eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊 ۱ از روستای تمار وقتی رسیدم بالای سر ، دیدم از پهلوی راستش داره به شدت خون میاد. با باند دستم رو گذاشتم روی زخم، دیدم دستم توی بدنش یاد شوخی شهید افتادم و همونجا خیلی گریه کردم...😭 از شهدای یگان صابرین که ساعت 4 صبح روز 12 شهریور سال 90 در جاسوسان در سردشت پس از درگیری با گروهک تروریستی پژاک به رسید، 🕊علی (عبدالزهرا) بریهی، اهل روستای میثم تمار (خوریس) بخش شاوور شوش دانیال(ع) به دوستش، شهید امیدنژاد بود. او در سال 1364 متولد شده و تحصیلات اولیه را در زادگاه خود و دوره متوسطه را در امام خمینی(ره) شوش طی کرده بود. شهید بریهی (که در دوستانش به «» معروف بود)، پس از گزینش در سپاه پاسداران و گذراندن دوره کاردانی دانشکده پیاده وآموزشهای کادری، در یگان ویژه شروع به خدمت کرد. ⏯ ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊 ۲ ✍️ از بدو ورود به خدمتی، به گردان حضرت (ع) معرفی شده بود، با روحیه و بالایی با تمامی پایوران رابطه برقرار می کرد و جایی برای خود در تمامی افراد بازکرده بود.💞 سخت و قوی باعث شده بود که بچه های گردان، آبدیده و پخته و به یک تبدیل شوند. بریهی🕊 یکی از افراد مومن ومتعهد و دارای خصوصیات انسانی کامل بود و افراد برای اقامه این شهید بزرگوار می کردند و یکی از پیش نمازهای گردان محسوب می شد. به علت بالا بین بچه ها و پیش نماز قرار دادن این شهید، بچه ها به لقب « جماعت» را دادند که دیگر از آن به بعد اکثر بچه ها شهید بریهی را " " خطاب می کردند. شهید بریهی برای فرهنگ غیبت نکردن، همیشه وسط صحبت کردن در مورد یکی از دوستان به شوخی می گفت " ؟! غیبت؟!" و از محل بلند می شد. وابسته نبود به هیچ عنوان فکر جمع کردن مال واندوخته برای آینده به سرش خطور نمی کرد. همیشه به افراد کمک می کرد و هنگامی که کسی در قرار می گرفت، هر کاری ازش بر می‌آمد انجام می‌داد. او خوبی بود و مسائل کاری خود را به هیچ عنوان دردرون خانواده بیان نمی کرد. ⏯ ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊 ۳ ◀️ در درگیری قبلی که با حضور داشتیم، هنگامی که فاصله ما با دشمن بسیار نزدیک بود و به تن به تن می جنگیدیم، به طرف ما نارنجک پرتاب شد. من که شاهد این ماجرا بودم، امام را مطلع کردم و خود سنگر گرفتم. نارنجک شد و من بیرون آمدم وعبدالزهرا را سرپا و دیدم. او فرصت سنگرگرفتن نداشت. به همین خاطر فقط را جلوی صورتش گذاشته بود. او می گفت با این که نارنجک در کنار من منفجر شد، ولی هیچ آسیبی به من نرسید و همه اینها از خداوند در حق من بود. چند وقت از شهادت علی بریهی، رفته بودیم دریاچه ارومیه. شهریور بود و ماه . اونجا ماشینی گیر کرده بود. خواستیم بیرون بیاریم که خودمون گیر کردیم. علی بود ولی ما نتونسته بودیم روزه بگیریم. تو اون هوای گرم و با زبان روزه، خدا بیامرز خیلی صبر داشت، فقط می گفت به خدا، همه چی درست میشه. خلاصه بعد از حدود ۵ ساعت، خدا خواست ماشین رو در آوردیم. با خدا بود. روزی یه جزء قرآن تو ماه مبارک می خوند. نمی دانم توی قدر با خدا چی راز و نیاز کرده بود ولی اینو می دونم آرزوش بود به اون هم رسید آن شهید بارها و در مکان و زمان های مختلف در طی چند سال اخیر از من بود که برای رسیدن به ترین آرزوی زندگیش که شهید شدن باشد دعایش کنم. در وسط بحث های دنیایی بحث شهادت را به میان کشیدن امر ساده ای نیست و جز از کسانی که جرعه های ناب عرفانی را از چشمه جوشان جانبازی سیدالشهدا (علیه السلام) نوشیده اند، بر نمی آید. ⏯ ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊 ۴ بار یک ماه قبل از شهادت بود. هیچ وقت از یادم نمی رود که بر سر خود شهید با او بحث می کردم. او به طرز غیرمعمولی به من که ان شاءالله عمرم به سفره عقد نرسد و قبل از آن به برسم.🕊 از علمیات، کلاسی رو گذاشتند برای امداد و اینکه اگر کسی زخمی شد، بداند چگونه جلوی خونریزی خود را بگیرد تا دیگر برادران او را به عقب برگردانند. بریهی سر کلاس حاضر نشد و آخر کار موقع تقسیم باند و لوازم امداد اولیه، سر رسید. و همرزم شهید به آقا عبد الزهرا گفت: سرکلاس نمیایی، بالا، رب گوجه میشی، نمیدونی باید چی کار کنی. و بعد باند رو تحویل گرفت و به (که الان معلوم میشه زیادم شوخی نبود) باند رو کف دستش گرفت و رو روی راست خودش گذاشت و گفت: یعنی اگر تیرخورد اینجوری بگذارم؟😭😭 قه قه و رفت... عملیات موقعی که درگیر شدیم، من سعی داشتم به کمک بچه‌ها بیام. سر هرکسی اومدم، تلاش کردم کنم. بعضی شده بودند🕊🕊 و بعضی هم زنده ماندند... رسیدم بالای ، دیدم از راستش داره به شدت میاد. با باند دستم رو گذاشتم روی ، دیدم دستم توی فرو رفت😭😭 شهید افتادم و همونجا خیلی گریه کردم...😭😭 بعد شو بوسیدم، بستم😭😭 و رفتم کمک دیگر بچه ها... (راوی: همرزم شهید) روحمان بایادشان شاد🌹