eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ این بزرگوار کسی بود که در شیخ محمد، شلمچه، خیبر و ... در نقاطی که کسی انتظار نداشت، حاضر می‌شد و این روزها نیز با این سن و سال نبود که تنها لباس تکاوری پوشیده باشد بلکه بود که با ایمان و افتخار سرافرازانه در میدان دفاع از نظام و انقلاب حرکت کرد و در با نیروهای تروریستی به رسید..🕊🌹 شهیدی است که در متری!! تونل تروریست‌ها به شهادت رسید، تروریست‌هایی که به تجهیزات و دستگاه‌های ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شده‌اند. (راوی: عراقی، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه) ☄️☄️☄️☄️⭕️✨ :↪️ دیدم که یه پارچه سفید رو سرم انداختند درحالیکه گریه نمی کردم اشکامو از صورتم پاک کردن، پارچه را انداختن رو صورتم بدنم لرزه گرفت یه دفعه ازخواب بلندشدم و راخوندم. خوابم نبرد تا صبح رو پله نشستم، دم در رفتم، توحیاط گشتم، باخودم به طور خود به خود می کردم: " برای محمد داره اتفاقی می افته که من اینطوری شدم؟" به خودم که این چه حرفیه که من میزنم. دیگر نتوانستم بخوابم، تا صبح منتظر بودم یه جوری دلم خبرمیداد که شهید🕊🌹 میشه و صبح روز بهمون خبر دادن که پسرم زخمی شده ولی گفت که شهید شده ..⏯ ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه 🔻بخش هفتم🔻 كه شهيد به من هديه كرد فرزند يك ساله‌اش را در آغوش گرفته و چشم بر گل‌هاي قالي دارد، آرام كنار مادر همسرشهيدش نشسته است. از او مي‌پرسم از روز‌هاي نخست آشنايي با همسرش تعريف كند، : « پسر عمويم بود و در پاييز سال90 به عقد هم درآمديم و تا امسال در كنار هم و پسرم «» هم ثمره اين است. او خانواده‌دوست بود و وفادار و براي هركاري در زندگي برنامه‌ريزي داشت، با اينكه خیلی زود مرا تنها گذاشت، كه مدافع حرم هستم.» «راضيه سادات ميردوستي» از در اين روز و شب‌هايي كه بدون همسر سپري مي‌كند، نيز مي‌گويد: «‌با پایان یافتن هر روز بي‌اختيار ياد محمدحسين مي‌افتم و خوبي كه با هم داشتيم از جلو چشمانم مي‌گذرد. او خوب برای من و براي بود و در مدتي كه زندگي كرديم از هيچ تلاشي براي اينكه ما در رفاه و آرامش باشيم دريغ نكرد.» را با سؤالم كه پرسيدم در جريان تصميم و به سوريه بوديد، فرو مي‌خورد و مي‌گويد: «‌بله من در جريان رفتنش بودم، او تصميمش را گرفته بود كه قدم در اين راه بگذارد و در جواب من كه به دليل زنانه‌ام گاهي از او مي‌خواستم كنار من و فرزندم بماند اگر من در اين راه بروم و شهيد شوم مي‌شود و اين درحالي است كه اگر من و امثال من نرويم و دشمنان اسلام و انقلاب وارد مرزها شوند ممكن است غم از دست دادن پدر را محمد حسین مایه است شهید میر دوستی یک به نام «» از خود به گذاشته است. وقتی پیکر شهید را آوردند و به رفتیم پدر گفت: در راه و (ع) به شهادت رسید و این باعث و مایه افتخار من است. ادامه دارد،،،، 🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۱۲ با خانواده شهید خانواده آرام و صبورند. زندگی ساده و بی ریایی دارند؛ وقتی با آنان به صحبت می نشینی عشق و ایمان به اسلام و انقلاب در گفته هایشان موج می زند؛ ابوذر دارای یک برادر دوقلو و دومین فرزند خانواده بود؛ که خوشرویی و ایمانش زبان زد همگان است، هنوز هم که از این بزرگوار سخن به میان می آید نزدیکان و دوستان وی از غم نبودن ایشان متاثر می شوند و البته به حال خوش این که توانست به فیض نایل آید غبطه می خورند، که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به لقاء الله پیوست و به آرزوی دیرین خویش که در روز بود دست یافت... به صحبت با بزرگوار این می نشینیم... با پدر شهید: عاشق ولایت و رهبری بود شهید که با شنیدن نام ابوذر اشک در چشمانش حلقه می زند این چنین می گوید: همیشه فرزند نیکی برای من و مادرش بود. ایشان هنگام فراغت از تحصيل به ويژه در تعطيلات تابستاني با کار و تلاش فراوان مخارج شخصي خود را براي تحصيل بدست مي آورد و از اين راه به خانواده خود کمک قابل توجهي مي کرد. او با شور و نشاط و مهر و محبتی که داشت به محيط گرم خانواده صفا و صميميت ديگري مي بخشيد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ۲ همکلامی‌مان با مادر سجاد زبرجدی شرایط خاصی داشت. مادری که سعی می‌کرد با زبان بی‌زبانی برایمان از دردانه بگوید. صفیه کمانی همه صحبت‌هایش را با ترک‌خورده‌اش درهم می‌آمیخت و اگر نمی‌توانست منظورش را بفهماند، نوشتاری به دستم می‌داد تا به این ترتیب بتواند روایتگر زندگی تا شهادت فرزند باشد. صفیه کمانی سخنانش را از دردانه‌اش اینگونه آغاز می‌کند: سجاد در یک خانواده رشد پیدا کرد. داود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند. پسرم دوست داشت سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از بارز پسرم می‌توانم به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگ‌تر‌ها، ساعی، ورزشکار و بسیار مسئولیت‌پذیر اشاره کنم. اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش می‌کرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود. به نظر من همه این خوب بودن‌ها و خالص بودن‌هایش، به خاطر علاقه‌اش به سرگذشت دایی‌های داود و مرتضی کمانی بود. او مسیر را از دایی‌هایش آموخته بود. ⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 در میان شهدای صابرین که در درگیری با تروریست های ضدانقلاب در شمال غرب کشور به شهادت رسید،🕊🌹 شاید درخشان‌ترین این ستاره ها باشد که بسیاری از صابرین از نیروهای او محسوب می شدند. این فرمانده شهید چندسال گذشته در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات به شهادت رسید تا پس از یک دوره مجاهدت33ساله در راه اسلام، بالاترین دستمزد و پاداش را گرفته باشد.🕊 آنطور که گفته شده، شهید محمد جعفرخانی، تقريباً 15 روز اول ماه رمضان سال قبل را در کنار خانواده می ماند تا شاید جبران30سال دوری از آنها را جبران کرده باشد. با پایان آخرین دیدار، به جبهه های شمال غرب رفته و آخرین پیام برای همسرش را در روز عیدفطر می فرستد. دو روز بعد این سپاه اسلام در ارتفاعات غرب می گیرد.🕊🌹😭 از سردار شهید جعفرخانی سه فرزند (یک دختر و دو پسر) به مانده است. *** شهید محمد جعفرخانی در منطقه به "" معروف بود و به عنوان فرمانده‌ای ، کسی بود که در عرصه هشت سال دفاع مقدس هم نقش آفرین بود و حتی در آن دوران از دلاورمردانی بود که از اروند رود عبور کرد. این شهید بزرگوار کسی بود که در شیخ محمد، شلمچه، خیبر و ... در نقاطی که کسی انتظار نداشت، دلاورانه حاضر می‌شد و این روزها نیز با این سن و سال نبود که تنها لباس تکاوری پوشیده باشد بلکه فرماندهی بود که با ایمان و افتخار سرافرازانه در میدان دفاع از نظام و انقلاب حرکت کرد و در درگیری با نیروهای تروریستی به رسید..🕊🌹 شهیدی است که در متری!! تونل تروریست‌ها به شهادت رسید، تروریست‌هایی که به لحاظ تجهیزات و دستگاه‌های ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شده‌اند. (راوی: سردارعبدالله عراقی، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه) ☄️☄️☄️☄️⭕️✨ :↪️ دیدم که یه پارچه سفید رو سرم انداختند درحالیکه گریه نمی کردم ولی اشکامو از صورتم پاک کردن، دوباره پارچه را انداختن رو صورتم تمام بدنم لرزه گرفت یه دفعه ازخواب بلندشدم و راخوندم. دیگه خوابم نبرد تا صبح رو پله نشستم، دم در رفتم، توحیاط گشتم، باخودم به طور خود به خود زمزمه می کردم: " برای محمد داره اتفاقی می افته که من اینطوری شدم؟" به خودم میگفتم که این چه حرفیه که من میزنم. دیگر نتوانستم بخوابم، تا صبح منتظر بودم انگار یه جوری دلم خبرمیداد که شهید🕊🌹 میشه و صبح همون روز بهمون خبر دادن که پسرم زخمی شده ولی دلم گفت که شهید شده .. --------🌹 🍃 چند ماه پیش از شهادت، خدا توفیق داد اسم من و جعفر خان برای سفر حج در آمد. او گفت من بدون همسرم نمیروم. کار همسرانمان هم جور شد و عازم شدیم. ازش پرسیدم وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟ : از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان بکشم و خودم هم شوم.🕊🌹 در همان روز اول، همه کاروان علاقه خاصی به جعفرخان پیدا کرده بودند. یک پیرمرد بود که اصرار داشت بداند ما کارمان چیست. به هر بهانه ای می پرسید شما دو تا چه کاره اید؟ آخرش من به شوخی گفتم: من پیمانکار ساختمانی هستم و جعفرخان هم ! چند ماهی از شهادت جعفر خان گذشته بود که یک نفر زنگ زد به گوشی ام. صدایش می لرزید. حاجی همسفرمان بود: بی انصاف! تو که گفتی جعفرخان بنّاست! هق هق می کرد...😭 (راوی: همرزم شهید)