eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر یک‌ وقت مشکلی داشتید ، ناراحتی داشتید ، زن و بچه های تان را جمع کنید و حدیث کساء بخوانید ... خدا ناراحتی تان را رفع میکند . اگر صاحب حاجتی باشید خدا حاجت تان را به خاطر عظمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) می‌دهد . 🔸
حدیث کساء دوای همهٔ دردها در حدیث کساء هست پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله که خودش طبیب عالم است وقتی ناراحتی و یا کسالتی داشت می‌آمد در خانهٔ حضرت زهرا علیها‌السلام، چون فاطمه زهرا علیها‌السلام مرکز شفای بیماران است، مرکز درمان همهٔ دردهاست و این را پیامبر عزیز به ما یاد داده است، من هر موقع مریض می‌شوم پتو را روی خودم می‌کشم و می‌گویم: «يا فاطمه اغیثینی »این راهی است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به ما نشان داده است. 🔸 کلیدهای خوشبختی ص-۶۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🌼👈#پست_۹ _خانم صوفی زنگ بزنین والدین این دختر براش لباس بیارن ... آیدا سرش و از روی مانیتور بلند ک
🌼👈 _من صاحبچی هستم پدر مانلی .‌‌‌. آیدا سرش تکون داد _بفرمایید اتاق معاونین .. و بعد خودش جلوتر راه افتاد قلبش تند میکوبید حس میکرد صدای قلبش و هامون میشنوه ... کنار در ایستاد ...هامون پر اخم نزدیکش شد رخ به رخ مقابل هم ایستاده بودن هامون به عقب نگاه کرد وقتی دید کسی تو سالن نیست پوزخندی زد _تو چطور صلاحیت این و پیدا کردی که بشی معاون یک مدرسه ..! آیدا از شدت خشم زبونش بند امده بود هامون انگشت اش مثل تهدید مقابل صورت آیدا گرفت _بفهمم دور بر زندگی من میچرخی کاری میکنم هیچ مدرسه ای تورو به  عنوان ابدارچی هم قبولت نکنه ... آیدا فقط نگاهش کرد چشمهای  که مثل قیر سیاه بودن و پر از نفرت و سنگدلی و سیاهی .. پاکت و روی صندلی کنار در گذاشت _دیگه واسه این مسائل مزخرف من احضار نکنید .. و رفت . آیدا  تا دم وردی سالن بهش خیره شده بود ... سرش و انگار چکش میزدن .. داخل اتاق شد مانلی بهش زل زده بود پاکت لباس هارو طرفش گرفت _بپوش .. مانلی مانتو مدرسه رو در اورد ...و نگاهش به آیدا بود . _خانم باید مانتو و شلوارم در بیارم ؟ آیدا اینقدر بغض داشت که اصلا نفهمید چطور دو زانو مقابل مانلی نشست و سریع مانتو و شلوارش در اورد لباس های توی پاکت تند تند تن مانلی میکرد ... مانلی بهش زل زده بود ...آیدا لباس های کثیف داخل پاکت گذاشت .. مانلی مقنعه کج و ماوج اش عقب کشید آیدا مقنعه اش در اورد موهای بلند نامرتب اش و با دست صاف کرد و کش موی سرش از روی موهاش دراورد موهای مانلی رو مرتب بافت کش زد مقنعه رو دوباره سرش کرد ..مرتب تر دیده می شد  دیگه خبری از موهای همیشه بیرون  زده از گوشه کنار مقنعه اش نبود . آیدا بی حرف مانلی نگاه کرد . صدای هامون تو گوشش بود _بفهمم دور بر زندگی من میچرخی .. ناخوادگاه اشکش چکید مانلی با غصه نگاهش کرد بعد انگشتش به علامت اجازه بالا اورد _خانم ..من برم کلاس ؟ آیدا سر تکون داد . مانلی پاکت لباس برداشت تا خواست از در بیرون بره دوباره برگشت محکم دست های کوچکش دور کمر ایدا قفل کرد و اون بغل کرد . آیدا یک لحظه جا خورد ...یک حالی شد ...این دختر هامون بود ..همه زندگی هامون که اینطور بغلش کرده بود .. مانلی بی حرف دوباره به طرف در رفت آیدا دست به سرش گرفت معاون دیگه وارد اتاق شد _به اقای زیدی گفتم بیاد صندلی رو ببره .. ایدا سر تکون داد _خوبی آیدا ؟ آیدا یک آره ای گفت: تند تند برای علیرضا تایپ‌کرد "امروز باید ببینمت " 🌷
🌼👈 * _بهتره دختر تون جمع کنید که آویزون پسر مردم نشه .. فقط یکدفعه دیگه ببینم خونمون زنگ زده یا شماره اش تو گوشی پسرم ببینم دیگه آبرو براتون نمی ذارم* فیتیله روشن سیگار لای انگشت های لرزونش بود ..تمام تنش میلرزید ..از همه بدتر قلبش بود که میلرزید .. صدای زنگ اپارتمانش امد . تن کرخ شده اش از روی زمین بلند کرد .. تصویر علیرضا بود در زد ...در ورودی رو هم باز کرد . تتمه سیگارش توی بشقاب خاموش کرد ..سعی کرد نفس بکشه ولی انگار بغض چمبره زده توی گلوش نمیذاشت . علیرضا با اخم وارد خونه شد . _سلام .. آیدارو دید که ژولیده هنوز با لباس مدرسه است . آیدا به طرف اشپزخونه رفت . علیرضا روی مبل نشست زیپ کاپشن اش باز کرد . _جریان چیه ؟ آیدا کتری رو روی گاز گذاشت __هیچی ..فقط تو پیام گفتم برام قرص بیاری ؟ علیرضا با سر به بشقاب پر از ته سیگار اشاره کرد _تو پیامت نگفتی چی شده خودتو با سیگار خفه کردی؟ آیدا تکیه به کابینت زد و باغم نگاهش کرد علیرضا ادامه داد _خیلی وقت بود اینطوری نشده بودی؟ آیدا اشکش چکید _امروز هامون اومده بود ... علیرضا پوفی کشید _فهمیدم این رشته سر دراز داره ! آیدا هق زد _آخ نبودی علیرضا ...ندیدی چطور واسم خط و نشون میکشید واسه خاطر زن اش ..ندیدی چجوری داشت چنگ و دندون نشون میداد که یک وقت زن اش نفهمه چه حیونی بوده ... علیرضا از روی مبل بلند شد وارد اشپزخونه شد یک لیوان اب ریخت ..از تو جیبش بسته داروهای آرام بخش در اورد . _من فکر میکردم بعد پونزده سال  اینقدر  قوی شدی که دیگه حتی بهش فکر هم نکنی .. وگرنه همون روز اولی که گفتی دختر هامون تو مدرسه ات میگفتم از اونجا برو .. ولی گفتم آیدا قوی ..محکم ... بعد با تاسف نگاهش کرد _نشستی اونجا آبغوره میگیری که اون مردک واسه خاطر زن اش اینچنین کرد آنچنان کرد ... کرد که کرد ..گور باباش ! آیدا دماغش بالا کشید _اون آدم هیچ جای زندگی تو نیست پس لطفا بی خیالش شو .. قرص با آب به طرفش گرفت آیدا با دستای لرزون قرص گرفت _علیرضا چرا من تاوان اون عشق اشتباهی رو دادم .. علیرضا پوزخندی زد و با انگشت به سر آیدا ضربه آروم زد _چون مغزت پوکه ...فکر کن ببین... تو خودت خواستی این زندگی رو داشته باشی ... یک خری به اسم هامون تو زندگیت بوده ..تو ولش نمیکنی . اون شب علیرضا تا دیروقت پیش آیدا بود هر چند دقیقه یاداوری میکرد که هامون تموم شده است ولی قلب آیدا از مغزش پیشی میگرفت که امروز هامون دیدی چقدر جذاب شده بود هنوز حرف میزد مردمک چشاش  درشت میشد هنوزم تیک عصبی تند تند پلک زدنش داشت .. کلافه چشم بست . ولی از اون روز هر وقت مانلی رو میدید ته دلش یک حالی میشد گاهی تو خیابون وقتی یک خانواده کنار هم میدید هامون و زنش و مانلی رو کنار هم تصور میکرد ... گاهی تو خونه وقتی تنهایی شام میخورد تصور میکرد الان هامون کنار زن و بچش داره شام مورد علاقه اش میخوره ... الان هامون داره کنار زنش سریال میبینه ..شاید مهمونی اند ...کلافه شام اش توی یخچال میذاشت یک ماه بود سعی میکرد فراموش کنه ولی نمیشد هر دفعه انگار قلبش لج میکرد با تمام توانش دنبال خیالپردازی بود . 🌷
🌼👈 و داستان از همین جا شروع شد روایت زندگی آیدا یک جور دیگه ای رقم خورد . دقیقا همون روزهای اول زمستون که  آسمون پر از برف بود ... تمام کلاس ها تقویتی تمام شده بودن .. معاون وارد دفتر شد _اوه چه سرد اگه همینطور برف بباره احتمالا فردا رو تعطیل میکنن . آیدا لیست حضور غیاب تو پوشه گذاشت . _اگه شوهرت نمیاد دنبالت برسونمت .. همکارش کاپشنش پوشید _نه بابا نزدیکِ مرسی .. و با صدای بوق خداحافظی کرد . آیدا هم پالتو شو تن کرد همون لحظه فراش مدرسه رو دید که در حال تی کشیدن بود _آقای زیدی خسته نباشی نماز خونه رو هم باید جارو برقی کنی فردا نماز دارن .. اقای زیدی چشمی گفت؛ ایدا شال بافتش روی سرش انداخت _خاحافظ  .. نزدیک غروب بود ...و هوا به شدت سرد .. آیدا استارت زد که حس کرد یک دختر بچه با فرم مدرسه شون گوشه خیابون ایستاده . وقتی دقت کرد مانلی رو تشخیص داد ..چشم بست و پاش رو گاز گذاشت .. که یک حسی درونش باعث شد سرعت کم‌کنه دنده عقب بیاد . _،مانلی مگه نیومدن دنبالت .. مانلی شونه بالا انداخت . _کلاس تقویتی ات که یک ساعت تموم شده دخترم .. مانلی فقط نگاهش کرد _مامانت میخواسته بیاد یا سرویس داشتی .. مانلی با چشای اشکی گفت؛ _هیچ کس نمیاد دنبالم ...مامانم نیست ... آیدا کنجکاو گفت: _یعنی چی؟ نمیتونی تو خیابون بمونی .. در ماشین باز کرد و پیاده شد _بیا بریم تو زنگ بزن بابات بیاد . مانلی با بغض گفت : _بابام نمیاد . آیدا نوچی کرد دست مانلی رو گرفت _بیا بریم داخل مدرسه .. وارد سالن مدرسه شدن هنوز اقای زیدی در حال تی کشیدن بود _چی شده خانم صوفی؟ آیدا همینطور که به طرف دفتر میرفت گفت: _خانواده اش نیومدن دنبالش .. از توی پرونده ها پرونده مانلی رو پیدا کرد بعد شماره مامان مانلی رو گرفت گوشیش خاموش بود ... شماره خونشون گرفت که جواب نمیداد . پوفی کشید به مانلی نگاه کرد _مامانت رفته خونه مامان بزرگت ؟ مانلی نوچی کرد _شماره خاله ای مامان بزرگی کسی رو داری ؟ مانلی دوباره نوچی کرد . شماره هامون جلوش خودنمایی میکرد ولی دلش نمیخواست صداشو بشنوه .. صداشو بلند کرد _اقای زیدی بیا اینجا .. وقتی اقای زیدی امدآیدابهش گفت؛ _شماره باباش بگیر بگو دخترش تو مدرسه جامونده ..ما مسؤلیت قبول نمیکنیم بیاد دنبالش . اقای زیدی شماره گرفت وقتی چند تا بوق خورد همون حرف هارو زد . بعد آهان آهِنی گفت؛ آیدا با اخم و اشاره گفت: چی میگه؟ وقتی گوشی رو گذاشت گفت؛ _میگه براشون آژانس بگیرید بره خونه .. بعد انگار چیزی یادش بیاد گفت: _اها گفت اینجا نیستن شهرستانن .. آیدا پوفی کشید وقتی از پنجره بیرون نگاه کرد هوا تاریک و روشن بود .. اقای زیدی گفت: _ماشین بگیرم براش خانوم ؟ آیدا دلش طاقت نیاورد _نمیخواد خودم میبرمش .. آدرسِ از توی پرونده برداشت با خودش گفت؛ میذارمش در خونش هامون که نیست .. دیگه هوا تاریک شده بود که رسیدن در خونه یک زن بچه کوچیکی بغلش بود که بچه بیتابی میکرد . مانلی سریع از ماشین پیاده شد و دوید _مانی ..مانی .. آیدا پیاده شد _مانلی کیفت و یادت رفته! اون زن عصبانی بچه رو بغل مانلی داد _دوساعتِ منتظرم .. و بعد رفت. مانلی بچه رو که گریه میکرد هی میبوسید _جان ..جان .. آیدا نزدیکش شد تو روشنایی چراغ صورت خیس از اشک بچه رو دید _این کیه ؟ مانلی با گریه گفت؛ _داداشمه ؟ آیدا بُهت زده نگاهشون کرد _اون خانومه کی بود .. مانلی همینطور که بچه رو تکون میداد با گریه گفت: _اون خانومه کارگر مون بود بچه همینطور جیغ میزد و بیتابی میکرد آیدا بچه رو بغل کرد _مامانت کجاست ...کی میاد ؟ مانلی با گریه گفت: _خانم مامانمون نمیاد ...اون رفته کانادا ... 🌷
🌼👈 _خانم مامانمون نمیاد ...اون رفته کانادا.. آیدا مات شد بچه توی بغلش جیغ میکشید _درست حرف بزن دختر جون ..کی الان خونتونِ ؟ مانلی بغض کرد _هیچکی .. آیدا بچه رو تکون داد _بابات کی میاد؟ دوباره مانلی شونه بالا انداخت مانلی دست دراز کرد _خانم بدینش بغلم اذیتتون میکنه .. آیدا دوباره بچه رو تکون داد دست روی صورتش کشید  _این سرما میخوره لپ هاش یخ کرده .. مانلی در کامل باز کرد _خانم بیاین خونه .. آیدا با تردید قدم به خونه گذاشت ...با دیدن خونه بزرگ‌و مجلل آهی کشید . مانلی اتاق رو نشون داد _خانم اون اتاق داداشمه .. آیدا چشم از مبلمان های لوکس و تابلوهای گرون گرفت به طرف اتاق رفت .. یک اتاق پر از اسباب بازی که واسه یک بچه هشت   و نه ماه زیادی بود . مانلی در کشو رو باز کرد _خانم لباس هاش اینجاست . مانلی یک عروسک به طرف بچه توی بغلش گرفت ولی بچه هنوز بی تابی میکرد _زنگ بزن به بابات بگو بیاد گناه داره این بچه ... مانلی لب برچید به طرف پذیرایی رفت بعد تلفن به دست وارد اتاق شد _خانم برنمیداره .. آیدا پوفی کشید _زنگ بزن مامان بزرگی ..خاله ای ..زنگ بزن به عمه ات ! مانلی نگاهش کرد _شماره اشون ندارم .. آیدا بچه رو تخت گذاشت _پوشک و لباس براش بیار شاید خیس کرده . مانلی سریع وسایل تعویض بچه رو اورد آیدا پوشک و لباس های  بچه رو عوض کرد .. نگاهی به شیشه شیر افتاده رو زمین کرد بچه رو بغل مانلی داد _بگیر من براش شیر درست کنم .. وقتی وارد اشپزخانه شد وسایلی برقی رو دید که بیشتر تو سریال های ترکی، خارجی دیده بود .. یکم آب جوش اورد ...شیشه شیرش و درست کرد . مانلی تند تند بچه رو تکون میداد یک لحظه دلش به حال این بچه سوخت با سن کمش داشت داداشش اروم میکرد ... معلوم نبود اصلا چیزی خورده یا نه . _مانلی گرسنه نیستی ؟ مانلی نوچی کرد شیشه رو به بچه داد ... تو بغلش آروم تکونش میداد .. بهش خیره شد مژه های تابدارش از گریه خیس بود با ولع شیر میخورد چشمای مشکیش خیلی شبیه هامون بود .. دقیقا کپی خود هامون بود ... وقتی تو بغلش خوابید یک بغض گنده بیخ گلوش چسبید .. اروم پیشانی بچه رو بوسید . مانلی همینطور آروم و بی حرف نگاهش میکرد . آیدا لبخندی زد _تا این گودزیلا بیدار نشده برو یک چیزی بخور ... مانلی با گریه گفت؛ _اگه مامانم نیاد من و مانی باید تنها باشیم نیکی جونم که نیست ! ایدا بچه رو روی تخت گذاشت _نیکی خاله ات؟ مانلی نوچی کرد _من خاله ندارم ..نیکی جون پرستار مانی دوماه اومده پرستار قبلیش با مامانم دعوا کرد رفت .. من و مانی شب ها پیش نیکی جون میخوابیم ! آیدا با تعجب گفت؛ _واسه چی ؟مگه مامان و باباتون خونه نیستن ؟ مانلی پتوی داداشش به آیدا داد _مامانم میگرن داره نمیتونه از مانی مواظبت کنه .. بابام هم اخر شب میاد . آیدا پتو رو روی مانی کشید . _من باید برم زنگ بزن بابات بیاد تنها نباشید . مانلی تلفن و برداشت و شماره گرفت .. صدای بوق خوردنش میومد . _برنمیداره ! همون لحظه در خونه باز شد _مانلی! صدای عصبانی هامون بود .. با صدای دادش ..مانی از خواب بیدار شد . آیدا ترسیده مانی رو بغل کشید همش با خودش میگفت کاش میرفتم ... مانلی با گریه  به طرف پدرش رفت _بابا ...من تو مدرسه جا موندم هیچ کس نیومد دنبالم .. قامت هامون وسط پذیرایی نمیان شد .. ایدا مانی گیج خواب تکون میداد تا بخوابه .. هامون با بُهت به آیدا خیره شد _تو اینجا چه غلطی میکنی؟! 🌷
🍂انتظار فرج و دیده تر کافی نیست... گریه و اشک به هنگام سحر کافی نیست... 🍂آی مردم پسر فاطمه تنهاست هنوز... قرن ها رفته و او منتظر ماست هنوز... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی... السلام علیکَ حین تُصَلّی و تَقْنُت ✳️ کانال مهـ| @bonyadmahdaviatesf |ـدویت و آینده پژوهی ✳️
💐روز تون معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد (علیهم السلام)💐 🌺💚السلام علیک یابقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 💚🌺السلام علیک یااباعبدالله الحسین (علیه السلام) 🌺💚السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) 💐السلام علیکم یا اهل البیت النبوه جمیعا" ورحمة الله وبرکاته💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫🌺🍃 🌺             مادرم کرده سفارش             که بگو اولِ هـر مـاه               بـأبـی أنـت و امـی          💚 یـا ابـا عـبـد اللـه💚     اول ماه سپردم گره‌ها را به حسین ❤️ بأبـی أنـت و أمــی یـا حســیــــن❤️ 💚 السلام علی الحسین 💚 و على على بن الحسين 💚 و على اولاد الحسين 💚 و على الاصحاب الحسين 🌺 💫🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸امروزم را بیمه می کنم با👇🌸 🔹دعای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در روز سه شنبه: ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔸 «اَللّهُمَّ اجْعَلْ غَفْلَةَ النّاسِ لَنا ذِکْراً وَ اجْعَلْ ذِکْرَهُمْ لَنا شُکْراً وَ اجْعَلْ صالِحَ ما نَقُولُ بِاَلْسِنَتِنا نِیَّةً فِی قُلُوبِنا»  «اَللّهُمَّ اِنَّ مَغْفِرَتَکَ اَوْسَعُ مِنْ ذُنُوبِنا وَ رَحْمَتَکَ اَرْجی عِنْدَنا مِنْ اَعْمالِنا. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلَ مُحَمَّدٍ»  «وَ وَفِّقْنا لِصالِحِ الْاَعْمالِ وَ الصَّوابِ مِنَ الْفِعالِ» "خدایا! غفلت مردم را ذکر و آگاهی ما قرار بده. آن لحظه‌ای که مردم غافلند، لحظه‌ی ذکر و بیداری ما باشد.  خدایا ذکر و بیداری مردم را شکر ما قرار بده. هنگامی‌که آن ها متذکّر و بیدارند، این بیداری و آگاهی باعث شکر ما شود.  در یک چنین شرایطی که همه متذکّر و بیدارند، تو آن چه را که بر زبان ما از خوبی ها جاری می شود، نیّتها و ریشه‌هایش را در دل هامان قرار بده و محکم و استوار ساز. کاری کن که در دل ما نیّت‌ها و ریشه‌هایش پا بگیرد.  خدایا! غفران تو از گناهان ما گسترده تر است و امیدمان به رحمت تو بیشتر از کارهای ما است. خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و ما را موفّق بدار تا صالحات اعمال و کارهای درست و صواب را داشته باشیم."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرحوم شیخ عباس قمی در مفاتیح برای روز اول ماه آدابی نقل فرموده اند: اما اعمال هر ماه نو؛ چند عمل است: اوّل: خواندن دعاهای نقل شده در وقت دیدن هلال که بهترین آن ها دعای «چهل و سوّم صحیفه کامله» است. دوم: خواندن «هفت مرتبه» سوره «حمد» برای دفع درد چشم. سوم: اندکی پنیر خوردن، چه روایت شده: هرکه خود را به خوردن آن در اول هر ماه مقید کند، امید است در آن ماه حاجتش ردّ نشود. چهارم: در شب اوّل دو رکعت نماز بخواند، در هر رکعت پس از «حمد» سوره «اَنعام» را قرائت کند و از خداوند بخواهد او را از هر ترس و دردی ایمن گرداند و در آن ماه حادثه ای را نبیند که ناپسند او باشد. پنجم: در روز اوّل دو رکعت نماز بخواند، در رکعت اول پس از سوره «حمد» «سی مرتبه» سوره «توحید» و در رکعت دوم بعد از سوره «حمد» «سی مرتبه» سوره «قدر» بخواند و پس از نماز صدقه بدهد؛ چون چنین کند، سلامتی اش را در آن ماه از خدا خریده است. از بعضی روایات استفاده می شود که پس از نماز چنین بخواند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، «وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا وَ یعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا، کلٌّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ.» بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، «وَ إِنْ یمْسَسْک اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلّا هُوَ، وَ إِنْ یرِدْک بِخَیرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ، یصِیبُ بِهِ مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ، وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ.» بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، «سَیجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یسْراً»، «مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ»، «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ»، «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ»، «لا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ، سُبْحَانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»، «رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ»، «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً، وَ أَنْتَ خَیرُ الْوَارِثِینَ».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🏴گره وا می‌کند از کار شیعه، گریه بر مادر 🏴مگیر از ما خدایا روضه‌ی امّ ابیها را ▪️▪️▪️ ✨چادرت را بتکان روزی ما را بفرست ✨ای که روزی دو عالم همه از چادر توست ▪️ ⭐️ریشه های چادر خانم حضرت زهرا سلام الله علیها؛ نجات بخش از 🔥آتش جهنم❗️ 👈رسول‌خداصلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: 💥روز قیامت وقتی که فاطمه وارد بهشت می شود ، چادرش بر روی صراط کشیده شده ، باقی می ماند . یک طرف آن در حالی که او در بهشت است ، بدست اوست؛ وطرف دیگر آن در صحرای محشر است. 📣پس منادی پروردگارمان ندا می دهد : ای محبان فاطمه به ریشه های چادر فاطمه سرور زنان جهان چنگ بزنید. 🟢هیچ محب فاطمه نمی ماند ، مگر اینکه به آن چنگ میزند، تا جایی که بیشتر از هزار هزار. فئام از آتش جهنم🔥 نجات می یابند . 💥پرسیدند : هر فئام چند نفر است؟ حضرت فرمودند : هزار هزار (یک میلیون) نفر ! 📚بحارالأنوار‌ط‌-‌بيروت، ج‏٨،ص٦٨ ✨ نتیجه و مزد عزاداری ها را از آن بانوی آسمانی ظهور مولایمان طلب کنیم تا به درگاه الهی واسطه شوند. الهی به مظلومیت مولا امیرالمومنین عجل لولیک الفرج🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا