداد كردن. بنظرم يک واگن كمه، ايران بايد پيش دستی كنه، يک قطار كامل بذاره برای بانوان، جامونم بيشتره. ‏كشورهای زيادی در اروپا از سال٢٠١٦ دارن در ‎متروهاشون كم كم واگن ويژه بانوان و اطفال راه اندازی ميكنن. ‏آنا و ماشا از شنيدن اين حرف من كه ما اولين ‎كشور بوديم، هم تعجب كردن و هم جا خوردن. گفتن يعنی در ‎اتوبوس و ‎مترو بانوان جای مخصوص به خودشونو دارن؟ گفتم كجای كاريد؟ ما تاكسی مخصوص بانوان هم داريم، مي‌گفت: آآآ خوشبحالتون شما چقدر زن دوست هستين. پ.ن: چه خصوصیت‌ها و رفتارهای خوبی‌ داریم‌ که برای ما عادی هستند و یا اینکه اصلا آنها را یه چیز خوب قلمداد نمی‌کنیم، اما برای جوامع غربی، آرزوست. حقایق_دنیا
به‌ جای بمب! «میشل هولباک» نویسندۀ فرانسوی می‌گوید: جنگ بر ضد اسلام‌گرایی، با کشتن مسلمانان فایده‌ای ندارد؛ بلکه فقط با فاسد کردن آن‌ها می‌توان به این پیروزی دست یافت. پس باید به جای بمب، بر سرِ مسلمانان، دامن‌های کوتاه فرو بریزیم! به نقل از زیر سایه مادر | صفحه ۱۱۶ ❤️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#پست۱۰ 🧿واژگونی🧿 محسن کلافه رانندگی میکرد . صحرا نگران گفت _عمو ..! محسن مقابل اپارتمان شون ایستاد
محسن ادامه داد _ دوست دارم بدونم چی شد که به این جا رسیدین ... بعد با خنده گفت _حتما خیلی نور چشمی خدا هستین؟ عطی پوزخندی زد _نه ...من الان جایی هستم که حتی کوچکترین رد پای از خدا هم نیست . محسن مکث کرد _میتونم دوباره ببینمتون ؟ عطی آهی کشید _چرا؟ محسن کلافه گفت _نمیدونم ...نمیدونم ..ولی حسم میگه باید باهاتون حرف بزنم .. عطی یک سرخوشی ته قلبش موج زد _باشه فردا وقتتون آزاده ؟ محسن با اطمینان گفت _تا ظهر آره .. در اتاق باز شد عطی سریع گفت _براتون ساعت و جای که هم ببینیم اس میکنم . و سریع تلفن قطع کرد . عطا با اخم سر به بالا با دست های توی جیب پشت در شیشه ای تراس نگاهش میکرد . عطی موهاشو پشت گوشش زد و در تراس باز کرد _کی بود ؟ عطی از کنارش رد شد _مامان زری . عطا دستشو بند بازوی عطی کرد _خر خودتی .. و اونو به سمت بیرون اتاق هدایت کرد . یک دختر با دیدن عطا دستشو دور گردنش انداخت بریم اتاقم . عطا چشمکی زد _ آخر شب . عطی بی حال روی مبل نشست . نگاهی به آدم های تو مهمونی کرد هیچ وقت مثل این ها نشده بود . بوی مواد و مشروب و عرق و ادکلن دلشو آشوب کرد . بلند شد و مانتو تن کرد . _عطی امشب با ده من عسل هم نمیشه خوردت ..بیا یکم ورق بازی ؟ عطی به پسره مقابلش خیره شد _میخوام برم ممنون .. پسره اینقدر مست بود که دست عطی رو کشید _کجا ..بیا هنوز مجلس شروع نشده تو که هنوز ما رو سرگرم نکردی . عطی بی حوصله دست پسرو پس زد _شهاب بیخیال میخوام برم سرم درد میکنه . پسره جامشو نزدیک دهن عطی کرد _یک قلپ بخور سرت خوب میشه .. و بعد هر هر خندید . عطی بغض کرده بود . که صدای بم و وحشتناک عصبانی عطا رو شنید _شهاب بیشتر از ظرفیتت خوردی مشنگ من جواب حاج اقاتون امشب چی بدم ها ... و دست شهاب کشید با چشم به عطی اشاره کرد بره . عطی هم سریع بیرون طرف ماشینش رفت . دلش میخواست بره خونه مامان زری ..و با سرعت به طرف پایین شهر روند . و تمام فکرش قرار فرداش بود
🧿واژگونی🧿 *** عطی چشم باز کرد . _چه زود بیدار شدی بخواب مادر دیشب دیر خوابیدی .. عطی سریع تلفن شو برداشت وقتی پیام هاشو نگاه کرد از دیدن پیام اون شماره ناشناس ته دلش قند آب شد چشم هاش حریصانه متن میخوند "سلام من حوالی ساعت ۱۱ پارک گلها منتظرتونم به امید دیدار" این پیام باعث شد سریع از رختخواب کنده بشه .. مامان زری براش چای ریخت . عطی دستی به موهای تافت خوردش کشید _من باید برم حمام .. مامان زری نگاهش کرد _مشتری داری؟ عطی گیج اهانی گفت دوش گرفت تمام صورتش از اون رنگ لعاب ارایش دیشب پاک کرد . پالتوی بلندشو تن کرد و شال بافت اش رو جوری سر کرد که حتی یک لاخ موش دیده نشه . مامان زری چپ چپ نگاهش کرد _فکر کنم پیش عطا نمیری ؟ عطی سویچ ماشینش برداشت _نه عطا شرکته ظهر میام . مامان زری خوشحال گفت _پس برات زرشک پلو درست میکنم . عطی نفس گرفت چقدر این حس الانش رو دوست داشت انگار وجودش پر از امیدواری لذت بود . سوار ماشین شد و راه افتاد . محسن روی صندلی های بیرون کافی شاپ پارک نشسته بود و تمام فکرش این بود شاید این دختره نیاد .. _سلام .. به عقب برگشت دختری دید که یک عینک دودی بزرگ نصف صورتش رو پوشنده بود. عطی عینکش برداشت محسن از جاش بلند شد . _سلام خوشحالم میبینمتون .. سریع صندلی مقابلش براش بیرون کشید عطی با یک تشکر نشست . محسن سرشو پایین انداخت . _خیلی ممنون که امدین .. عطی به نگاه محجوبانه محسن لبخندی زد _میخواستین با من صحبت کنید؟ محسن یک نگاه گذرا کرد _اجازه بدید اول چیزی سفارش بدم .. بلندشدو به طرف اتاقک کافی شاپ رفت . و دوباره سرجاش نشست .مردی با روپوش سفید نزدیک شد و منو رو روی میز گذاشت . عطی مردد گفت _من چیزی نمیخوام لطفا حرف هاتون بزنید من زمان زیادی ندارم .. محسن ناراحت بهش نگاه کرد . عطی حس کرد که بهش برخورده . محسن نفس گرفت _من استاد دانشگاهم استاد فلسفه .. بعد نگاهش به گلدون مصنوعی روی میز دوخت _البته اولش دانشجوی مدیریت بودم ...ولی تو اتفاقی کل مسیر زندگیم عوض شد . عطی حس میکرد کدوم اتفاق و میگه . محسن ادامه داد _پدرو مادرم چندین سال فوت کردن و من و برادرم خونه پدری رو ساختیم و من طبقه بالای خونشون زندگی میکنم ..پدرم حاج اقا ثابت معتمد بازار عطاری فروش ها بود برادرم همون راه پدرم رو رفت .. ما خانواده مذهبی هستیم .. عطی نفس گرفت محسن ادامه داد _من از وقتی چشم باز کردم تو خونمون مراسم محرم و روضه خونی بوده ... عطی سعی کرد بهش نگاه نکنه .. محسن لبخندی زد _خوب فکر میکنم گفتن از زندگیم بی دلیل به سئوالم نیست .. عطی کلافه گفت _سئوال تون چیه؟ محسن نگاهش کرد انگار تو ذهنش داشت همه چیز سر هم میکرد . _ این استعداد نیست ؟ فکر میکنم ازیک اتفاق براتون شروع شده؟ عطی لبش یجوری بالا رفت _دارین برای چیزی که در من وجود داره دنبال دلیل میگردین؟ محسن اخم کرد _دنبال دلیل گشتن یعنی انکار کردن ..من شما و توانایی تون انکار نمیکنم ...ولی .. مکث کرد _نمیتونم قبول کنم خدا یکی رو اینجوری نور چشمی قرار بده و اون دقیقا از تواناییش تو یک راه غلط استفاده کنه ! عطی بهش برخورد و با خشم گفت _من کسی رو مجبور نمیکنم پیش من بیاد ...حتی اگه بیاد پولی بده ! محسن پوزخندی زد _ولی کسایی که پیش شما میان حاضرن میلیون میلیون تومن خرج کنن تا حرف هاتون بشنون .. عطی رو برگردوند محسن ادامه داد _اون خونه میلیاردی بالای شهر از همین توانیایی ها بدست امده . عطی آنی نگاهش کرد _اون خونه من نیست! محسن یکه خورده گفت _شما مگه متاهلین؟ عطی از این سئوال شوکه شد ولی تونست خودش جمع و جور کنه _نه ..من با برادرم زندگی میکنم ..اون یک شرکت بزرگ تجاری داره ...از اون خونه هم تو شمال و کیش و دبی داره ...پس من لزومی نداره بخاطر پول این کار بکنم .. عطی از جاش بلند شد _من هیچ وقت شماره حساب خودم و برای پرداخت نمیدم اون شماره حساب که دست مشتری ها میچرخه شماره حساب یک خیره هست . کیفش برداشت _اگه با من کاری ندارید باید برم . محسن اینقدر از شنیدن این حرف ها شوکه بود که میخ صندلی شده بود انگار تمام معادلاتش بهم ریخته بود . عطی عینک به چشم هاش زد _روزتون خوش ..و چند قدم رفت _تو اون زندگی رو دوست نداری ! عطی ایستاد اشک تو چشش جمع شد ولی دوباره راه افتاد. سوار ماشین شد ساعت از دوازده ظهر هم رد شده بود . شماره عطا رو گوشی افتاد _الو کجایی تو ؟ عطی بی حوصله گفت _مشتری داشتم . عطا اهومی گفت _امروز برو خونه چمدون هاتو ببند داریم میریم شمال من یک قرارداد کاری دارم منوچ هم قراره تولد دوست دخترش رو شمال بگیره ..
عطی کلافه نالید _میشه من نیام ؟ عطا مستبدانه گفت _معلومه نه ...تو مهمونی سر مدی هم هست ایندفعه باید مخ اشو بزنی ...مامان زری گفت نهار اونجایی ...بعد نهار بیا خونه . و تلفن قطع کرد . تلفن رو داشبورد انداخت صدای پیامک گوشیش امد . پیام از محسن بود با هول بازش کرد "خانم واقعا نمیخواستم ناراحتتون کنم ولی یک حسی به من میگه میتونم کمک تون کنم ..میتونم از این چیزی که ازش فراری هستین نجاتتون بدم ...شما گوهره وجودی نابی دارین ...خدا به شما یک جور دیگه ای نگاه کرده " عطی سرشو رو فرمون میذاره با خودش فکر میکنه اگه عطا بود الان گوشی رو خورد و خاکشیر کرده بود
🌷 عطی توی تختش غلطی زد هنوز حرف های محسن توی گوشش بود . واقعا زندگی شو دوست نداشت . یاد مهمونی افتاد همیشه مثل عروسک خیمه شب بازی دست عطا بود .. بوی سیگار میومد یعنی عطا بیدار بود . از روی تخت بلند شد به طرف اشپزخونه رفت . عطا مقابل تلوزیون داشت سیگار میکشید . با اخم نگاهش کرد _چرا نخوابیدی؟ عطی بطری اب از یخچال برداشت _کی میریم خونه ؟ عطا پک محکمی به سیگار زد _الانم خونه ایم ! عطی به تلوزیون نگاه کرد زن های لخت که در حال رقص بودند .. نگاه گرفت _عطا من خسته شدم . عطا سیگارش تو زیر سیگاری خاموش کرد _این تاثیرات رفتن خونه مامان زری! عطی مقابلش نشست به دستبند طلایی که کله یک اسکلت بود تو دستش خیره شد و نگاه عطا هنوز به قاب تلوزیون بود لذت دیدن اون صحنه ها . عطی بی حوصله گفت _کی میریم ؟ عطا تلوزیون خاموش کرد و بلند شد صدای لخ لخ دمپاییش امد که از بطری اب خورد _من کار دارم اینجا! عطی نالید _من میخوام برم ! عطا اخم کرد _با کوروش میری ..میخواد فردا بره ؟ عطی چشاش برق زد _آره ! عطا با همون اخم وارد اتاقش شد روی تخت بزرگ سلطنتیش دراز کشید
انگار خودشم خسته بود از این زندگی که به ظاهر دوست داشت عطی همون شب لباس هاشو تو چمدون چید ساعت از چهار صبح گذشته بود . گوشی شو برداشت در کمال تعجب دید همون شماره که به اسم ناشناس سیو اش کرده بود انلاینه . عکس هاشو نگاه کرد همه عکس هاش با یک لبخند خاص بود چقدر حتی از دیدن عکس هاش آرامش میگرفت .. چشاش گرد شد وقتی بالای صفحه زده بود در حال تایپ..... سریع از صفحه اش بیرون امد . قلبش بی امان میزد ..همون لحظه صدای پیامک امد .مردد بود ولی صفحه رو باز کرد نوشته بود"سلام دیدم انلاین هستین فهمیدم بیدارین من پس فردا یک سخنرانی همایشی دارم دوست دارم بیاین اگه دلتون خواست بیاین" عطی تند نوشت _"ادرس بدید میام" بعد دوباره تایپ کرد انگار دلش میخواست باهاش حرف بزنه _"شما چرابیدارید؟" _"من بعد نماز صبح کمی مطالعه میکنم" عطی مکث کرد میدونست این ادم شبیه عطیه گذشته خودشه دلش برای خودش تنگ شد . تایپ کرد "قبول باشه " پتو رو روی سرش کشید سعی کرد بخوابه ولی تمام ذهنش تصور اون مرد بود که پای سجاده نشسته و ذکر میگه چقدر حس خوبی تو وجودش پیچید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقایسه یک عکاس فلسطینی از عکس هایی که در جام جهانی قطر و جنگ غزه گرفته (قسمت دوم) | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا