eitaa logo
🌴سنگر عشق🌴
308 دنبال‌کننده
21هزار عکس
8.9هزار ویدیو
71 فایل
┄──┅┅═🔶═┅┅──┄ ﷽ باسلام و عرض خوش آمد حق او با گریهِ تنها نمیگردد ادا ... #شهدا_آماده_ایم آدرس کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/saangareshgh ارتباط با ما 👈 @SeyedAli75 ┄──┅┅═🔶═┅┅──┄
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃برای اولین بار در کوچه پس کوچه های خاطرات بیست سال پیش قدم برمیدارم. در پیچ و خم هفتاد و نه! 🍃 به دنبال نشانی میگردم و عاقبت به خانه اش میرسم. گویی زمان در آن متوقف شده و در و دیوار، بارِ خاطرات دوران را به دوش می‌کشند. 🍃من با این غریبه بودم! همه چیز در شنیده هایم خلاصه میشد. حالا به دنبال مقصدی مشخص، دست را گرفته و پا در این دوران گذاشته بودم تا اینبار دیده هایم را ثبت کنم📝 🍃مقصودم دیدن مردی بود به اسم فتح‌الله. بسته شده بود ولی او هنوز در آن سالها در و محکم ایستاده و حرف هایی داشت که برای منِ تشنه، به قطره آبی می‌مانست ولی برای خودش، هم درد بود و هم درمان! 🍃با به یاد آوردن آنها روح خسته اش درد میکشید ولی دل تنگش آرام می‌گرفت. نمیدانم عاقبت صندلی چرخداری که روزی همدم تنهایی‌اش بود او را خسته کرد یا همین خاطراتش عرصه را بر او تنگ کرد که طاقت نیاورد و از بند زمین رها شد. 🍃رهایی بی قید و شرط پس از چندین سال اسارت در چنگال دردی به اسم !🕊 🍃اسفند هفتاد و نه برای او زمستان نبود ، بهار بود. که بهایش سیزده‌سال همنشینی با بود💔 ✍نویسنده: 🕊به مناسب سالروز شهادت
🌷 خاطرات ... (۱۰۸)
🌴🥀🌴 هر وقت از برمی گشتیم من بود اما قمقمه پر بود، لب به آب نمی زد!!! انگار دنبال یک بود! نزدیک ظهر روی یک تپه کوچک توی نشسته بودیم، حالت خیلی عجیب بود، با تعجب به اطراف نگاه می کرد، یکدفعه بلند شد و گفت: کردم، این همان ! 🌴🕯🌴 بعد هم سریع به آن سمت رفتیم، در کنار بلدوزر یک کوچک بود، کمی آنطرف تر یک قرار داشت، مجید به آن سمت رفت، انگار را کاملا ! را کمی کنار زد، در کنار سیم خاردار نمایان شد، قمقمه را برداشت و روی می ریخت، آب_ها را می ریخت و می کرد، 🌴🥀🌴 می گفت : اون شب بهتون آب ، به ..... 😭😭😭😭😭😭😭 بر در و اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک 🌴🕯🌴🕯🌴
🌷 خاطرات ... (۳۵۵)
🌷 خاطرات ... (۴۲۵)