🌷👈#پست_۶۲
آیدا سریع بشقاب براش گذاشت و شامش وآماده کرد ..
_زن عموش واسه چی؟
هامون با چاقو برشی به لازانیا زد
_از بابای راحله کله گنده تر عموش بود ...
کلی کارخونه و شرکت داره و البته از نظر اقتصادی آدم خیلی سالمی هم هست ...
بزرگ خاندانشون ..
آیدا همینطور که حرف های هامون گوش میداد
ظرف کریستالی رو پر از میوه کرد
_حالا چرا عموش نمیاد ..زن عموش میاد؟
هامون لقمه اش قورت داد
_چون چند سال پیش عموش فوت میکنه
کل اون دم و دستگاه میرسه به زن عموش ..
دقیقا میشه جایگزین اون ...
هرکی بخواد از خانوادشون زن بگیره یا دختر شوهر بده باید صلاحدید زن عمو باشه خیلی هم دست بخیر ...
چند بار بابای راحله میخواست اون وسوسه کنه
کاندید شورا یا مجلس بشه ولی زن عمو آدم حسابیه خودش قاطی سیاست نمیکنه ..
یک زن پخته با درایت کاملا با پدر و مادر راحله فرق داره ...
آیدا کیک های که صبح پخته بودرو درون ظرف شیرینی گذاشت
_خوب الان قرار بیاد چی بگه؟قرار میونه داری کنه؟
هامون شونه بالا انداخت و شروع به خوردن کرد
_البته بزار بیاد تا بهش بگم راحله چه
جور آدمی بوده ..
اون حرف های راحله و مامان و باباش شنیده ..
آیدا شکلات خوری پر از شکلات کرد
_واقعا برات مهمه نظر اون چیه؟
هامون بلند شد از پشت میز
_یک جورایی آره ..شاید یک روزی توی کارم سرو کارم بهش افتاد ..
آیدا ظرف میوه رو مقابل هامون گرفت
_میخوای من برم تو اتاق !
هامون اخم کرد
_نه!...لزومی نداره .
همینطور که به طرف پذیرایی میرفت گفت:
_برعکس دلم میخواد ببینت !
آیدا سریع برای حاضر شدن وارد اتاق شد
خواست یک لباس رسمی بپوشه ولی ناخوادگاه دستش روی پیراهن حریر با گلهای نارنجی نشست یک حس خوب داشت از پوشیدنش ..
موهاش برس کشید بالای سرش جمع کرد یک رژ نارنجی کم حال زد ...
استرس داشت واسه دیدن این زن که اینقدر هامون قبولش داشت .
صدای زنگ آپارتمان اومد و تند به خودش عطر زد ..
دمپایی های ست لباسش پوشید
کنار هامون ایستاد ..هامون با دیدنش چشم درشت کرد
_اوف چه دلبری شدی کاش نمیومد این زن عمو ..و محکم بوسیدش ..
آیدا با خنده با آرنج به پهلوی هامون زد
_زشته الان میاد..
هر دو منتظر به در آسانسور خیره شده بودن که در باز شد
زنی پرصلابت از اتاقک آسانسور بیرون اومد آیدا مات شد .
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
🌷👈#پست_۶۳
*آیدا ننه اینقدر گریه نکن ...
آیدا شش ساله دوباره گریه کرد....
_دلم برای مامانم تنگ شده چرا بهش زنگ نمیزنی بیاد ...
ننه نوچ نوچی کرد ..
_دیدی که رفتم از خونه صدیق خانم زنگ زدم نبود مامانت ..
اینقدر گریه کرد که یکدفعه بدنش به رعشه افتاد و بی هوش روی زمین افتاد ننه به سرش میزد و دنبال همسایه ها رفت
آیدا عکس مچاله شده مامانش تو مشتش بود *
_هامون جان من از هر کسی انتظارش داشتم الا شما ؟
هامون سر پایین انداخت
_ببخشید نوشین خانم ولی فکر کنم
باید حرف های منم بشنوید بعد قضاوت کنید
نوشین چادرش درست کرد و با اخم گفت؛
_تو باید باهاش راه میومدی میدونی مریض و افسرده است بعد رفتی زن گرفتی آوردی تو خونه زندگیش ...
طفلکی دیوانه شده ..
نگاهی پر از حرص به آیدا کرد که مات فقط نگاهش میکرد
_دخترم شما چرا حاضر شدی تن به ازدواج بدی ..
میدونستی زن و بچه داره ...
چرا واسه خودت عذاب این دنیا و اون دنیا خریدی !
آیدا کر بود هیچی نمیشنید فقط نگاهش میکرد .
هامون مداخله کرد
_راحله به بچه های خودش هم رحم نکرد !
نوشین وسط حرفش پرید
_هامون پسرم ...
اون یک مادره ..
میفهمی مادر یعنی چی ...
داره از دوری بچه هاش پرپر میشه ...
من خودم دوتا بچه هام انگلیس اند روزی هزار بار بهشون تلفن میکنم
با این همه مشکلات و گرفتاری که ایران دارم اگه هر شیش ماه نرم ببینمشون دق میکنم ...
مادر بودن ارج داره هرکسی نمیتونه جاش پر کنه ..
آیدا بغض کرد بهش خیره شده بود .
هامون کلافه گفت؛
_اون کاری کرد که مانلی ازش میترسه اون باعث شد
مانی تو بیمارستان بستری بشه وقتی با دوست پسرش فرار کرد فکر بچه هاش بود ؟
نوشین اخم کرد
_حالا اون یک اشتباهی کرده تاوانش این نیست که بچه هاش ازش بگیری !
و بعد بلند شد
_تو مثل پسرم میمونی همینقدر برام عزیزی امیدوارم حرفم رو زمین نندازی !
هامون نوچی کرد
_باور کنید اگه آیدا نبود معلوم نبود چه بلای سر بچه ها میومد .
نوشین با بُهت به آیدا خیره شد ..
به آیدای که از وقتی مقابل در دیدش فقط یک سلام ازش شنیده بود
و ساکت فقط بهش زل زده بود .
چادرش درست کرد به طرف در رفت
هامون برای بدرقه به دنبالش رفت
_نوشین خانم ...منم برای شما احترام
زیادی قائلم ولی بزارید دادگاه مشکل مارو حل کنه !
نوشین کفش پوشید
_پسرم به فکرآبروی پدر راحله هم باش !
به طرف آسانسور رفت
_فردا هماهنگ میکنم بچه هارو بیار خونه ما راحله هم بچه هارو ببینه گناه داره ...
اونم مادره ...
فکر کنم همسر جدیدتون از دیدن راحله و اقوامش خیلی ناراحت بشن ...
نمیخوام بعد من آتشش دامنگیر تو بچه ها بشه ..
هامون کلافه گفت؛
_نه نه آیدا اصلا اینطور نیست ..
نوشین اخم کرد
وارد آسانسور شد
لحظه آخر گفت:
_فامیلش چیه ..؟
هامون با تعجب گفت؛
_فامیلی آیدا؟
نوشین گفت آره
هامون گفت:
_آیدا صوفی !
در آسانسور همون موقع بسته شد و هامون حتی نتونست خداحافظی کنه.
هامون عصبانی وارد خونه شد آیدا تو پذیرایی نبود ..
با حرص بلند گفت:
_چرا حرف نمیزدی ..
الان با خودش فکر میکنه تو چه آدمی هستی که حتی بلد نیست حرف بزنه
چجور میخواد مواظب بچه ها باشه ..
میدونی چه فکر های کرد تو رو یک از خود راضی حساب کرد .
وارد اتاق شد با بُهت دید کل لباس های کمد ریخته شده ..
آیدا رو گوشه اتاق کز کرده دید که میلرزید .
ترسیده گفت:
_چی شده آیدا !
آیدا فقط میلرزید تنش تب کرده بود با چشای وحشت زده لب هاش تکون میداد ولی صدایی نداشت ..
بدنش به رعشه افتاد .
تو بغل هامون از هوش رفت ..
تکه عکسی مچاله از دستش افتاد.
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
🌷👈#پست۶۴
_ژیلا جان سلام میتونی بیای بیمارستان ....
ژیلا هول زده گفت؛
_چی شده؟
_نه نگران نباش فقط بچه ها تنهان بیا لطفا..
تلفن قطع کرد
مانلی اشکش پاک کرد مانی رو که نق میزد تکون داد
_چرا مامان نیومد مگه نگفتی صبح دکترش بیاد مرخصه!
هامون نفس گرفت مانی رو بغل کرد سعی کرد حواسش پرت کنه .
مانلی لب برچید
_مامان تا کی اونجاست؟
هامون چشم بست
_حالش خوبه دخترم میاد ..
بعد نیم ساعت ژیلا تماس گرفت
_من بیمارستانم کجایی شما ..
هامون آدرس داد ..
ژیلا سراسیمه خودش رسوند
_چی شده؟
نگاه هامون به پشت سر ژیلا رسید که علیرضا هم همراهش بود ..
_تشنج کرده الان تو مراقبت های ویژه است!
علیرضا جلوتر آمد
_علتش چی بوده ؟
هامون اخم کرد
_شوک عصبی ..
ژیلا مانی روکه گریه میکرد از بغل هامون گرفت
هامون کلافه گفت:
_شرمنده ژیلا جان زحمت شد واسه شما ..
خواهرم ظهر میرسه .
ژیلا نگران گفت:
_نه نه زحمتی نیست ...الان آیدا وضعیتش چطوره؟
هامون مدارکی از ماشین برداشت
_الان جواب آزمایشش میاد با سی تی و عکس هاش ببرم دکتر ..
علیرضا باهاش هم قدم شد
_منم میام شاید از دکتر ها آشنایی پیدا کردم !
هامون کلافه راه افتاد.
علیرضا موشکافانه نگاهش کرد
_دعوا کرده بودین؟
هامون چشم غره رفت
_نه ..ما مشکلی نداریم ..
_ژیلا تو راه بهم گفت چند وقت پیش آیدا باهاش تماس گرفته و نگران بوده!
هامون شونه ای بالا انداخت
_اتفاق دیشب اصلا ربطی به آیدا نداشت ..
نمیدونم چرا اینطوری شد ...
هامون وسط بیمارستان ایستاد به عقب برگشت با فک منقبض شد
_اصلا چرا من باید برای تو توضیح بدم ..
زندگی من و همسرم به تو چه ربطی داره ..
علیرضا پوزخندی زد
_اینکه فکر کنی آیدا بی کس و کار و هیچکس نداره تا حمایتش کنه به من مربوطه !
هامون چشم ریز کرد
_همه کسو کار اون الان منم ...به حمایت تو نیازی نیست ..
و راه افتاد
علیرضا خودش بهش رسوند با
عصبانیت گفت:
_پونزده سال پیش همه کارش بودی گند زوی به زندگیش ..
هامون به طرفش برگشت
_اونجا هم زندگی آیدا به تو ربطی نداشت ..تو هیچ کاره بودی!
علیرضا سرتکون داد
_آدم که بودم شرف و وجدان که داشتم وقتی دیدم اینقدر بدبخت و چجوری بهش ظلم کردین!
هامون دندون رو هم سابوند رو برگردوند
_فرض کن الان میخوام جبران کنم !
و نزدیک اتاق شد علیرضا بازوش گرفت هامون به عقب برگشت
_تو هم فرض کن من برادر نداشتشم ...
آیدا خیلی باهوشه مارو ببینه بیشتر استرس و اضطراب میگیره ...
پس من به فرض خوشبخت کردن تو ایمان میارم تو به فرض برادرانه های من احترام بزار ..
هامون چیزی نگفت فقط نگاهش کرد و نفس کشید و وارد اتاق شد
آیدا به پنجره اتاق خیره شده بود با دیدن هامون لبخندی زد هامون نزدیکش شد
_خوبی عزیزم؟
آیدا لبخندی زد
بچه ها کجان ...؟ ..مانی
هامون نوازشش کرد
_ژیلا پیششونه !
آیدا کلافه گفت؛
_چرا مرخصم نمیکنن!
همون لحظه علیرضا وارد شد
آیدا نگاه ترسیده اش به هامون دوخت .
هامون نفس کلافه ای کشید
_من خودم علیرضا رو در جریان گذاشتم
گفتم شاید آشنایی تو بیمارستان داشته باشه ..
علیرضا لبخندی زد
_خوبی آیدا ..
آیدا نگاهش رنگ نگرانی داشت ولی سعی کرد لبخندی بزنه
_خوبم ممنون ..
همون لحظه دکتر وارد اتاقش شد
_خوب خوب ...حالت چطوره ؟
بعد به پرونده دستش نگاه کرد ادامه داد
_آیدا خانم !
آیدا لبخندی زد
_اگه مرخصم کنید بهتر میشم !
دکتر با مهربونی نگاهش کرد
_غیر تشنج دیشب بازم تشنج داشتی ؟
آیدا با خجالت سر تکون داد
_هنوز شیش سالم نشده بود !
دکتر که داشت چیزی رو تو پرونده یاداشت میکرد پرسید
_علتش تب و یا بیماری ویروسی بود؟
آیدا بغض کرد
_نه اونجا هم تشنج عصبی بود !
دکتر آبروش بالا داد
_بچه شیش ساله ..چرا؟
آیدا لب گزید
_بخاطر رفتن مادرم !
هامون به علیرضا نیم نگاهی کرد
دکتر نبض آیدا رو گرفت
رو به هامون کرد
_شما شوهرشی درسته؟
هامون نزدیکتر اومد
_بله اقای دکتر
دکتر از بالای عینک نگاهش کرد
_دیشب چرا تشنج کرد ....
اختلافات زناشویی ...ما اینجا مددکارهای خوبی برای زوجین داریم ؟
علیرضا پر اخم به هامون زل زده بود
هامون اومد رفع رجوع کنه که آیدا گفت؛
_دیدن مادرم بعد ۲۶سال باعث دوباره تشنجم شد!
سکوت شد ..هامون با چشای گرد شده اومد چیزی بگه ولی ساکت شد ..
علیرضا کنار تختش اومد
_مگه مادرت پیدات کردی ..کجا مادرت دیدی...؟
آیدا پوزخندی زد
_خونه خودم ..
دکتر پوفی کشید
_معلومه زندگی پر تلاطمی داشتی ...
برات قرص آرام بخش تجویز کردم و از هر چی استرس و اضطراب باید دور بمونی !
هامون بُهت زده آیدا رو نگاه میکرد
_تو ..تو ..مطمنی...نوشین خانم مادرتِ ؟
آیدا سر تکون داد
هامون وارفته روی صندلی افتاد
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
🌷👈#پست_۶۵
علیرضا با تعجب گفت؛
_جریان چیه ؟...از کجا آیدا رو پیدا کرده ؟
وقتی دید هر دوشون ساکت اند گفت:
_هامون؟
پرستار وارد اتاق شد
_این برگه ترخیص خانم صوفی ..
علیرضا وقتی دید هامون هنوز بُهت زده به صندلی چسبیده جلو رفت برگه رو گرفت
_من میرم کارهای ترخیص بکنم ...شماهم حاضر بشید ..
وقتی علیرضا رفت هامون به طرف آیدا برگشت
_شاید اشتباه کرده باشی ...غیر ممکنه؟
آیدا پوزخندی زد
_اون چشمهای خاکستری هیچ وقت یادم نمیره تو شناسنامه من اسم پدر نبود ولی اسم مادر نوشین ...
****
آیدا بخاطر آرام بخش ها خوابیده بود مانی هم کنارش خواب بود .
خاله مهین همراه با گریه هویچ ها رو نگینی خورد میکرد و داخل سوپ میریخت
_الهی بمیرم این بچه چه دردی کشیده ..
ژیلا سینی چای رو روی میز آشپزخونه گذاشت .
هامون که هنوز بُهت زده بود گفت؛
_کی فکرش میکرد مادر آیدا نوشین خانم باشه !
ژیلا قیافه متفکری به خودش گرفت
_یعنی آیدا با زن سابق تون دختر عمو هستن؟
هامون خسته از بی خوابی چشم هاشو ماساژ داد
_تو شناسنامه آیدا اسم پدر نیست ...
اسم مادر نوشین ..
ولی هنوزم معلوم نیست آیدا دختر واقعیش باشه ...
هیچی معلوم نیست .طفلی آیدا چیزی نمیدونه ..
فقط یک عکس و یک شناسنامه یک مشت خاطرات از بچگی همین ..
صدای زنگ در اومد
هامون به مانلی گفت؛
_در باز کن عمه هستی ..
چایشش هورت کشید
_ممنون خاله مهین افتادین تو زحمت !
خاله مهین با گریه گفت:
_نه خاله کاری نکردم ..من آیدا رو قد بچه هام دوست دارم ..
صدای زنگ در آپارتمان اومد ..مانلی دوید در باز کرد
هامون بلند شد و به طرف در رفت و هنوز به در نرسیده بود بلند گفت؛
_هستی ماشین تو قسمت مهمان پارک میکردی !
متعجب دید مانلی داره با یکی حرف میزنه ..
خودش به در رسوند که نوشین مقابلش بود .
نگاه خاکستریش شبیه همون عکس مچاله شده ای بود که تو اتاق پیدا کرده بود
_اومدم حال آیدا رو بپرسم ..
هامون به خودش اومد
_بفرمایید تو !
و از مقابل در کنار رفت ..
نوشین وارد شد
_دیشب دیدم اورژانس اومد فهمیدم حالش بد شده تا صبح منم تو بیمارستان بودم ...
هامون گیج نگاهش کرد .
نوشین پره چادرش توی مشتش گرفت
_میخوام ببینمش!
هامون بلاخره به حرف اومد
_توی اتاق خوابه ..
بعد با مکث ادامه داد
_دیشب بعد دیدنتون دچار تشنج عصبی میشه ...
اون گفت که شما ..
نوشین وسط حرفش پرید
_الان حالش چطوره!
همون لحظه ژیلا و خاله مهین از آشپزخونه بیرون اومدن ..
خاله مهین ،نوشین شناخت با اخم نگاهش کرد
_من شما رو خونه ننه زیاد دیده بودم ..
نوشین چشم بست
هامون با تردید گفت؛
آیدا دختر شماست؟
صدای گریه مانی اومد و بعد ژیلا به طرف اتاق رفت .
آیدا مانی رو بغل کرده بود
ژیلا خواست مانی رو بگیره
_بده من بچه رو تو بخواب ..
مانی محکم گردن آیدا رو چسبیده بود آیدا با حالت گیجی تو خواب گفت؛
_نه خوبم ..لطفا یک شیشه شیر درست میکنی ..
آیدا بوسیدش..
ژیلا همینطور که میرفت با خودش فکر میکرد آیدا چه عشق مادرانه ای به بچه ها داره...
هامون وارد اتاق شد آیدا با لبخند و عشق نگاهش کرد
_من حالم خوبه عزیزم ..فقط خیلی سرده یکم درجه اسپیلت کم کن
مانی با دیدن هامون دست هاش به طرفش دراز کرد ..هامون بغلش کرد
_نوشین خانم ا مده ...میخواد تو رو ببینه .
آیدا به هامون زل زد
هامون ادامه داد
_اگه تو بخوای و اجازه بدی ...
میذارم بیاد تو اتاقت ولی اگه فکر میکنی دیدنش اذیتت میکنه ...میتونم بهش بگم نمیخوای ببینیش ...
آیدا لب هاش لرزید
_خوب ..من ببینه که چی بشه؟
هامون سر تکون داد
_پس بهش میگم نمیخوای ببینیش ..
آیدا نفس گرفت شده بود آیدای شش ساله ای که دلش هنوز پیش اون نگاه خاکستری بود .
_نه!
هامون درجه اسپیلت کم کرد و بیرون رفت .
نوشین خانم وارد اتاق شد .
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
💫روزتان را اینگونه آغاز کنید💫
🍀 بسم الله الرحمن الرحیم 🍀
بِسْمِ اللّهِ النُّور✨ِ بِسْمِ اللّهِ نُورِ النُّورِ✨ بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ ✨بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُور✨ِ بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِن َْالنُّورِ✨ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّور✨ِ وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ✨ فى كِتابٍ مَسْطُور✨ٍ فى رَقٍّ مَنْشُورٍ✨ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ✨ عَلى نَبِي مَحْبُورٍ✨ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ ✨وَبِالْفَخْرِ مَشْهُور✨ٌ وَعَلَى السَّرّاَّءِ وَالضَّرّاَّءِ مَشْكُورٌ ✨وَصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين✨
☀️🌤☀️🌤☀️🌤☀️🌤☀️
🌸✨ هرڪس صبح ڪند و سه بار بگوید:
✨«الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین، الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ»
✨حق تعالے هفتاد بلا را از او دفع مےڪند✨
📚 بلدالامین
فوری برای همه جامعه مؤمنین و میهن دوستان گرامی
💥مقرّر شده انشاءالله روز 3شنبه همین هفته، موضوع انتصاب غیرقانونی مستر ظریف در صحن مجلس به رای گذاشته شود و درصورت رای اکثریت مجلس، پرونده این تخلف رئیس جمهور به قوه قضائیه برای رسیدگی فوری و بدون نوبت ارسال خواهد شد.
👊خواهشا و حتما همه در ارسال پیامک به نمایندگان برای (رای اعتراض به انتصاب غیر قانونی ظریف) شرکت کنید و از نمایندگان بخواهید به وظیفه ملی و شرعی خود در عمل به نص صریح قانون و پاسداری از قانون عمل کنند و قید کنید که ما نمایندگان خود را رصد می کنیم.
♦️پیام شما 1نفر هم مهماست و نفرمایید بقیه شرکت می کنند و من دیگه لازم نیست... بدانید که مشارکت حداکثری هست که باعث تحریک نمایندگان و اثرگذاری خواهد بود.
♦️برای تسهیل در ارسال پیامک، میتوانید پس از ذخیره شمارهها در مخاطبان خود، به تعداد 20نفر، 20نفر یکجا انتخاب و متن خود را ارسال کنید.
✨پس از ارسال در گروه اعلام کنید تا بقیه هم مشارکت کنند.
🍀 با رمز یا فاطمةالزهرا،برکت کار را افزایش دهیم.
با این نمایندگان تماس بگیرید
و یا پیامک دهید👇🍃
نصرالله پژمانفر ۰۹۱۵۵۰۳۸۰۰۳
رضا تقی پور انوری ۰۹۱۲۱۴۸۹۰۰۶
علیرضا عباسی ۰۹۱۲۴۱۲۸۷۰۹
زهره سادات لاجوردی ۰۹۱۲۷۹۰۲۴۸۵
علی نیکزاد ثمرین ۰۹۱۲۳۷۵۲۵۷۸
مجتبی یوسفی ۰۹۱۶۱۱۳۴۶۶۸
حسینعلی حاجی دلیگانی ۰۹۱۳۱۶۱۶۵۹۸
حسین خسروی اسفزاز ۰۹۱۵۱۱۱۵۹۶۹
محمد سبزی ۰۹۱۹۱۴۷۴۹۱۸
علیرضا سلیمی ۰۹۱۸۸۶۶۳۴۶۰
مصطفی طاهری ۰۹۱۲۵۴۱۴۷۸۸
علی اکبر علیزاده ۰۹۱۲۷۴۸۲۷۳۸
عباس گلرو ۰۹۱۲۳۲۶۹۶۸۸
روح الله متفکرآزاد ۰۹۱۴۴۰۲۹۶۲۶
عباس مقتدایی ۰۹۱۳۳۱۱۳۳۴۷
جواد نیک بین ۰۹۱۵۱۰۴۶۰۳۴
علی آذری ۰۹۱۵۵۱۹۹۹۵۴
محمد رضا احمدی سنگری ۰۹۱۱۱۳۲۰۰۰۶
علی اصغر باقرزاده ۰۹۱۲۵۲۷۳۳۵۹
محمد صالح جوکار ۰۹۱۳۱۵۱۲۳۰۶
سیدجواد حسینی کیا ۰۹۱۲۵۵۳۲۱۲۷
سید مسعود خاتمی ۰۹۱۲۸۲۰۳۶۵۵
منصور شکراللهی ۰۹۱۷۳۷۹۵۶۲۹
روح الله عباسپور ۰۹۱۲۷۸۶۲۰۸۶
ابراهیم عزیزی ۰۹۱۲۱۵۹۵۴۷۷
محمدجواد عسکری ۰۹۱۷۳۱۱۸۱۴۸
محمد مهدی فروردین ۰۹۱۷۷۰۴۷۵۶۶
فاطمه محمد بیگی ۰۹۱۲۲۳۶۳۲۲۷
احمد نادری ۰۹۱۲۷۲۹۸۴۱۸
ابوالفضل ابوترابی ۰۹۱۳۱۲۸۵۲۱۸
سلام اسحاقی ۰۹۱۲۲۸۵۸۸۱۳
مهدی اسماعیلی ۰۹۱۴۱۲۳۱۳۲۶
امیرحسین بانکی پور ۰۹۱۳۳۱۴۵۵۷۶
احمد جباری ۰۹۱۷۸۳۳۸۰۸۹
رضا حاجی پور ۰۹۱۲۱۳۹۳۹۵۵
سیدسلمان ذاکر ۰۹۱۴۴۴۰۱۵۶۹
احمد راستینه ۰۹۱۳۰۰۵۳۸۴۴
ابراهیم رضایی ۰۹۱۲۴۰۳۴۳۶۰
سمیه رفیعی ۰۹۱۲۲۴۸۶۶۰۵
محسن زنگنه ۰۹۱۵۱۱۱۴۱۵۹
غلامرضا شریعتی ۰۹۱۱۱۵۱۱۵۳۱
حسینعلی شهریاری ۰۹۱۳۱۱۲۵۹۰۲
مسلم صالحی ۰۹۱۷۷۰۵۲۶۸۹
مهدی طغیانی ۰۹۱۳۶۸۸۹۳۴۴
محمد طلا مظلومی ۰۹۱۶۶۷۱۷۳۷۷
حسین عباسزاده ۰۹۱۵۱۱۷۳۲۰۰
ابراهیم عزیزی ۰۹۱۷۱۱۷۰۳۱۱
موسی غضنفرآبادی ۰۹۱۳۳۴۴۰۲۳۴
سارا فلاحی ۰۹۱۲۶۸۴۰۸۸۳
جعفر قادری ۰۹۱۷۷۱۶۱۳۶۵
سیداحسان قاضی زاده هاشمی ۰۹۱۲۴۲۲۲۲۷۱
سیدحمیدرضا کاظمی ۰۹۱۲۱۹۰۶۱۰۲
محمد کعب عمیر ۰۹۹۰۳۶۳۵۵۱۳
فداحسین مالکی ۰۹۱۲۲۰۶۳۰۰۵
احمد مرادی ۰۹۱۷۳۶۱۹۲۳۳
عبدالرضا مصری ۰۹۱۲۲۱۹۲۹۰۱
محمدمهدی مفتح ۰۹۱۲۱۱۱۴۶۴۷
سید موسی موسوی ۰۹۱۷۱۱۷۱۱۷۷
سیدمحمد مولوی ۰۹۱۶۶۳۱۰۴۹۰
سیدجلیل میرمحمدی ۰۹۱۳۴۵۰۹۴۷۴۸
روح الله نجابت ۰۹۱۷۳۱۹۹۱۶۹
رحمت الله نوروزی ۰۹۱۱۱۷۷۴۵۶۸
🍃🍃
نمایندگان تهران
ابوالقاسم جراره
09177610079
سيد محمود نبویان
09190634467
دفتر حمید رسایی
+989218075915
روح الله ایزدخواه
09125111920
مرتضی آقا تهرانی
09127264914
سیدعلی یزدی خواه
09122126593
مالک شریعتی
09122454452
علی خضریان
09123700864
بیژن نوباوه
09121096553
09121114937
مهدی کوچک زاده
09123109607
اسماعیل کوثری
09121228500
مجتبی رحماندوست
09124847215
حسین صمصامی نماینده تهران
🍃🍃🍃
حسن قشقاوی نماینده رباط کریم و بهارستان
09121208692
امیرحیات مقدم نماینده بندر ماهشهر
09131405034
مجید دوستعلی خط ۱ /کرمان وراور
09173672369
فاطمه جراره بندرعباس ، قشم، ابوموسی
09121360218
علاءالدین بروجردی/لارستان
09121308130
🔴📣👈نماینده بزرگوار!
سلام و ارادت، لطفا از انتصاب عناصر نامطلوب نظیر ظریف که مغایر با آرمانهای اصلی امام و رهبر معظم است جلوگیری فرمایید
🔴📣👈نماینده محترم!
ما ملت غیرتمند ایران درخواست انتقام از رژیم غاصب اسرائیل و تهدید کننده جان رهبر عزیزمان را در سریع ترین زمان از شما داریم ، لطفا مطالبه گر و صدای ما باشید
اللهم عجل لولیک الفرج
#عماریون قرارگاه مکتب مقاومت شهید سلیمانی
https://eitaa.com/joinchat/1126957333Cec508480b2
♨️اگر ۵ پزشک متخصص بر صلاحیت برتر یک متخصص اجماع کنند عقلا بدنبال او می روند..👇🏼
✅آیت الله بهجت :
در پاسخ به اینکه آقای خامنه ای برای رهبری جوان اند فرمودند:
همان یکبار که گفتند علی(ع)جوان است برای هفت پشتمان کافیست.
✅آیت الله وحید خراسانی:
من ایشان(امام خامنه ای)را از قدیم میشناسم و در سَلیمُ النَّفس بودن ایشان تردیدی ندارم.
✅آیت الله بهجت(ره):
من تضمین میکنم که اولیاء الهی تو را تنها نگذارند..
✅علامه جوادی آملی:
هر لفظی غیر از "امام خامنهای" جفاست به ایشان...
✅آیت الله ناصر مکارم شیرازی:
تبعیت از حکم حکومتی ولی فقیه بر مراجع تقلید هم واجب است...
✅ آیتالله اراکی:
وظیفه ما در برابر کسی که لحظه لحظه عمرش برای میلیون ها نفر مایه برکت است بسیار سنگین است.
✅آیتالله فاضل لنکرانی :
در مقام علمی و اجتهاد و فقاهت معظم له جای هیچ گونه تردید نیست.
✅آیتالله مکارم شیرازی:
اگر مقام معظم رهبری حرمت نداشته باشند امروز هیچ کدام از ما ایرانی ها حرمت نخواهیم داشت.
✅آیتالله سبحانی:
رهبر انقلاب از نعمت های الهی است و هر حرکتی که موجب تضعیف رهبری شود مسلماً حرام است.
✅آیتالله گلپایگانی :
تضعیف شما را حرام میدانم . عمده ، عظمت شماست .
شما رهبر مسلمین هستید.
✅ آیتالله نوری همدانی:
آیتالله خامنهای نائب امام زمان(عج) است و در کل جهان فرمانده کل قواست.
✅ آیتالله شبیری زنجانی:
من آقای خامنه ای را هم مجتهد میدانم هم عادل.
من ایشان را بر بعضی از علمای معروف ترجیح میدهم
✅ آیتالله صافی گلپایگانی:
در نظامی که آقای خامنه ای هست چه کسی را سراغ دارید که از ایشان مؤمن تر و دلسوز تر باشد
✅ آیتالله علوی گرگانی:
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران از نظر تدبیر،سیاست و علم بهترین رهبر دنیاست.
✅ علامه حسن زاده آملی:
سینه خودرا شکافتم،هرجای آسمان رفتم این سید رادیدم، باید قنبر خامنهای کبیر بود.
✅ آیتالله بهاءالدینی خطاب به امام خامنه ای:
اجازه بدهید دستتان را ببوسم تا فردا که به محضر جدّه ام زهرا(س)مشرف شدم،عرض کنم دست ولی خودرا بوسیدم.
✅ آیتالله مشکینی:
ایشان(امام خامنه ای) سایر شرایط ولایت امت و رهبری جامعه ی اسلامی را به بهترین شکل داراست.
✅آیتالله محمد مومن (بعد از انتخاب امام خامنه ای در سال 68):
بهتر از آقای خامنه ای نداشتیم و این لطف خدا بود که به ذهن ما خطور کرد.
✅ آیتالله میرزا هاشم آملی:
انتخاب شما از سوی خبرگان موجب آرامش گردید چرا که شما صاحب درایت هستید.
✅ آیتالله خوشوقت:
حراست از حریم ولایت بر همگان واجب است.
✅ علامه مرحوم بهلول:
زهد آقای خامنه ای بیشتر از من است،چرا که من چیزی ندارم ولی آقای خامنه ای میتوانند داشته باشند و زهد می ورزند.
✅ هشدارآیت الله ناصری دربارۀ امام خامنه ای :
👈 در آینده شاید مشکلاتی باشد سعی کنید از مقام رهبری جدا نشوید..
بنده بینی وبین الله این رو احساس کردم که تذکر بدم .
┅┅┅┅🍃🇵🇸❤🇮🇷🍃┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
خدایا بر ما مپسند که سطح دغدغههای ما در روزگار جنگ وجودی میان جبهه حق و باطل اینچنین باشد!😔
✍🏻محسن انبیائی
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi