صالحین تنها مسیر
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 25 #فصل دوم بخاطر همین فقط تلاشم این بود که #عامل_به_حرفام باشم و عم
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 27
#فصل سوم
🔹چند بارم مشهد خونه داداشای عزیزم میرفتم و خدا میدونه که چقدر احترام میذاشتن و دوستم داشتن.
⚪️خیلی برام جالب بود...
خیلی...
☑️صداقت و رک بودنم باعث ارتباط بهترم با اعضا میشد و حقیقتا تو این پنج سالی که مدیر سایت و مجموعه سریع الرضا بودم حتی کوچیکترین بی احترامی از کسی ندیدم.
اگرم بوده همونا بعدا شدن کسایی که سایت رو به بقیه معرفی میکردن...
🔷خیلی همه چی داشت عالی پیش میرفت...
😞تا اینکه حس کردم یه جا خیلی میلنگم...
من به دلیل تحقیر های پدرم مشکل عزت نفس داشتم و به شدت کمال گرا بودم.
تو بچگی مدام کتک میخوردم و چون همش خونمون جنگ و دعوا بود و همه با هم بلند بلند حرف میزدن من از همون بچگی مشکل عزت نفس داشتم...
😞😔
یعنی زیاد خودمو مسخره میکردم و خودمو پوچ و ذلیل میدیدم و کلا خودمو آدم حساب نداشتم.
📙تو کتاب بهترین نسخه خودت باش کامل درمورد اون دوران صحبت کردم...
خدارو شکر بعد اون کتاب کلا شخصیتم دوباره ساخته شد ...
یکی از چیزایی که خیلی به خودم افتخار میکنم و همیشه به نیکی ازش یاد میکنم همین تقویت عزت نفسم بود...
یه چی بگم؟
دلیل اصلی تموم کج رفتن هام همین عزت نفس بود...
☑️خودمو دوست نداشتم.
☑️خیلی وابستگی داشتم.
بخاطر همین قبل تحولم با دخترا دوست میشدم.
یه نکته جالب بگم؟
سال ۹۵ خدا خیلی خوب و اصولی داشت هدایتم میکرد...
مثال یهو یه کسیو سر راهم قرار میداد که بهم بگه رضا تو مشکل عزت نفس داری...
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 28
#فصل سوم
☑️یعنی سال ۱۳۹۵ بارها این اتفاق برام افتاد...
❤️خدا به زبون اینو اون مدام باهام حرف میزد.
💠خیلی وقتا الکی الکی یه سایت برام باز میشد که میدیدم جواب تموم سوالاتم توشه...
😳یا خیلی وقتا میزدم شبکه مازندران و میدیدم مجری داره درمورد مشکل من حرف میزنه...
بعدش به خودم گفتم :
وای رضا #هیچ_اتفاقی_اتفاقی_نیست
👌👌
حس میکردم جهان داره منو هدایت
میکنه...
هر چقدر پیش میرفتم کلامم پر نفوذتر و اراده و انگیزم بیشتر میشد...
دیگه آذر ماه سال ۹۵ حس میکردم کوه عزت نفس شدم و نکته جالب اینجاست !
بعد ها فهمیدم دلیل اصلی اینکه خیلی ها گناه میکنن دقیقا #کمبود_عزت_نفسه...
چون هر چقدر آدم به خودش بیشتر احترام بذاره کمتر گناه میکنه...
همه چی داشت برام توپ پیش میرفت که یهو از دی ماه سال ۹۵ از درون مدام #احساس_غم میکردم...
میدونی چرا؟
☑️حس میکردم دین اسلام جلو شادیمو میگیره...
☑️نمیذاره شاد باشم...
☑️هی میگه گناه نکن...
☑️دهن آدمو سرویس میکنه...
☑️خب این چه دینیه...
☑️همش باید نماز بخونم گناه نکنم چشم پاک باشم.
😐☹️😣
خب مردم از بس شاد نبودم...
😕
من جوونم...
این چه وضعشه آخه...
از طرفی خدارو خیلی دوست داشتم و عاشقش بودم
اما دین برام یه جوری بود که انگاری جلو دست و پامو میگیره...
تا اینکه ۱۵ دی یه اتفاق عجیبی افتاد...
👌👌✅
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی