┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_پرورش🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۲
باپایان یافتن جنگ چند سالی را در مشاغل #گوناگون گذرانید . سپس وارد #سپاه پاسداران گردیده و در تیپ 57حضرت ابوالفضل العباس خرم آباد مشغول به خدمت گردیدند .در#بهمن ماه سال 1380پس از سقوط هواپیمای #توپولف-154 خرم آباد در اثر برخورد با کوههای سفید کوه ، همراه با سایر نیروهای #تفحص به منطقه اعزام گردیده وبدون هیچ چشم داشتی در پایین آوردن بقایای اجساد #قربانیان حادثه و قطعات مهم هواپیمای سقوط کرده که در میان بلندی ها و صخره های #صعب_العبور و بسیار سخت کوهستان سفید کوه پراکنده شده بودن زحمات بی شائبه ای کشیدند از #نکات جالبی که در این حادثه اتفاق افتاد این بود که ایشان کسی بودند که #جعبه سیاه هواپیما رادر بلندای قله پیدا نمودند و از کوه پایین آورده بودند #اما هنگامی که ایشان به دامنه کوه رسیده و می خواستند جعبه سیاه را به مسئولین #تحویل دهند با توجه به اینکه برای یابنده جعبه سیاه #جایزه در نظر گرفته شده بود یکی از همکاران و دوستان ایشان نزدیک شده و به #بهانه ی اینکه ایشان خسته می باشنددرخواست کرده بود که جعبه سیاه را به او داده تا کمکش کند #اما این شهید بزرگوار در حالی که به #نیت دوستش برای بردن و تحویل دادن جعبه سیاه و گرفتن #جایزه به نام خودش آگاه بود بدون هیچ گونه #اعتراض و یا ممانعتی و به قول شاهدین در حالی که #لبخندی آرام بر لب داشت آن را به همکارش تحویل داده بودند و از گرفتن جایزه #چشم پوشی نمودند. در سال 1381 و پس از سقوط هواپیمای #ایلیوشین-76 سپاه پاسداران در ارتفاعات کرمان ایشان باز هم به انجا #اعزام گردیده و در آوردن جنازه شهدا کمک شایانی نمود. با #تاسیس نیرو های صابرین سپاه قدس ایشان جزو #اولین نیروهایی بودند که توانست به این نیرو بپیوندد ⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_قاسم_غریب🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۱
شهید #قاسم_غریب در تاریخ 1361/1/1 در روستای سیدمیران به دنیا آمد . بستر رشد اجتماعی این شهید🕊🌹 بزرگوار طبقه کشاورز و زحمتکشی بود که با نون حلال شیرمردانی چون قاسم غریب را #تحویل جامعه داد.
او فرزند دوم خانواده ای بود که سه برادر و یک خواهر را در خود جای داده بود. محمدرضا غریب #پدرشهید قاسم غریب در حالی که زمین زراعی زیادی نداشت با سختی و #مشقت فراوان فرزندان خود را #تربیت کرد .
شهید مدافع حرم قاسم غریب دوران #تحصیلات ابتدایی را در دبیرستان شهید صادق تازیکه سیدمیران گذراند و دوراه #راهنمایی را نیز در همان روستا به مدرسه آزادگان رفت. او برای تحصیل در مقطع #دبیرستان عزم #گرگان کرد و دردبیرستان شهید #رجایی گرگان مشغول تحصیل شد.
قاسم غریب در سال 1379 بعد از اخذ مدرک #دیپلم در کنکور دانشکده #افسری دانشگاه امام #حسین (ع) شرکت کرد و قبول شد و رسما به #عضویت رسمی سپاه #پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.🇮🇷
او 5 سال بعد در سال 1384 در #شهرقم با خانم اعظم السادات حسینی خادم افتخاری #مسجدجمکران ازدواج کرد که حاصل این ازدواج #دوفرزند پسر6 و 8 ساله بنام های #امیرعباس و #محمدامین بود.
او بعد از #ازدواج به شهر مقدس قم رفت و تا پارسال در این شهر #زندگی می کرد . طی این سالها او در #میدان رزم با گروههای انحرافی پژاک و منافقین داخلی #مجاهدانه جنگید تا اینکه یک #چشم خود را از دست داد😔 و همچنین 4 #ترکش نیز در بدن وی جاخوش کرد.
بعد از #جانباز شدن از ناحیه چشم ، به توصیه پزشک که باید برای #حفظ چشم دیگر مناطق مرطوب را برای ادامه کارت انتخاب کنی ، وی به زادگاهش #گلستان آمد و مدتی در سپاه استان و بعد از آن نیز به گردان های #تکاور تیپ مردم پایه سپاه #نینوا پیوست.✌️
اما این موجود پرخروش و #رزمنده شجاع را یارای دوری از نبرد و #میدان رزم نبود و با درک #صحیح از شرایط روز و عربده کشی تکفیری های مزدور اسراییل ، آهنگ #سوریه کرد و داوطلبانه برای #دفاع از حرم حضرت #زینب (س) به این کشور رهسپار شد. ⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجاد_طاهر_نیا 🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۴
#کمک_به_مستمندان
#عاشق کمک کردن به مستمندان بود #گاهی با خرید اقلام و مایحتاج زندگی و گاهی پرداخت هزینه دارو و حتی #پرداخت مبالغ قرض الحسنه به بدهکاران برای حل مشکل آنها #قدم برمیداشت.
#خاطره
با آقا #سجاد دو خانواده بی سر پرست و#یتیم میشناختیم که در قم ساکن و وضعیت مالی #مناسبی نداشتند آقا سجاد از دوستانش پول #جمع میکرد و #مقداری هم خودش میگذاشت و برنج، گوشت، مرغ و.... تهیه میکردتا به این خانواده ها #برسانیم...
اکثرا شب ها این موادغذایی را میبردیم و #خیلی دقت میکرد تا کسی تو کوچه نباشد وآبروی آن خانواده نرود چون طرف #مقابل خانم بود آقا سجاد وسایل را بمن میداد تا #تحویل بدهم یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم #فاطمه رقیه توی بغلم خواب بود از طرفی گونی برنج هم #سنگین بود بنابر این نتوانستم پیاده شوم به آقا #سجاد گفتم شما برو... ✨✨✨🌱
کمی #مکث کرد بعد پیاده شد درب صندق عقب ماشین را باز کرد گونی برنج را زمین گذاشت #عینکش را برداشت و داخل جیبش گذاشت بعد #زنگ خانه را زد.
از برداشتن عینکش #تعجب کردم و به فکر رفتم.
از این کارش دو #منظور به ذهنم رسید:
1️⃣میخواست #نامحرم را نبیند
2️⃣.میخواست #خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید #نشناسد و خجالت نکشد...
#دلیل دوم بذهنم #قویتر بود چون چشمان آقا سجاد آستیکمات بود و دید #نزدیکش مشکلی نداشت.
هیچ وقت از او #نپرسیدم چرا اینکار را کرد چون منظورش را #فهمیده بودم و او را بهتر از هر کسی #میشناختم مطمئن بودم که میخواست آن خانم نیازمند او را #نشناسد و خجالت نکشد..
خیلی #حواسش به همه چیز بود.✅
#نقل_قول_ازهمسربزرگوار
شهید🕊🌹
با همکاری مدیرمحترم کانال شهید #طاهرنیا🌹
✍️باید گفت،شهد شیرین #شهادت گوارای وجودت باد،
⏮ادامه دارد،،،