✨🌙بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
اگر پرده ڪنار برود و به حقایق
واقف شویم بیش از آنڪه خدا
را برای دعـــــاهایی ڪه اجابت
ڪرده شـــــاڪر باشــــیم برای
دعاهایی ڪه #اجابت نڪرده
شـــــاڪریم!
#الحمدلله🤲
#شبتونبهرنگخدا.✨
سلام تمام آرزوی من ، مهدی جان
به خودم نگاه می کنم ... به دیدگانی که در حسرت دیدارتان به راه ماند ...
به مویی که در اندوه فراقتان سپید شد ...
به چهره ای که از درد ندیدنتان پیر گشت ...
عمری که در انتظار آمدنتان در اشتیاق و التهاب گذشت ...
به بغض همواره ای که از هربار شنیدن نامتان در آستانه ی گلو نشست ...
به اشکی که همیشه به تلنگر مهرتان بر گونه هایم جاری بود ...
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش فراقت دود از کفن برآید ...
#صبحتبخیرمولایمن
🏝خودم را و روزم را
و عزیزانم را هر صبح
به دستان مهربان شما میسپارم
و ایمان دارم که شما همچون کشتی نجات،
ما را از غرقاب اضطرابها میرهانید
و به ساحل سبز و روشن امید میرسانید...
من هر صبح دلم را
با یاد شما پیوند میزنم
و در آسمان آبی مهر شما تا اوج پر میکشم...
چه غم دارم وقتی شما را دارم....🏝
⚘وَ اجْعَلْ دَائِرَةَ السَّوْءِ عَلَى مَنْ أَرَادَ بِهِ سُوءاً وَ اقْطَعْ عَنْهُ مَادَّتَهُمْ وَ أَرْعِبْ لَهُ قُلُوبَهُمْ
و حوادث بد را بر بدخواهانش مقرر گردان و از وجود مباركش ماده و ريشه فساد انها را نابود ساز و دلهايشان را از او ترسان و هراسان⚘
📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام صبحتون بخیرومهدوی
🌸 امروز خود را
معطر می کنیم به
عطر دل نشین صلوات
بر حضرت محمد و آل مطهرش
💜✨ اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
✨💜 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🍁✨یکشنبه تون عالی
✨از خـدا میخواهم
🌼✨هر آنچه آرزو داریـد
🍁✨بی دلیل نصیبتان شود
✨عشق و آرامش
🌼✨در کنارتان
🍁✨عزت و خوشبختی
✨همراهتان
🌼✨سلامتی و تندرستی
🍁✨همیشہ در وجودتان باشـد
✨یکشنبه تون زیبا و پر برکت
🌸 در پناه لطف خدا و
عنایت حضرت محمد(صل الله علیه وآله)
و خاندان پاک ومطهرش علیهم السلام
💜روزتون پر خیر و برکت ان شاءالله
🌸زیارت معصومین علیهم السلام
روزی دنیا و آخرت شما ان شاءالله
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#سلام_صبحگاهی
تمام سلامها و تمام تحیّتها نثار تو باد، ای مولایی که حقیقت سلام هستی و روز آمدنت، زمین لبریز خواهد شد از سلام و سلامتی...
السّلام علیکَ بِجوامعِ السَّلام
زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
✳️ کانال مهـ| @bonyadmahdaviatesf |ـدویت و آینده پژوهی ✳️
اعـمـال قـبـل از خـواب 🥱
⚜۱_وضو گرفتن
⚜۲_#ختمقرآن :با قرائت «سه بار سوره توحید»
⚜۳_پیامبران را #شفیع خود قرار دادن :با فرستادن یک بار« صلوات»
⚜۴_مومنان را از خود #راضی کنید:با گفتن یک بار ذکر« اللهم اغفر للمومنین و المومنات»
⚜۵_یک #حج و یک #عمره به جا آورید:با گفتن «سُبْحاٰنَ اللّٰهِ وَ الْحَمْدُلِلّٰهِ وَ لٰااِلٰهَ اِلاَ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ اَکبَرْ»
⚜۶_اقامه #هزاررکعتنماز :با سه بار خواندن«یَفْعَلُ اللّهُ مٰا یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ یَحْکُمُ ماٰ یُریدُ بِعِزَّتِهِ»
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
___________________________________
🇮🇷
یک بانوی آذری امروز طلاهایش به ارزش یک میلیارد و 700 میلیون تومن رو به جبهه مقاومت اهدا کرد
خدا بیشترش رو بهش میده در این دنیا و بخصوص اون دنیا
حالا بعضی ها تو ایران میگند.
در و باز کنید بیان تو مگه چی میشه.!!!!!
هم ایران هم آمریکا!!!!
فلسطینی ها هم بعضی هاشون ی روز میگفتند :هم فلسطین هم اسرائیل مگه چی میشه.
که یکهو چنگالهای تیز از زیر دستکش سفید نرمین نمایان شد.
نه تنها شنگول و منگول حتی حبه انگور هم خورد و خانه رو هم ویران کرد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عصبانیت ارتش رژیم صهیونیستی از پویش سراسری ایران همدل را ببینید.
کاری که اینها را عصبانی کند قطعا موجب رضایت امام زمان عج است.
🇮🇷 قرارگاه دانشگاهیان دولت سایه دکتر جلیلی | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/4138074941C41a98e585d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 از کمک یک میلیارد و ۷۰۰ میلیونی بانوی تبریزی تا فروش یک واحد آپارتمان مسکن مهر با قیمت پایه ۳.۵ میلیارد تومن برای حزب الله لبنان
🔹ظریف هم گفته بود: مردم از هزینه دادن برای فلسطینی ها خسته هستند
صالحین تنها مسیر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدم آخر هفته شد و موقع خاستگاری امیررضا.علی هم قرار بود
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدویکم
بعد صحبت هایی،امیررضا و محدثه رفتن تو اتاق که صحبت کنن.وقتی خانواده حاج محمود میخواستن برن،
فاطمه به محدثه گفت:
_حالا چقدر وقت میخوای که فکراتو بکنی؟
محدثه با خجالت گفت:دو هفته..
فاطمه گفت:
_برای ما که از بچگی همبازی بودیم،دو هفته وقت میخوای،از غریبه ها چقدر وقت میگیری؟ تخفیف بده مشتری بشیم.
دوباره همه خندیدن
قرار شد یک هفته بعد،زهره خانوم نتیجه رو از خانم سجادی بپرسه.
فاطمه یه بخشی از وسایل شخصی شو به خونه علی برده بود و مشغول مرتب کردن بودن.
-فاطمه،واقعا میخوای اینجا زندگی کنی؟!! حتی همه وسایل شخصی ت هم اینجا جا نمیشه.
-علی جان دوباره شروع نکن دیگه.اینجا موقته.حتی اگه همه وسایلم هم جا میشد،عاقلانه نبود بیارم.باز چند وقت دیگه باید اون همه وسیله رو جابجا میکردیم..اصلا کلا دو روز دنیا ارزش نداره من و تو درمورد این چیزها اینقدر بحث کنیم..وقتی من مُردم با خودت میگی کاش بجای اینکه اونقدر سر خونه با فاطمه بحث میکردم،دو بار بیشتر بهش میگفتم دوست دارم.
علی نمیخواست به نبودن فاطمه حتی فکر کنه.ناراحت نگاهش کرد.بلند شد و به حیاط رفت.
فاطمه دو تا لیوان چایی آماده کرد. چادرشو پوشید و به حیاط رفت.علی کنار باغچه ایستاده بود و به گل ها آب میداد.
-علی جان،بفرمایید چایی که این چایی خوردن داره ها.
علی چیزی نگفت.
-قهری؟
بازهم علی ساکت بود.
-یه زمانی وقتی به این گل ها آب میدادی،احتمالا با خودت میگفتی،کاش الان فاطمه اینجا بود،دو تا لیوان چایی میاورد،کنار این گل های قشنگ می نشستیم و باهم صحبت میکردیم...الان فاطمه هست،دو تا لیوان چایی هم هست،این باغچه و گل های قشنگ هم هست..نمیخوای بشینی و حرف بزنیم؟
علی با مکث نشست.
فاطمه به خونه کوچیک و باصفا شون نگاه کرد.
-علی جانم،باورت میشه این خونه،خونه ی من و توئه؟ قراره باهم زندگی کنیم، برای همیشه...من برات غذا درست میکنم،شما نوش جان میکنی و میگی خانوم،چرا اینقدر شوره؟چرا بی نمکه؟ چرا ترشه؟...
-یعنی تو یه غذای خوشمزه نمیتونی درست کنی؟!
فاطمه با تعجب نگاهش کرد.علی بلند خندید.فاطمه هم خندید و گفت:
_بی ذوق،مثلا داشتم رمانتیک حرف میزدم ها... شکمو.
یک هفته گذشت...
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدودوم
یک هفته گذشت.
علی و فاطمه خیلی کار داشتن.فقط چند روز به مراسم شون مونده بود.علی هم خونه حاج محمود بود.
زهره خانوم با خانم سجادی تماس گرفت،تا نتیجه رو بپرسه.همه چشم شون به زهره خانوم بود.
بالاخره لبخند زد و گفت:
-ان شاءالله خیره.خوشبخت باشن.
امیررضا نفسش بند اومده بود.
هنوز زهره خانوم داشت صحبت میکرد، فاطمه اشاره کرد آره؟ زهره خانوم با لبخند سرشو تکان داد که بله.
فاطمه و علی،دوتایی،امیررضا رو با مشت میزدن.امیررضا به سختی جلوی خودشو میگرفت،داد نزنه که خانم سجادی صداشو نشنوه.
حاج محمود هم به سختی جلوی خنده شو میگرفت.زهره خانوم هم به سختی میتونست صحبت کنه.وقتی تلفن رو قطع کردن،یه دفعه خونه منفجر شد.
امیررضا بلند شد،
و دنبال علی و فاطمه میدوید.سراغ هرکدوم میرفت،اون یکی از پشت میزدش.رفت فاطمه رو بگیره،علی از پشت گرفتش.فاطمه هم به شکم امیررضا مشت میزد.امیررضا داد میزد و تلاش میکرد خودشو از دست علی خلاص کنه.حاج محمود و زهره خانوم فقط میخندیدن.
فاطمه عقب رفت.علی،امیررضا رو بغل کرد و گفت:
_مبارک باشه داداش.خوشبخت باشین.
امیررضا که تازه فرصت کرده بود به جواب مثبت محدثه فکر کنه،نفس راحتی کشید، لبخند زد و علی رو بغل کرد.
فاطمه نزدیک رفت و گفت:
_دختر مردمو بدبخت کردی،رفت.
امیررضا از علی جدا شد که یه چیزی بهش بگه،فاطمه گفت:
_داداش گلم،مبارک باشه.به پای هم پیر بشین.
زهره خانوم و حاج محمود هم بغلش کردن و تبریک گفتن.فاطمه گفت:
_اتاقت اونجاست ها.
همه خندیدن.
چون نزدیک مراسم فاطمه بود،
تصمیم گرفتن بین امیررضا و محدثه صیغه محرمیت خونده بشه تا بعد مراسم،عقد کنن و شش ماه بعد مجلس عروسی بگیرن.
بالاخره روز مراسم رسید.
خانم ها داخل خونه بودن و برای آقایون تو حیاط میز و صندلی گذاشته بودن.یه قسمت هال سفره عقد انداخته بودن.
وقتی علی با فاطمه زیر یک سقف زندگی کرد،تازه فهمید اصلا فاطمه رو نشناخته بود.تا اون موقع جنبه #عبادی و #ایمانی و #معنوی فاطمه رو ندیده بود.نمازها و راز و نیازهای فاطمه عاشقانه بود.همیشه #باوضو بود.کارهای خونه رو به نیت عبادت انجام میداد..به انجام مستحبات هم حتی مقید بود.همیشه با احترام و عاشقانه با علی رفتار میکرد.
علی از اینکه تو گذشته،فاطمه ی به این خوبی رو اونقدر اذیت کرده بود،شرمنده تر میشد.
فاطمه گفت:
_امروز مراقب سه تا نوزاد بودم...علی خیلی ناز بودن....پدر و مادر بودن حس خیلی قشنگیه.خدا بهت میگه من روت حساب میکنم و یکی از بنده هام رو بهت امانت میدم تا ببینم چقدر میتونی شبیه من باشی و چطوری منو بهش معرفی میکنی.
علی هیچ وقت به پدر شدن فکر نکرده بود.
-تو فکر میکنی من اونقدر بزرگ شدم که خدا،بنده شو بهم امانت بده؟!!
-منکه مطمئنم....ولی شاید هم خواست خدا چیز دیگه ای باشه.
علی شرمنده تر شد.
کتش رو برداشت و از خونه بیرون رفت. فاطمه چندبار صداش کرد ولی علی حتی...
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
🌿قسمت صدوسوم
فاطمه چندبار صداش کرد،
ولی علی حتی صداش هم نشنید.اون شب علی خونه نرفت.فاطمه میدونست مدتیه که بیشتر از قبل شرمنده ست ولی نمیدونست چکار کنه که حالش بهتر بشه. چندبار باهاش تماس گرفت،
ولی علی جواب نمیداد.شب بعد هم خونه نرفت.روز دوم با پویان تماس گرفت.ولی پویان هم ازش خبری نداشت.
شب سوم شد،
بازهم علی خونه نرفت.فاطمه نگران بود. روز سوم به تمام بیمارستان ها و درمانگاه ها رفت ولی خبری از علی نبود. کمی خیالش راحت شد،
که حداقل سالمه.به هرجایی که فکر میکرد ممکنه رفته باشه و هرجایی که قبلا باهم رفته بودن،سر زد.ولی خبری از علی نبود.
خسته و نگران به خونه برگشت.
سر سجاده نشسته بود و برای علی دعا میکرد.تلفن همراهش زنگ خورد.زهره خانوم بود.سعی کرد سرحال صحبت کنه.
-سلام مامان گلم.
-سلام دخترم،کجایی؟
-خونه.
-مهمان نمیخواین؟
فاطمه موند چی بگه.با مکث گفت:
-بفرمایید.
-شام درست کردم.با بابات و امیررضا و محدثه میایم،باهم بخوریم.
-زحمت کشیدی مامان جونم.من یه چیزی درست میکردم.
-زحمت نیست.یه ساعت دیگه میرسیم.
چندبار دیگه هم با علی تماس گرفت ولی جواب نداد.پیام داد که
*مامان و بابا دارن میان خونه مون.جان فاطمه بیا.نمیخوام متوجه بشن.
ولی علی جواب نداد.
مطمئن شد اصلا پیام شو ندیده.وگرنه وقتی فاطمه جان خودشو قسم داد،حتما علی جواب میداد.
پدر و مادرش و امیررضا و محدثه رسیدن. فاطمه سعی میکرد مثل همیشه سرحال و پرانرژی باشه.چندبار سراغ علی رو گرفتن ولی هربار،یا بحث رو عوض میکرد یا یه چیزی میگفت که هم دروغ نشه،هم متوجه قضیه نشن.
حاج محمود گفت:
_فاطمه،علی کی میاد؟ گرسنه مونه.
-علی شاید دیر بیاد.غذارو میارم،براش نگه میدارم.
بلند شد بره تو آشپزخونه،حاج محمود گفت:
_مگه علی کجاست؟!
-رفت بیرون.
-کجا رفت؟ رفت بیرون چکار کنه؟
فاطمه نمیدونست چی بگه.همه فهمیدن مشکلی هست.زهره خانوم گفت:
_دعواتون شده؟!
-نه مامان جان،چه دعوایی!
حاج محمود گفت:
-پس چی شده؟
فاطمه با مکث گفت:
_چند وقته..علی..بیشتر از قبل از.. گذشته، شرمنده ست.
-تو چی گفتی بهش؟
-هیچی.
حاج محمود عصبانی شد....
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
#مولاجانم
🍂محراب لحظه های دعايت چه ديدنیست
قرآن بخوان چقدر صدايت شنيدنیست...
🍂آقا بگو قرار شما با خدا کی است؟
آيا حيات ما به زمانت رسيدنیست؟
⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم
ای رفته سفر، یوسف گمگشته کجایی
هیهات از این خون دل و درد جدایی
دنیا شده لبریز ز ظلم و ستم و جور
ای کاش خــدا امـر کنـد تا که بیایی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🌸 بهشت زمینیِ دوران ظهور
🌕 پیامبر صلی الله علیه وآله در وصف بهشت آخرتی میفرمایند:
🔮در بهشت چیزهایی است که نه چشمی آنها را دیده و نه گوشی شنیده و نه تصور آن بر قلب بشری خطور کرده.
📗الامالی،ج۱،ص۲۱٠
🌕 و در توصیف بهشت دنیای ظهور میفرمایند:
🔮 امت من در زمان مهدی علیهالسلام، چنان غرق در نعمت میشوند که چنین نعمتی هرگز پیش از آن سابقه نداشته؛ زندگی آنچنان خوشایند و سرورآفرین است که زنده ها آرزو میکنند کاش مردگانشان زنده بودند تا عدالت و آرامش را به چشم خود میدیدند.
📗بحار،ج۵۱،ص۸۳
🌸🍃🌸
✨کی قدم می نهی ای شاه به ویرانه ی ما...
اللهم عجل لولیک الفرج بحق محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین 🤲🏻
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://eitaa.com/mohabbatkhoda