┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجاد_طاهر_نیا 🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۴
#کمک_به_مستمندان
#عاشق کمک کردن به مستمندان بود #گاهی با خرید اقلام و مایحتاج زندگی و گاهی پرداخت هزینه دارو و حتی #پرداخت مبالغ قرض الحسنه به بدهکاران برای حل مشکل آنها #قدم برمیداشت.
#خاطره
با آقا #سجاد دو خانواده بی سر پرست و#یتیم میشناختیم که در قم ساکن و وضعیت مالی #مناسبی نداشتند آقا سجاد از دوستانش پول #جمع میکرد و #مقداری هم خودش میگذاشت و برنج، گوشت، مرغ و.... تهیه میکردتا به این خانواده ها #برسانیم...
اکثرا شب ها این موادغذایی را میبردیم و #خیلی دقت میکرد تا کسی تو کوچه نباشد وآبروی آن خانواده نرود چون طرف #مقابل خانم بود آقا سجاد وسایل را بمن میداد تا #تحویل بدهم یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم #فاطمه رقیه توی بغلم خواب بود از طرفی گونی برنج هم #سنگین بود بنابر این نتوانستم پیاده شوم به آقا #سجاد گفتم شما برو... ✨✨✨🌱
کمی #مکث کرد بعد پیاده شد درب صندق عقب ماشین را باز کرد گونی برنج را زمین گذاشت #عینکش را برداشت و داخل جیبش گذاشت بعد #زنگ خانه را زد.
از برداشتن عینکش #تعجب کردم و به فکر رفتم.
از این کارش دو #منظور به ذهنم رسید:
1️⃣میخواست #نامحرم را نبیند
2️⃣.میخواست #خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید #نشناسد و خجالت نکشد...
#دلیل دوم بذهنم #قویتر بود چون چشمان آقا سجاد آستیکمات بود و دید #نزدیکش مشکلی نداشت.
هیچ وقت از او #نپرسیدم چرا اینکار را کرد چون منظورش را #فهمیده بودم و او را بهتر از هر کسی #میشناختم مطمئن بودم که میخواست آن خانم نیازمند او را #نشناسد و خجالت نکشد..
خیلی #حواسش به همه چیز بود.✅
#نقل_قول_ازهمسربزرگوار
شهید🕊🌹
با همکاری مدیرمحترم کانال شهید #طاهرنیا🌹
✍️باید گفت،شهد شیرین #شهادت گوارای وجودت باد،
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجاد_طاهر_نیا 🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۵
#عاشق_شهیدابراهیم🌹
عاشق شهید #ابراهیم هادی بود💞
به هرکسی از دوستان میرسید یک جلد #کتاب ابراهیم رو میداد میگفت بخون بعد بهم بده
چند جلدشو تو #ماشین داشت همین طور گردشی میدادش به دوستاش و آشناها...
#گاها خواننده کتاب از بس عاشق کتاب میشد که دیگه بازگشتی تو کار نبود و آقا سجاد اون کتاب رو #هدیه میداد بهش...
#خاطره
#شهید مجتبی بابایی زاده 🕊🌹در کنار شهید آقا سجاد در منزل شهید #نوزاد بعد مراسم تدفین نشسته بودند #مادر شهید نوزاد بسیار صبور بود و به صحبت های آقا مجتبی گوش میداد آقا #سجاد که کمی عقب تر از آقا مجتبی نشسته بود آرام آرام #اشک از چشمانش جاری بود..😭
#مجتبی از سخت بودن تحمل فراق برای مادر گفت و در آخر کلام از #مادر شهید نوزاد درخواست کرد تا برای #شهادت باقی دوستان دعا کند...🕊🌹
#مادر شهید با تامل در پاسخ گفت شما #بمانید شما روح الله من هستید من دعا میکنم آقا امام #زمان بیاید چون او با سپاهی از #شهیدان می آید و قطعا ما دوباره روح الله را خواهیم ...🕊🕊🌹
#نقل_قول_همرزم_شهید
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجاد_طاهر_نیا 🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۶
#شعرموردعلاقه
شهید #طاهرنیا از این شعر که بر روی جلیقه ضدگلوله اش نوشته بود #روحیه میگرفت و حتی بارها گفته بود به این شعر حس عجیبی دارد #میگفت از این شعر خوشم میاد و به من روحیه میده
درد شیعه غم زهراست
غم یاس خم زهراست
بخدا سوز دل من
همه از ماتم زهراست
و من #مطمئن هستم نوشتن این شعر بر روی لباسی که قرار بود در روز عملیات بپوشه هدفی جز گرفتن روحیه نبود و برای #انتقام از این داغ وارد صحنه جنگ شد...
ایام #فاطمیه همیشه خودش رو به مراسمات عزا مادر میرسوند 🏴
و تا جایی که از دستش بر می آمد به برگزاری این مراسمات #کمک مالی میکرد.
حتی در روز درگیری #اتیکت ی که همراه داشت جمله #معروف
میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم
نوشته شده بود.
#نقل_قول_ازهمرزم_شهید
💠 #خاطره
یادم میاد #مقداری از موهای اطراف سرش کمی #سفید شده بود...هر وقت جلوی آینه می ایستاد و خودش را می دید
آه #حسرتی می کشید و میگفت: #آخر_پیر_شدیم_و_شهید_نشدیم...
آنقدر با حسرت ونگرانی این جمله را #بیان میکرد که اشتیاق بشهادت را در کلامش میدیدم، او با این #جملات مرا آماده میکرد و خودش مهیا میشد برای پرواز....🕊🌹
#نقل_قول_ازهمسرشهید
💠 #بهشت_زهرا🕊🌹
سال 85رفتیم بهشت زهرا
نزدیک غروب بود...
#اتفاقی رسیدیم اینجا...
فانوس ها روشن بودن میان این درخت ها یک صحنه ای #خلق شده بود که هردو مانده بودیم نگاه های خیره به #نورفانوسها....قبورشهدای #گمنام....و درختها.....
صحنه ای تکرار نشدنی برایمان رقم خورد...
آقاسجاد #ارادت زیادی به شهدای گمنام داشت در میان قبور مطهر قدم میزد و گاها می ایستاد و به قبر #نگاه میکرد و دوباره قدم میزد گاها می نشست بالای قبری...
منم هم گوشه ای #ایستاده بودم...
حال و هوای این محل مرا #گرفته بود و زیر چشم به آقا #سجاد نیز توجه داشتم...
زمان به سرعت سپری میشد مدت زیادی بودیم ولی هیچ #نفهمیدیم...
آقا سجاد راضی نبود آنجا را ترک کند هنوز از بین قبرها بیرون نشده بود #گفت باز هم بیایم...
من هم به نشانه تایید حرفش سرم راتکان دادم...#دوباره گفت باید زیاد اینجا بیایم حال و هوای #عجیبی دارد،
اینجا انگار قطعه ای از #بهشت بود...🕊🌹
#نقل_قول_ازدوست_شهید
✍️مطالب به همت برادر ولایی ومدیرمحترم کانال شهید طاهرنیا تهیه گردیده است
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجاد_طاهر_نیا 🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_پایانی
#ازدواج_اقاسجاداززبان_همسرش
هشت اردیبهشت سال 87 بنده توفیق #همسری شهید سجاد طاهرنیا رو پیدا کردم، ما در #مسجد مقدس جمکران به هم محرم شدیم و زندگیمون رو از خونه #امام_زمان(عج) شروع کردیم. یکسال بعد در نیمه شعبان سال 88 تو خونه امام زمان، #مهدیه رشت مراسم عروسی گرفتیم و زندگیمون رو برای امام زمان شروع کردیم و برای امام زمان ادامه دادیم و خدا رو شکر #نتیجه زندگیمون در راه امام زمان خرج شد و مابقی زندگیمون که عمر من و بچهها باشه به #لطف امام زمان ان شالله خرج امام زمان شود.🌹
#خواب_مادر_شهید
از زبان #مادربزرگوار شهید:🕊🌹
به گوش من رسونده بودن که سجاد لب #تشنه شهید شده،🌹🕊
موقعی که مجروح شده بود،داشت ازش خون میرفت،😔
درخواست #آب کرد ولی همرزمانش مانع شدن و بهش گفتن که اگه بهت آب بدیم،تو سریع جون میدی و #فعلا آب واسه جسمت خوب نیست...
لذا بهش ندادن و #سجاد لحظات بعد به #شهادت رسید🕊🌹
وقتی این موضوع رو شنیدم خیلی #غمگین شدم،همش به خودم میگفتم که پسرم #لب_تشنه شهید شده و کاش بهش آب میدادن...😔
لذا یکی دو هفته پیش این #خواب رو دیدم:
خواب دیدم که تو یک مکان #بزرگی هستم و یک کوه در مقابل منه،سجاد من بالای کوه #افتاده بود و منم داشتم میرفتم #سمتش که بهش آب بدم...😭
تا یکم رفتم جلو دیدم که یک #خانم چادری باعصا داره میره #سمتش...😭(یازهرا(س)
#ایستادم و نگاه کردم دیدم سر #سجاد رو گذاشت رو دستانش و داره به سجاد #آب میده...😭😭
من خواستم برم پیشش ازش #تشکر کنم که یه وقت دیدم واسم دست تکون داد که #برگردم😔
(#منظورش این بود که بچه ات رو #سیراب کردم و نگران نباش و برگرد)
از #وقتیکه این خواب رو دیدم،خیالم راحت شده که سجاد من #سیراب شده
✍️#فدای لب تشنه ات یا حسین(ع)
بدین ترتیب زندگینامه این شهید بزرگوار را موقتا به پایان می بریم ،به امید گوشه چشمی به همه ارادتمندان🌹
#تشکر ویژه از مدیر محترم کانال شهید سجاد طاهرنیا🕊🌹اللهم الصابرین
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجادزبرجدی
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۲
همکلامیمان با مادر #شهید سجاد زبرجدی شرایط خاصی داشت. مادری که سعی میکرد با زبان بیزبانی برایمان از دردانه #شهیدش بگوید. صفیه کمانی همه صحبتهایش را با #بغضهای ترکخوردهاش درهم میآمیخت و اگر نمیتوانست منظورش را بفهماند، نوشتاری به دستم میداد تا به این ترتیب بتواند روایتگر زندگی تا شهادت فرزند #شهیدش باشد. صفیه کمانی سخنانش را از دردانهاش اینگونه آغاز میکند:
سجاد در یک خانواده #شهیدپرور رشد پیدا کرد. #داییهایش داود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند. پسرم دوست داشت سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از #خصوصیات بارز پسرم میتوانم به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگترها، ساعی، ورزشکار و بسیار مسئولیتپذیر اشاره کنم. #سجاد اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. #پسرم با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش #دفاع میکرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود. به نظر من همه این خوب بودنها و خالص بودنهایش، به خاطر علاقهاش به سرگذشت داییهای #شهیدش داود و مرتضی کمانی بود. او مسیر #شهادت را از داییهایش آموخته بود.
⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجادزبرجدی
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۳
⚜️از مادر #شهید میخواهم در مورد تربیت فرزندانش بگوید. اینکه چطور بعد از فوت همسرش دست تنها بچهها را بزرگ کرده است. میگوید: من با تمام سختیهای پیش رو در زندگی که عمدهترین آنها از دست دادن #همسرم و نداشتن مسکن و نبود منبع درآمد و مشکل تکلم و شنواییام بود، سه فرزندم را با حب# ائمه_اطهار بزرگ کردم. سجاد در اولین اعزامش به سوریه بسیار خوشحال بود و با شوق تمام روزشماری میکرد تا اینکه در اواخر خرداد ماه سال ۱۳۹۵ برای اولین بار عازم سوریه شد. پسرم سفارشهایی برای خانواده داشت که پیروی از خط رهبری و اتحاد و همبستگی، خواندن #زیارت_عاشورا، نافله، زیارت جامعه کبیره، #دعا برای ظهور حضرت حجت، #نماز اول وقت، #امر به معروف و نهی از منکر، #حفظ حجاب و پاکدامنی از جمله آنها بود. #سجاد هر موقع که میتوانست زنگ میزد و از احوال خانواده باخبر میشد. اعزام #دوم سجادم در تاریخ ۲۰/۶/۱۳۹۵ بود و نهایتاً بعد از گذشت ۱۸ روز، چهارشنبه ۷/۷/۹۵ به درجه رفیع #شهادت🕊 نائل آمد.
⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجادزبرجدی
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۵
⚜️برادر #شهید از قول کتک زدن برادر هم میگوید: قبل از تشییع پیکرش از حال رفته بودم و در بیمارستان #خواب سجاد را دیدم. سجاد به طرف من آمد و گفت آمدم از تو خداحافظی کنم. گفتم کجا؟ گفت باید بروم. گفتم تو قول دادی زود برگردی زود هم برگشتی، اما نباید بروی دیگر. تو مادر داری، خواهر داری، من هم میخواهم به تو تکیه کنم. گفت دیگر نمیتوانم بمانم، باید بروم. هر کاری کردم نگهش دارم نتوانستم و او رفت. روز #تشییع پیکرش سر مزار وقتی روی سجاد را برداشتم تا آن کتکی که قولش را داده بودم بزنم، دیدم جایی برای زدنش نیست. #ترکش خمپاره نیمی از صورتش را برده بود. مراسم بسیار باشکوهی بود. بیش از ۳۵۰۰ نفر مهمان داشتیم. تشییعی که من خودم باورم نمیشد. وقتی جمعیت را دیدم #قوت قلب گرفتم. با خودم گفتم اگر چه سجاد مظلوم شهید شد، اما هستند کسانی که سجاد و راه سجاد را بشناسند. سجاد #دل نترسی داشت و با پای قرص در میدان حاضر میشد. در شرایط سخت خانوادگی هرگز ندیدم که زبان به اعتراض باز کند. هیچ گاه ندیدم مقابل ما حرف زشت بزند. #سجاد واقعاً #شاخص بود.
⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجادزبرجدی
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۶
⚜️سجاد در حلب #سوریه #شهید شده بود. نحوه شهادتش را اینطور برایمان روایت کردهاند که سجاد جانشین یکی از گروهانهای #فاطمیون بود. شب قبل شهادت سجاد، دشمن تک کرده بود و در حین درگیری نیروهای اسلام با تکفیریها شهید #الوانی با اصابت تیر مستقیم دشمن به #شهادت میرسد. عملیات تا فردا ساعت ۷صبح ادامه پیدا کرده بود. #سجاد و تعدادی از بچهها در عملیات عقب راندن دشمن شرکت داشتند تا خط تثبیت شد. بعد از اینکه منطقه به دست بچههای خودمان افتاد، ساعت ۱۲و نیم ظهر بود که سجاد همراه با تعدادی از نیروهای تازهنفس برای تقویت #قوا به بالای خاکریز میرود و در حین دیدبانی با اصابت خمپاره به خاکریز ترکشی از میان بشکههایی که در روی خاکریز قرار داشت به صورت و سمت #چپ_سر_سجاد اصابت میکند که همین امر باعث آسمانی 🕊شدن سجاد میشود.
⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجادزبرجدی
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۸
⚜️دیر آمد و زود رفت
سیفی، دوست شهید
من و سجاد از همان سال ۱۳۸۱که نوجوان بود و جذب برنامههای بسیج دانشآموزی شده بود با هم آشنا شدیم. یک نوجوان محجوب و کمحرف اما سرشار از انرژی. بسیار با#محبت و مهربان بود. از آنجایی که سجاد بسیار باانرژی بود و به لحاظ زمان زیادی که در مسجد، پایگاه و هیئت میگذاشت در قسمتهای مختلف پایگاه بکارگیری شد. #سجاد در بخشهای اردویی و فرهنگی فعال بود. یکی از فعالان و برگزارکنندگان اردوی #راهیان نور بود. سجاد برای آموزش راپل به بچههای پایگاه زحمات زیادی کشید. بچهها خیلی خاطرات خوشی از این آموزشها دارند. سجاد مسئول عملیات پایگاه #کمیل بود. جوان مخلصی بود که دیر آمد ولی زود بارش را بست و آسمانی شد. جزو سینهزنان و گریهکنان باصفای اباعبدالله بود. #سجاد ارادت خاصی به حضرت #مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشت به نحوی که همیشه وقتی پیامی هم میگذاشت آخرش عدد ۵۹ را مینوشت که به #ابجد میشود «#مهدی» حتی اگر این پیام کوتاه بود.
⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجادزبرجدی
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۱۰
⚜️سه شب سر مزارش ماندم
مجتبی قاسمی
دوست شهید
مجتبی قاسمی #طلبه جوان و #بسیجی پایگاه کمیل از تعهد و قراری میگوید که با شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی داشتند.
سجاد دوست صمیمی من بود. از ۱۰ سالگی تا روز #شهادت همراه و دوست هم بودیم. ما با هم بچه محل، همپایگاهی، هممسجدی، همهیئتی و هممدرسهای بودیم. سجاد به عنوان بسیجی نمونه پایگاه مقاومت #کمیل، تکاور نیروی ویژه #تیپ_صابرین هم بود. من طبق قرار با سجاد بعد از #شهادتش سه شب بر سر مزارش ماندم.
قرار این همراهی هم از روزهای دبیرستان و قول و قراری آغاز شد که به هم دادیم. من و سجاد در دوران دبیرستان سهشنبهها یا پنجشنبهها به قم و جمکران میرفتیم. در یکی از این سفرها صحبت از مرگ و شب اول قبر پیش آمد و اینکه چه مراحلی دارد و چقدر سخت است. #سجاد به من گفت قول بده اگر من از دنیا رفتم تو سه شب تا صبح سر قبرم بیایی و تنهایم نگذاری. من هم گفتم که اگر من زودتر از تو مردم تو باید بیایی. آقا#سجاد قبول کرد و با هم قول و قرار گذاشتیم. در سالهای گذشته چند بار صحبت این قول شد. این اواخر باز هم قولمان را یادآور شد. گفتم حاجی بیخیال سه شب زیاد است، چیزی نگفت ولی معلوم بود ناراحت شده است. تا اینکه خبر #شهادتش را شنیدم. سه شب تا صبح رفتم سر مزارش. قرآن و دعا و ذکر و صلوات و فاتحه و… خواندم.
⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجادزبرجدی
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_پایانی
⚜️جالب است شب اول تنها نماندم. یکی دیگر از دوستانمان که با سجاد عهد کرده بود هرکس زودتر #شهید شد آن یکی باید شب اول سر مزارش برود و بخوابد، آمد پیش من. البته او هم با یکی دیگر از دوستانش آمده بود. شب اول (شب شنبه) قبل اذان مغرب سر مزار بودیم با چند تا از بچهها. نماز مغرب و عشا را خواندیم و حدود ساعت ۱۱ بچهها رفتند و من میخواستم بخوابم که یکی از بچهها آمد. صبح هم که شد رفتیم. شب دوم یعنی شنبه شب بعد از کلاس با مترو آمدم حدودهای ساعت ۹ و نیم بود. دو نفر از بچهها منتظر بودند تا بیایم و بعد رفتند. لحظه ورود به قطعه ۵۰، صلی الله علیکم یا اولیاء الله، صلی الله علیکم یا #شهداء الله….. صلی الله علیک یا #شهید، صلی الله علی روحک و بدنک… خواندم.
آن شب خیلی خوب بود تا رسیدم شروع کردم خطبه غدیر را خواندم، #شهید حول موضوع #امیرالمؤمنین (علیه السلام) سیر مطالعاتی داشت. شب سوم خلوت بود بین من و سردار غریب شب عشاق بود. زیبا، دلچسب و طولانی سردار غریب لقبی بود که به سجاد دادیم. سجاد خیلی مظلوم بود. صبح که شد موقع رفتن به #سجاد گفتم من به قولی که به تو دادم وفا کردم. الان دلم میسوزد که چه کسی را از دست دادم.
⏮پایان
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید مدافع حرم_سجاد_طاهر_نیا
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
نقل قول از همرزم شهيد
#شعرموردعلاقه
شهید #طاهرنیا از این شعر که بر روی جلیقه ضدگلوله اش نوشته بود #روحیه میگرفت و حتی بارها گفته بود به این شعر حس عجیبی دارد #میگفت از این شعر خوشم میاد و به من روحیه میده
درد شیعه غم زهراست
غم یاس خم زهراست
بخدا سوز دل من
همه از ماتم زهراست
و من مطمئن هستم نوشتن این شعر بر روی لباسی که قرار بود در روز عملیات بپوشه هدفی جز گرفتن روحیه نبود و برای #انتقام از این داغ وارد صحنه جنگ شد...
حتی در روز درگیری #اتیکت ی که همراه داشت جمله #معروف
میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم
نوشته شده بود.
#خواب_مادر_شهید
از زبان #مادربزرگوار شهید:🕊🌹
به گوش من رسونده بودن که سجاد لب تشنه شهید شده،🌹🕊
موقعی که مجروح شده بود،داشت ازش خون میرفت،😔
درخواست آب کرد ولی همرزمانش مانع شدن و بهش گفتن که اگه بهت آب بدیم،تو سریع جون میدی و فعلا آب واسه جسمت خوب نیست...
لذا بهش ندادن و #سجاد لحظات بعد به #شهادت رسید🕊🌹
وقتی این موضوع رو شنیدم خیلی غمگین شدم،همش به خودم میگفتم که پسرم #لب_تشنه شهید شده و کاش بهش آب میدادن...😔
لذا یکی دو هفته پیش این خواب رو دیدم:
خواب دیدم که تو یک مکان بزرگی هستم و یک کوه در مقابل منه،سجاد من بالای کوه افتاده بود و منم داشتم میرفتم #سمتش که بهش آب بدم...😭
تا یکم رفتم جلو دیدم که یک خانم چادری باعصا داره میره سمتش...😭(یازهرا(س)
ایستادم و نگاه کردم دیدم سر #سجاد رو گذاشت رو دستانش و داره به سجاد آب میده...😭😭
من خواستم برم پیشش ازش تشکر کنم که یه وقت دیدم واسم دست تکون داد که #برگردم😔
(منظورش این بود که بچه ات رو #سیراب کردم و نگران نباش و برگرد)
از وقتیکه این خواب رو دیدم،خیالم راحت شده که سجاد من سیراب شده
✍️#فدای لب تشنه ات یا حسین(ع)
شهيد اقا سجاد طاهرنيا در روز تاسوعاي حسيني سال ٩٤ در دفاع از حريم ال الله در سوريه عند ربهم يرزقون شد.
روحش شاد.
ارشيو زندگي نامه شهداي تيپ صابرين
http://eitaa.com/joinchat/3425828867C318ddade73