|♢در #عشق الهی، تو وصل میشی به منبع انرژی اسماء حسنی الهی...با غرق شدن در صفات جمال و جلال الهی، خودتم زیبا میشی و پر پرواز بهت میدن و پیشرفت میکنی..↻
بیکران دوستتان دارم به عشق الهی
شبتون بهشت •••🌙
صالحین تنها مسیر
قسمت(۵۳) #دختربسیجی _شما نمی تونستین بیرون منتظر بمونین تا این سرم تموم بشه؟! _چرا می تونستم!
قسمت(۵۴)
#دختربسیجی
به طرفش برگشتم و گفتم : پس کجا برم؟!
_مگه نباید میرفتیم شرکت؟
_برو خونه و استراحت کن!
کیفش رو از روی صندلی برداشت و با تلخندی گفت : ممنون که دلتون به
حالم سوخت!
معنی تلخند و نیش کلامش رو نمی فهمیدم و نمی دونستم چرا ناراحت شده ولی هرچه که بود این ناراحت شدنش رو و اینکه انتظار داشته بود چیز دیگه ای ازم
بشنوه رو دوست داشتم و در جوابش گفتم : خواهش! فقط اینکه دیگه هله هوله
نخور چون ممکن نیست که دوباره دلم به حالت بسوزه.
باز هم لبخند تلخی زد و با گفتن خداحافظ در ماشین رو باز کرد و پیاده شد.
*فرد ای اون روز، نبود آرام توی شرکت بد جور به چشم میومد و من بر خلاف
تصورم که فکر می کردم اگه نباشه خوشحالم،نه تنها خوشحال نبودم بلکه کلافه و
سر در گم بودم و بی اختیار به جای خالیش توی مانیتور نگاه می کردم.
اتاق حسابداری بر عکس هر روز که شلوغ و پر رفت و آمد بود با نبودش سوت و کور
بود و خانم رفاهی و مبینا توی سکوت به کارشون مشغول بودن.
جای خالیش انقدر توی چشم بود که حتی پرهام هم جای خالیش رو احساس
کرده بود که کلافه به اتاقم اومد و گفت : آراد به نظر تو امروز شرکت یه جوری
نیست؟
قسمت(۵۵)
#دختربسیجی
نه! چجور یه مگه؟
_یه جورایی به سربه سر گذاشتن این دختره عادت کردم حالا که نیست انگار یه
چیزی کمه.
_خب سربه سر یکی دیگه بزار!
پرهام توی فکر رفت و بعد مکثی پرسید:آراد! تو نظرت در موردش چیه ؟
_نظری ندارم او هم یکی مثل بقیه است.
_نیست! خودتم خوب می دونی که با بقیه فرق داره، حداقل با دخترایی که دور و
بر ما رو گرفتن خیلی فرق داره.
مشکوکانه نگاهش کردم که ادامه داد :برای همین ازش بدم میاد و می خوام که
نباشه.
متوجه منظورش نمی شدم چون ضد و نقیض حرف میزد، از یک طرف می گفت از نبودش دل گیره و از طرف دیگه می گفت ازش بدش میاد و می خواد که
نباشه!
من خودم هم احساس او رو داشتم و حتی دلیل احساس خودم رو هم نمی
فهمیدم و تا ظهر که به خونه برم همه اش احساس می کردم یه چیزی کمه و باید دنبالش بگردم و با خودم درگیر بودم.
فرداش هم که به مناسبت میلاد امام رضا علیه السلام شرکت تعطیل بود و من توی خونه موندم و به تماشای شبکه هایی نشستم که مشهد و حرم رو نشون می داد.
حرکاتم کاملا غیر ارادی بودن.
من می دونستم که آرام اون لحظه مشهده و با دیدن حرم از قاب تلوزیون خودم رو
بهش نزدیک احساس می کردم .
بابا و مامان هم که از رفتارم تعجب کرده بودن ولی چیزی نمی گفتن و نگاه ها ی
معنی دار آیدا و آوا رو هم روی خودم احساس می کردم.
من هیچ وقت تلویزیون نگاه نمیکردم ولی اونروز از صبح تا شب یه جا نشسته و
به قاب تلوزیون زل زده بودم و توی افکار خودم سیر می کردم.
اونروز انقدر توی حال و هوای خودم بودم که حتی حرفای سعید(همسر آیدا
خواهرم) رو از کنارم نمی شنیدم و به با زیگوشیای دختر شیطونشون هم توجهی
نمی کردم.
صبح فرداش دیرتر از همیشه به شرکت رفتم و اگه مجبور نمیبودم اصلا نمیرفتم.
چند دقیقهای می شد که وارد شرکت شده بودم و چیزی از نشستنم پشت
میز کارم نگذشته بود که در اتاق با شدت باز شد و من با تعجب به سایه نگاه کردم
که وارد اتاق شد.
نفسم رو کلافه بیرون دادم و با پرت کردن خودکار توی دستم روی میز به پشتی صندلی تکیه دادم و گفتم:اینجا چی می خوای ؟
#سلام_امام_زمانم
حتی اگر تمام جهان
غرق تاریکی شود
باز دلم روشن است!!
امید دیدنتان، چراغ دلم را
تا همیشه روشن نگه خواهد داشت...
تا نیایی گره از کار جهان وا نشود
▪️🍃▪️🍃▪️🍃▪️
هرچه زمان می گذرد
مردم افسرده تر می شوند؛
این خاصیت دل بستن به زمانه است!
خوشا به حال آنانکه بجای زمان به
صـــاحـــب زمــــــان
دل میبندند.
آفتاب شب یلداے همه مهدے جان،
شمایید صاحب زمین و زمان، ثانیه های شب یلدا را قدر می دانیم و از صاحب زمان غافلیم
چقدر دردآور است...
✨▪️✨▪️✨
🔺امام صادق علیه السلام:
📿صدقه دادن در شب #جمعه و روز آن و نيز #صلوات بر محمد صلی الله علیه و آله در شب جمعه و روز آن، برابر هزار حسنه است و هزار بدی به وسيله آن نابود مي شود و هزار درجه بر مقام آدمی افزوده می شود.
📚وسائل الشيعه ، ج۷، ص۴۱۳.
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَه وَ سَهِّلْ مَخْرَجَه
بخواهیم آمدنش را...
🍃▪️🍃▪️🍃▪️🍃▪️🍃