❌ چرا ملائک به خانه ما نمی آیند؟
✅راه های جذب ملائک به محیط خانه
✍بی حوصلگی ، بد اخلاقی و همچنین عصبانی بودن در محیط منزل باعث خروج #فرشتگان از محیط منزل و ورود شیاطین شده و همین امر باعث بروز مشکلات متعدد اعم از اقتصادی ، روابط و معنوی میشود.
در روایات ما راههای متعددی برای #جذب_ملائک به محیط خانه ذکر شده است:
🟣✓ خواندن حدیث کساء : حدیث کساء را در منزل زیاد بخوانید زیرا که تلاوت آن سبب زیاد شدن رحمت و برکت در خانه شده و محیط خانواده را از شیطان و اشرار دور نگه می دارد.
🟢✓ نماز اول وقت : نماز اول وقت را به هیچ عنوان به تاخیر نیندازید زیرا بنا بر فرمایش حضرت رسول(ص) محبوب ترین اعمال نزد خدا نماز اول وقت است.
🔵✓ تلاوت قرآن : در محیط خانه قرآن زیاد بخوانید زیرا که قرآن مایه ی آرامش و نورانیت قلب و دل گشته و فرشتگان خدا را با قرائت این کتاب نورانی به منزلمان دعوت می کنیم.
🔴✓ عدم نگهداری چیز نجس : در منزل هیچ چیز نجس اعم از مشروب و یا آلات قمار ، جایی که با ادرار کودک نجس شده ، لباس نجس ، نگه ندارید زیرا با نگه داشتن این اقلام نجس باعث دوری رحمت و برکت و همچنین فرشتگان می شود.
🟠 ✓ آرام صحبت کردن و صحبت مودبانه :در محیط منزل مودبانه و آرام با یکدیگر صحبت کرده ، از به کاربردن فحش و الفاظ ناشایست بپرهیزید. همچنین از گفتن دروغ نسبت به هم ،تهمت و غیبت شدیدا جلوگیری کنید زیرا که سبب از بین رفتن آرامش و برکت و دور شدن ملائک مقرب درگاه خداوند متعال می شود.
🟡✓ طهارت چشم و گوش :طهارت چشم و گوش باید در خانه و محیط های فامیلی حفظ شود ، همچنین از تماشای فیلم های حرام و ترانه های حرام خودداری کنید.
⚪️✓ سلام هنگام ورود به منزل و ذکر صلوات : هنگام ورود به منزل سلام کرده و در محیط منزل زیاد صلوات بفرستید زیرا که این دو عمل سبب باز شدن در رحمت خداوند به محیط منزل و دور شدن شیاطین از اطراف آن می شود.
💠 هر چقدر از #سبک_زندگی شیعی و سیره ائمه دور افتادیم و جذب سبک زندگی #غیر_اسلامی شدیم از آرامش واقعی دور شدیم و تنها راه بازگشت به #آرامش و #برکت زیست در فضای سبک زندگی اسلامی است.
#سبک_زندگ
🌄 حجاب مخصوص زن نیست...
✍🏻 عینصاد
❞ حجاب مخصوص زن نيست؛ براى مرد هم هست: (قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ) . مرد و زن، هر دو، بايد بهگونهاى حركت كنند كه گَردى در راه بلند نشود!
📚 #حجاب | ص ۴۱
🔻 معمولا علما و بزرگان خودشون رو از اول ماه مبارک رجب آماده میکنن برای استفاده حداکثری از برکات ماه مبارک رمضان👌 حواسمون باشه ماه رجب داره شروع میشه و زمان گرم کردن و آماده کردن خودمون هست.
🔹 کتاب "سِحرِ سَحر" یکی از همون کتابهای خوبی هست که میتونه آروم آروم کمکمون کنه تا آماده بشیم برای ضیافت الهی...
https://oniketab.ir/product/%d8%b3%d8%ad%d8%b1-%d8%b3%d8%ad%d8%b1/
صالحین تنها مسیر
#پست۸۰ 🌷#واژگونی عطا اخم کرد _بهتره بخوابی به هیچی فکر نکنی .. برای اولین بار دستش با هزار وسواس
***
#ادامه_پست_۸۰
صبح صحرا زود بیدار شد دوش گرفت اینقدر خوشحال پر انرژی بود که تند تند میز صبحانه رو چید ساعت دو بعد از ظهر بود برای نهار گوشت از فیزر بیرون اورد
تلفنش زنگ خورد
با دیدن شماره ناشناس دوباره استرس گرفت
_الو خانم من پیک هستم سفارشاتون اوردم ...شماره واحدتون چند بود
صحرا با خوشحالی ادرس داد .
پیک با چندتا کارتن مقابل در ایستاد .
صحرا سریع چادر سر کرد و بسته هارو گرفت ..
هر کدوم باز میکرد یک جیغ از خوشحالی میکشید
^وای عطا بیا ببین چه خوشگلن ..کلی لباس و وسایل و کفش نوزاد دورش چیده بود .
عطا خواب الود وارد پذیرایی شد وقتی نگاهش به وسایل ها افتاد گوشه لبش از لبخند بالا رفت .
_خونه رو گذاشتی رو سرت ..
صحرا سرهمی خرگوشی رو نشونش داد
_وای این واسه موقع بدنیا امد تنش میکنم ..
بعد تو کارتن ها دنبال چیزی گشت
_یک دست لباسش نیست !
عطا پوفی کشید
_یک قهوه به من بده .
دوباره زنگ اپارتمان امد
صحرا هول هول چادر سر کرد
_فکر کنم جامونده بود پیک اورده .
چادر سر کرد و در اپارتمان باز کرد
مقابلش یک زن بسیار زیبا با مانتو و یک روسری خردلی و موهای که لابه لاش سفیدی های دیده میشد چشم های روشن و گونه های استخونی داشت لب های که انکار رژ لب از دیشب روش مونده بود .
_سلام من ترانه ام ...
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
#پست۸۱
🌷واژگونی
_سلام من ترانه ام ..
صحرا مات و متعجب نگاهش کرد
بعد به طرف عطا برگشت که هول و دستپاچه نزدیک در امد
_خوبی ترانه ؟..اینجا چکار میکنی؟
ترانه لبخند نیم بندی به عطا زد
_چقدر بزرگ و جا افتاده شدی !
عطا سر پایین انداخت .
ترانه وارد خونه شد با دیدن لباس های بچه کنار کارتن ها نشست
_مبارک باشه ..
صحرا قلبش یکی در میون میزد .
عطا کلافه سر تکون داد
_چی شده ؟
ترانه همینطور که لباس نرم سفیدرنگی رو برمیداشت به عطا خیره شد
_چیز خاصی نیست امروز دخترم رو گذاشتم همون آسایشگاه که گفته بودی!..مهریه ام رو هم اجرا گذاشتم .
صحرا با حرص گفت
_بابام میدونه اینجایی و این بلاها رو سرش اوردی؟
ترانه بی تفاوت شونه ای بالا انداخت خیلی آروم و خونسرد گفت
_ دیگه مهم نیست ...میخوام زندگی کنم جای تمامی جوونی از دست رفته ام ..
صحرا بغض کرده به عطا نگاه کرد
_حتما با شوهر و عشق سابقت؟
ترانه بهش خیره شد
صحرا سعی کرد لرزش لب هاش رو پنهان کنه و آروم گفت
_منم مثل تو قربانی ام ولی با چنگ و دندون دارم زندگی مو نگه میدارم ...
ترانه پوزخندی زد
_داشتن عطا یک آرزوی بزرگ واسه خیلی هاست ..
صحرا بلند با حرص خندید
_داشتن عطا ...تو چی فکر کردی؟؟ نکنه فکر کردی این آدم عاشق پیشه است ....نه جانم نه
بی وفایی تو و کینه ها ازش یک ربات بدون قلب ساخته.
..کسی که حتی به خدای خودش معتقد و متعهد نیست میخوای به من و تو متعهد باشه ..
به طرف اتاق رفت چادر عربی اشو سر کشید جلوی چشمای حیرت زده ی عطا و ترانه، انگشت اشاره اش رو به طرف ترانه گرفت
_تو هیج وقت نه قربانی بودی نه فداکار ..تو یک ادم خودخواه بودی که دلت میخواست تو چشم عطا یک قهرمان باشی ولی اگه دوسش داشتی تن به پدر من نمیدادی که تن این بدبخت رو روزی هزار بار زیر بار شرم و خجالت بلرزونی ...تو یک ادم خودخواه بودی که به جای توکل کردن به خدای خودت واسه مشکل گشایی پیش پدر من که بنده حقیری بود سر خم کردی واسه چیزی که حتی نمیدونستی شاید اتفاق بیفته یانه..
ترانه مردمک چشاش گشاد شده بود...
_تو هیج وقت نمیفهمی از عشقت جدات کنن و زن یک مرد پونزده سال از خودت بزرگتر کنن یعنی چی؟
..رویاهات لگد مال بشه یعنی چی ..نمیفهمی جبرو زور زندگی کردن یعنی چی؟
صحرا پوزخندی زد
_دقیقا همه شو میفهمم دردهایی که برای تو زخم کاری شده واسه من خاطره است ...ولی یاد گرفتم زندگی مو خودم درست کنم حتی اگه جبر و زور بود ..
از خونه بیرون امد ..
گوشش سوت میکشید هنوز تصویر زن زیبایی به اسم ترانه پیش نظرش بود ..
اینقدر حس های وحشتناک داشت که نفهمید چطور داره تو خیابون از شدت گریه میدوه ..
صدای بوق ماشین امد
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور