eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 هشت اردیبهشت سال 87 بنده توفیق شهید سجاد طاهرنیا رو پیدا کردم، ما در مقدس جمکران به هم محرم شدیم و زندگیمون رو از خونه (عج) شروع کردیم. یکسال بعد در نیمه شعبان سال 88 تو خونه امام زمان، رشت مراسم عروسی گرفتیم و زندگیمون رو برای امام زمان شروع کردیم و برای امام زمان ادامه دادیم و خدا رو شکر زندگیمون در راه امام زمان خرج شد و مابقی زندگیمون که عمر من و بچه‌ها باشه به امام زمان ان شالله خرج امام زمان شود.🌹 از زبان شهید:🕊🌹 به گوش من رسونده بودن که سجاد لب شهید شده،🌹🕊 موقعی که مجروح شده بود،داشت ازش خون میرفت،😔 درخواست کرد ولی همرزمانش مانع شدن و بهش گفتن که اگه بهت آب بدیم،تو سریع جون میدی و آب واسه جسمت خوب نیست... لذا بهش ندادن و لحظات بعد به رسید🕊🌹 وقتی این موضوع رو شنیدم خیلی شدم،همش به خودم میگفتم که پسرم شهید شده و کاش بهش آب میدادن...😔 لذا یکی دو هفته پیش این رو دیدم: خواب دیدم که تو یک مکان هستم و یک کوه در مقابل منه،سجاد من بالای کوه بود و منم داشتم میرفتم که بهش آب بدم...😭 تا یکم رفتم جلو دیدم که یک چادری باعصا داره میره ...😭(یازهرا(س) و نگاه کردم دیدم سر رو گذاشت رو دستانش و داره به سجاد میده...😭😭 من خواستم برم پیشش ازش کنم که یه وقت دیدم واسم دست تکون داد که 😔 ( این بود که بچه ات رو کردم و نگران نباش و برگرد) از این خواب رو دیدم،خیالم راحت شده که سجاد من شده ✍️ لب تشنه ات یا حسین(ع) بدین ترتیب زندگینامه این شهید بزرگوار را موقتا به پایان می بریم ،به امید گوشه چشمی به همه ارادتمندان🌹 ویژه از مدیر محترم کانال شهید سجاد طاهرنیا🕊🌹اللهم الصابرین
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 هر چیزی هم که ازش می گفتم انگار حرفای منو می شنید ، هر شب ازش می چه جوری رفتی 🕊❓ وقتی که داشتی می رفتی چی ❓ همه رو تو می اومد تو خواب بهم می گفت ، نمی ذاشت به موکول بشه ... در همان ایام یک شب به خوابم اومدن و می گفتن که الان هستن ، جاشو بهم نشون می داد ...🕊🌹😭 نیروهای اول صابرین تعداد نفر زیادی بودند ، این شهید هم جزو گروهای اول بودند . سال 86 چند نفر بودند ، خیلی دوره های سختی را گذروندند ، نمی دونم بیابان گردی ، کوه نوردی ، صخره نوردی ، زندگی در شرایط سخت ، چتربازی و ... ❣️ اینا رو گذروندن ، از اون تعداد زیاد تعداد ویژه ای برای مرحله بعد موندن ؛ دوباره ازشون یه سری آزمون های خیلی سخت گرفتن مثل پاراگلایدر ، پاراموتور ، سقوط آزاد و... و البته بهترین ها ماندند ... یکیش شهید و دیگر نفرات کارآزموده ای که جای شهید رو به سختی ولی به لطف خدا و یاری پر نمودند من خیلی دوست دارم صحبت کنم ولی صحبت می کنم خیلی می ریزم . زندگی با یک شهید همه گوشه گوشه های براش میشه خاطره .❤️ روحمان بایادشان شاد🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 شهید امجدیان چطور به شهادت رسیدند؟ دوقلوی شهید می گوید: برادرم بیسیم چی بودند اما در عملیات ها شرکت می کردند و در تماس هایشان می گفتند که به منطقه می رویم و به دفاع مشغولیم؛ تا اینکه كربلايي ابوذر در يكي از ماموريت ها خود در سوريه به همراه يكي ديگر از دوستانش به نام مير دوستي، در راه دفاع از حرم دعوت حق را لبيک گفتند و سرانجام در 1 آبان ماه سال 1394كه ساعت هشت و نیم صبح روز تاسوعاي حسيني به لقاء خداوند شتافتند. آری ابوذر امجدیان عارفي وارسته، ايثارگري سلحشور و اسوه اي براي ديگران بود که جز خدا به چيز ديگري نمي انديشيد و به رسيدن به هدف متعالي و کسب رضاي خدا و حضرت ، شب و روز تلاش مي کرد و سخت ترين و مشکل ترين مسئوليت هاي كاري و خانوادگي را با کمال خوشرويي و اشتياق و آرامش خاطر مي پذيرفت و در هم به دیدار معبود شتافت چه عاشقانه و چه عارفانه و سبک بال ⏮پایان
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 به نقل ازپدر بزرگوار شهید محرابی پناه: ↪️ یکی از فرماندهان یگان صابرین می گفت افرادی که شرکت می کنند می توانیم تشخیص بدهیم که می توانند تا آخر دوره دوام بیاورند یا نه. گفت دوره این ها که می خواست شروع شود، اولین کسانی که آمدند برای ثبت نام این سه نفر بودند: مصطفی صفری تبار، محمد محرابی پناه و دوست کاشانی اش. خودمون می گفتیم هر سه تای این ها رفتنی اند. این ها دوره را تمام نخواهند کرد. ورودی دوره هم اینگونه بوده که از این ها یک تستی می گرفتند. ظاهراً برای تست در مرحله اول، پنجاه کیلومتر پیاده روی داشته اند. همراه با کوله پشتی که سی و پنج کیلو وزن دارد. تست رو که گرفتیم دیدیم بر خلاف پیش بینی، این سه نفر زودتر از همه رسیدند. 🔹بعد از استراحت و مرخصی چند روزه و برگشتشون، محمد را به عنوان ارشد انتخاب می کنند. دوره های آموزشی اون ها بیست روزه است. اردوی کویر داشتند. بیست روز آب برد بود، بیست روز جنگل بود. گفتند اردوی کویر را اول برنامه ریزی کردند. کوله ها همه یکی سی و پنج کیلو؛ گرفتند و رفتند. شب اول که رسیدیم، دوباره فردا هفتاد کیلومتر پیاده روی گذاشتیم. ایشون اومد گفت یک سؤالی می توانم بکنم؟ گفتم بله. گفت: این هفتاد کیلومتر پیاده روی به شکلی هست که ما بتونیم نمازمون رو درست بخونیم؟ گفتیم بله، شما در یک محدوده مشخص، با گرا دور می زنید و از حد ترخّص خارج نمی شوید. فرمانده گفت: این سؤال را که پرسید کنجکاو شدیم که چه دلیلی داره که این را می پرسد؟ دو نفر را می خواستیم برای کار حفاظتی نیرو که محمد، خودش و آقای صفری رو معرفی کرد. هر کدوم یه اسلحه گرفتند با یه کوله و حرکت کردند. بعداً متوجه شدیم که علت سؤال محمد این بود که می خواست روزه های مستحب ماه رجب را بگیرد که خیلی برای ما تعجّب آور بود. جایی که احساس می کردیم اصلاً طاقت نیاورد ولی او دوره را گذراند، سلاح و تجهیزات اضافه بر سازمان هم داشت، تازه روزه های مستحبی هم می گرفت. 🔵شادی روح شهدای صابرین صلوات🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 🔸🕊شهید شفیع پور در هفتم تیرماه 1346 در خانواده ای مذهبی در استان لرستان چشم به جهان گشود. سرهنگ پاسدار فرشاد شفیع پور در سال 1364 به جمع سبز پوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. شهید شفیع پور در عملیات های برون مرزی در غرب کشور حضوری فعال و چشمگیر داشت. ایشان در چند ماموریت شدند ولی دست از دفاع برنداشتند. لیاقت های ایشان در سپاه باعث گردید مسئولیت های مختلفی به این شهید واگذار شود و در عملیات هایی در شمال غرب و جنوب شرق شاهد رشادت ها و فداکاری های 🕊شهید فرشاد شفیع پور بودیم و بدین ترتیب مورد توجه خاص شهید شوشتری قرار گرفت و با ایشان به بلوچستان اعزام شد و در تمامی برنامه ها و مامورت ها همراه 🕊شهید بود و در تارخ بیست و ششم مهر هشتاد و هشت به همراه شهدای وحدت به درجه رفیع نائل آمدند.🕊🕊🌹 روحمان با یادش شاد پایان◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ⚜️جالب است شب اول تنها نماندم. یکی دیگر از دوستانمان که با سجاد عهد کرده بود هرکس زودتر شد آن یکی باید شب اول سر مزارش برود و بخوابد، آمد پیش من. البته او هم با یکی دیگر از دوستانش آمده بود. شب اول (شب شنبه) قبل اذان مغرب سر مزار بودیم با چند تا از بچه‌ها. نماز مغرب و عشا را خواندیم و حدود ساعت ۱۱ بچه‌ها رفتند و من می‌خواستم بخوابم که یکی از بچه‌ها آمد. صبح هم که شد رفتیم. شب دوم یعنی شنبه شب بعد از کلاس با مترو آمدم حدودهای ساعت ۹ و نیم بود. دو نفر از بچه‌ها منتظر بودند تا بیایم و بعد رفتند. لحظه ورود به قطعه ۵۰، صلی الله علیکم یا اولیاء الله، صلی الله علیکم یا الله….. صلی الله علیک یا ، صلی الله علی روحک و بدنک… خواندم. آن شب خیلی خوب بود تا رسیدم شروع کردم خطبه غدیر را خواندم، حول موضوع (علیه السلام) سیر مطالعاتی داشت. شب سوم خلوت بود بین من و سردار غریب شب عشاق بود. زیبا، دلچسب و طولانی سردار غریب لقبی بود که به سجاد دادیم. سجاد خیلی مظلوم بود. صبح که شد موقع رفتن به گفتم من به قولی که به تو دادم وفا کردم. الان دلم می‌سوزد که چه کسی را از دست دادم. ⏮پایان
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊 ️⃣ 📝امروزخمپاره های جنگ بدون سر وصدابانوارهای ویدیؤیی به سوی ماپرتاب وچنان حساب شده عمل میکنند که گاهی یکی ازآنها چندین خانواده را مورداثابت قرارمی دهد.امروزاین اند که کارهدایت توپخانه دشمن رابرعهده دارند. ای مردم وای کسانی که نام آزاده برخودگذارده اید به پاخیزید که جبهه های جنگ امروز به تمام گیتی ما سرایت کرده ودراین جنگ وکشته شدگان راباید ملبس به لباسهای بیگانه دید ..ای مردم امروزفرهنگ ماموردتهاجم قرارگرفته است واگردراین جنگ خدای ناکرده شکست راقبول کنیم بایدبگوییم که کارما راتمام شده بایدبدانید ای مردم ندای فرزندحق وطنین ولایت این است:”شبیخون “وتمام گفتنی هاراکه بایدبگوید درخودخلاصه کرده است اوحجت رابرشماتمام کرده است وراه رانشان داده حال هرفردی به نحوی که میتواندباید دراین جبهه قدم بردارد که درغیراین صورت: فردای قیامت ازاوبازخواستی عظیم خواهدشد واماای کسانی که دراین جبهه سخت مجروح شده اید فقط این رابه شما بگویم که تصورکنیدهزاران هزار به اومی گویند:که چه شدراهی که مابرای آن بذل جان کردیم؟ (ادامه وصیتنامه شهیدسیداحسان میر سیارکه جزءیکی از با ارزشترین وصیتنامه ها می باشد ودر سال ۱۳۷۵ نوشته شده است .) ⏮پایان
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊 🔶از لسان همسر شهید وقتی برنامه های مستند شهدای مدافع حرم رو میدیدن همش میکفت خوشبحالشون که کجا و در چه راهی شهید میشن خدا میدونه من در چه جوری شهید بشم و بالاخره خودش در روز تاسوعا شهید و در روز عاشوا و در کنار دو مدافع حرم دفن میشوند روحشان شادویادشان گرامی🌹 ⏮پایان
┈••✾❀🕊❣🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 مهدی سفارش کرده بود که پیراهن عزاداری اش را که 10 سال بود هر محرم می‌پوشید را همراهش دفن کنند و خیلی من را به مقاومت سفارش کرد. شب آخری که می‌خواست به سوریه برود به مقبره شهدای گمنام شهرک ولایت دانشگاه امام حسین(ع) رفتیم و من خیلی بی قرار بودم و به شهید کریمی که هویتش به تازگی مشخص شده و در مزار شهدای گمنام دانشگاه مدفون است،توسل کردم و خواستم که به من کمک کند و بعد از 10 دقیقه کاملا سبک و راحت شدم و با خیال آسوده او را بدرقه کردم. من مهدی را با رضایت قلبی فرستادم و از او خواستم که مرا تنها نگذارد که در این چند روز نیز حضورش را کاملاً احساس می‌کنم. امیدوارم که حضرت زینب(س) این نذر را از من قبول کند و تا آخر این راه دوام بیاورم و بتوانم بچه ها را به خوبی تربیت کنم. ⏮پایان