•~❄️~•
✨| #حاج_قاسم
-
نمیدانم شهادت
شرط زیبا دیدن است
یا دل به دریا زدن؛
ولی هرچه هست، جز دریادلان
دل به دریا نمیزنند ...🙂🍃!
•
#تلنگرانـہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
آیت الله فاطمۍنیا:
بعضۍ از اعمالوگناهانمون مانـع
اجابت دعان..!
یڪۍ از اونا #دلشڪستنه(:
متاسفانه بعضۍازما
بہراحتۍدل میشڪنیم و توفیقاتو
از خودمون دور میڪنیم..!
#بیایدمواظبِحرفزدنامونباشیم🙂🌿
•
•
#تلنگرانہ
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
🔥هیزم های بزرگ را با هیزم های
کوچک و ریز روشن میکنند ...
🖤گناهان بزرگ هم با گناهان کوچک شروع میشوند ...
🌱به همین خاطر است که قرآن کریم
روی گناهان ریز و کوچک حساسیت بیشتری
نشان داده است ومیفرماید:
🌸و مَن یَعمَل مِثقَالَ ذَرَّهِِ شَرَّا یَرَهُ🌸
👈پس باید خیلی مراقب بود رفیق
#تلنگرانـہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
ڪَسٰانۍڪِهمۍجَنگَن،زَخمۍهَممیـشَن...
دیـروزبٰاگُلـولِه،اِمروزبٰاحـَرف
شُھَداوَقتۍتیـرمیخوردن
میگُفـتَنفَداسَرمَھدۍفٰاطِمہ
اینتَصـورمَنہ..
تویۍڪِهدٰارۍبَراۍاِمامزَمـانِتڪٰارمیکنۍ
شَبوروز..!!
وَقتـۍمَردُمبٰاحـَرفٰاشونبِھتزَخمزَدن،تو
دِلـِتبٰاخودتبِـگو
"فَـداسَـرمَھدۍفٰاطمھ..
آقٰـاخودِشبَلَدِہزَخمِتـودَرمـٰانڪُنہ..!!
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
شهید خیزاب هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمیکرد،
🍃__ و همیشه میگفت اگر قرار است چشمی به آقا امام زمان (عج) بیفتد نباید با نگاه به نامحرم آلوده شود
در خیابان هم که بودیم همیشه ملاحظه میکرد که نگاهش به نامحرم نیفتد و مراعات میکرد.
#شهیدانه♥️
#شهید_مسلم_خیزاب🕊
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
جـوریزنـدگیکن
کہوقتـیصبحپـاهــاتزمیـنرو
لمسمیڪنہ؛
شیطـانبگہ:اوهبـازاینبیدارشد 😉
#شهیدانہ♥️
#شهیدعمادمغنیه🕊
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
از شخصـے پرسیدند:
تا بهشت چقدر راه است؟
گفت: یڪ قدم
گفتند: چطور؟
گفت: مثل شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے نفس شیطانـے بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است :)🍃
#تلنگرانـہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
پای درس عاشقےشهید :
🌱سینه زن واقعی یعنی ڪه
رفتارت، نگاهت،حتی نفس زدنت هم
سرشار باشد از سیره ی اهل بیت
آنقدرڪه تو را از خودشان بدانند
همچون شهید هادی سلمان
گونه باشیم.
#شهیدانہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
🌱شهید آوینی: ما از سوختن
نمی ترسیم
که چون پروانه ها
عاشق نوریم
و هر جا که نور ولایت است
گرد آن حلقه می زنیم.
#شهیدانه♥️
#شهید_مرتضی_آوینی🕊
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
💟از طرف من به جوانان بگویید
" چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است!بپا خیزید و اسلام خود را دریابید...!!
#شهیدانہ♥️
#شهیدابراهیمهمت🕊
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
🌱اگر اسیر زمان نشوے !
زمــانِ شهادتــ ات فرا خواهد رسید
بہ یقین هر طرف ڪہ مینگرے
شہیدے را مےبینی ڪہ
با چشمان نافذ و عمیقش
نگران توست ڪہ تو چہ میڪنی ؟
#شهیدانہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
🌱ميگويند دوچيز است كہ آدمے تا آنهارادارد قـدرنميداند
يكے امنیت وديگری سلامتے
الان شرايط جورے است ڪه بايدبروم تااين دو چيز رابراے مردم كشورم بہ ارمغـان آورم.
#شهیدانہ♥️
#شهیدمهدیعلیدوست🕊
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•~❄️~•
به موقع تشییع جنازم،
به پیراهن مشکیم مینازم..🖤🥀
#شهیدانہ♥️💔
#شهید_آرمان_علی_وردی🕊💔
#داداشآرمانم😭💔
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
-میگفت..
اگردیدیدکسیساکتوکمحرفاستبهاو
نزدیکشویدتاازاوحکمتبیاموزید.
خدا«حکمت»رابردلِ«آدمهایِساکت»
جاری میکند.
#آیتاللهمجتهدیتهرانی🌱
@mazhabijdn
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_دهم
مشغول دیدن زدن خیابونا بودم، شلوغ نبود خداروشکر رود به هتل رسیدیم همونطور که میخواستم هتل نزدیک حرم بود:
_سلام خانوم خوش اومدید میتونم کمکتون کنم؟
_سلام خسته نباشید یه اتاق میخواستم
_ بله حتما، تنها هستید؟
_ بله
_ مدارکتون لطفا
_ بله بفرمائید
بعد از کارای ثبت اتاق یکی از خدمه به اتاقی که در طبقه ی پنجم بود راهنماییم کرد. نگاهی گذرا به اتاق انداختم ، یه اتاق نسبتا بزرگ با تختی یک نفره سفید بادمجونی کنار پنجره ای که با پرده های حریر سفید پوشیده شده بود ، گلیم فرش بادمجونی رنگی کف اتاق بود که روی سرامیکهای سفید جلوه خاصی داشت . سمت راست اتاق دو تا در بود که یکی سرویس بهداشتی و اون یکی کمد دیواری بود در کل اتاق تمیزو جمع جوری بود
البته بهترین حسنش در این بود که پنجره اتاق دقیقا رو به روی حرم بود ، من این رو خیلی دوست داشتم
نگاهم رو به گنبد طلایی ، حس خوبی تمام وجودم رو در بر گرفت واقعا چه حس خوبی بود
این نزدیکی ، بالاخره حسم کار خودش رو کرد و تصمیم گرفتم همین امشب به حرم برم
وارد محوطه شدم و شروع کردم به خواندن دعای اذن دخول ، ناخودآگاه اشکم جاری شد . یه جای خونده بودم وقتی اشکت در میاد یعنی طلبیده شدی ، یعنی اجازه داری بیا
با همون چشمای اشکی به زیارت رفتم
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_یازدهم
خداروشکر زیاد شلوغ نبود و راحت تونستم زیارت کنم . زیارتم که تموم شد به محوطه برگشتم و نماز زیارت خوندم
بعد از نماز و کلی گریه کردن و درد دل کردن برای آقا و خواستن آرامش برای دلم راهی هتل شدم انقدر خسته بودم که بدون خوردن شام روی تخت افتادم و نمیدونم کی به خواب رفتم
صبح با صدای زنگ گوشی برای نماز بیدار شدم . بعد از نماز کلا خواب از سرم پریده بود نا گفته نماند دلیلش زود خوابیدن سر شب بود
روی تخت نشتستم و به گنبد طلایی خیره شدم ، تسبیح فیروزه دور دستم رو باز کردم و شروع کردم به ذکر گفتن دوباره همون حس سرما کل بدنم رو در بند کشید . نگاه دیگه ای سمت گناه طلایی انداختم ، تسبیح رو به لبام نزدیک کردم و مثل تمام این سالها با اشک بوسیدمش
با خودم زمزمه کردم یعنی الان کجاست؟ اصلا من رو یادش هست؟
بیقرار تر شدم
لعنتی چرا باید به یادم باشه؟ مگه من کی بودم براش که به یادم باشه؟ درمانده به گنبد نگاه کردم
_ آقا تو رو جان جوادت اگه راهی به این عشق نیست بگو به خدا از این درد رهام کن دیگه نمی کشم خسته شدم
چه حال عجیبی دارم خدایا ، ته دلم یه ندای می گفت خدایا رهام نکن از این عشق ، خنده داره ولی عقل و دلم یکی نیست
با کلافگی سری تکون دادم تا این افکار رو از خودم دور کنم ولی بی فایده بود انگار این افکار جزئی از من بودن
سرم رو به تاج تخت تکیه دادم و شروع کردم به مرور خاطراتم
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_دوازدهم
هفت سال قبل
_ مامان... ماما .. اهههه کجایی مامان
_ ای یامان چیه ؟ چته خونه رو گذاشتی رو سرت ؟
_ وای مامان وای قبول شدم همون دانشگاه که میخواستم ، همون رشته ای که میخواستم ،
_ شوکه شده گفت ؟
_ راست میگی دریا ؟ ..... وای یعنی بالاخره به آرزوم رسیدم ؟
یعنی دخترم دکتر میشه؟
_ وای آره مامان ، پزشکی قبول شدم اونم دانشگاه تهران
یه دفعه انگار یاد چیزی افتاده باشم چشمامو تنگ کردم و گفتم :
_ ببین مامان یعنی واقعا خیال داشتی با رتبه یک رقمی قبول نشم؟
خنده شادی کرد و گفت:
_ ایش ... حالا انگار خودش باورش شده ، یادش رفته انگار خونه رو سرش گذاشته بود
_ ای قربون مامانم برم شوخی کردم ، بدو بزن بریم که وقت جشنه
_ بریم دخترم که این بهترین اتفاق زندگیمه باید حسابی جشن بگیریم
_ پس بریم که امشب شام مهمون دریایی
_ آره حتما مهمون دریا از جیب من ؟
_ اه مامان مگه جیب منو شما داره ؟
_ پروی حوالم کرد و سمت اتاقش رفت تا آماده بشه ، همین طور که سمت اتاقم میرفتم خداروشکر میکردم که بالاخره تونسته بودم مامان رو خوشحال کنم
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
سه پارت دیگه هم عصر تقدیمتون میشه😉😍 زیادمون کنید که کلی کار داریم😉
رفقا چرا اینقدر لف داریمممممم💔
میخوام سه پارت بعدی رومان رو براتون بزارم
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_سیزدهم
مامان و بابا هر دو متخصص قلب بودن البته بابا وقتی من سیزده سالم بود تصادف کرد و از دنیا رفت من و مامان رو تنها گذاشت بعد از مرگ بابا مامان دیگه ازدواج نکرد و تمام وقتش رو برای من گذاشت بماند که من راضی نبودم و اگر ازدواج میکرد اصلا مخالفتی با این موضوع نداشتم
حالا هم که تونستم به لطف خدا مامان رو به آرزوش برسونم و همون رشته ای که میخواست قبول بشم
با صدای مامان به خودم اومدم :
_ دریا کجا موندی ؟ بیا بریم دیگه
_ بریم مامان من آماده ام
_ نه بیا بعد یه ساعت آماده نباش
_ اوه عشقم تلخ نشو بالاخره اومدم
_ واقعا که خیلی رو داری
_ بزن بریم عاطی گلی
پوفی کشید و سمت ماشینش رفت
شام رو توی محیطی شاد خوردیم ، بعد شام هم به بام شهر رفتیم ، کلا شب خوبی بود به من که حسابی خوش گذشته بود
صبح روز بعد با انرژی مضاعفی برای رفتن به دانشگاه آماده شدم و از اونجای که مامان مجبور شده بود برای عمل اورژانسی خودش رو به بیمارستان برسونه باید تنها برای انجام کارای ثبت نام میرفتم
یک ساعت بعد دانشگاه بودم ، دهنم از صف طولانی که جلوی روم بود بازم موند
_ اوه اینجا رو ببین کم کم دو ساعت علافم
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_پانزدهم
چند دقیقه که گذشت دختر ناز و شیک پوشی سمتم اومد و به صندلی کناریم اشاره کرد :
جای کسیه خانم ؟
نه بفرمائید
دستش رو سمتم گرفت ، همینطور که دستم رو توی دستش میذاشتم گفت :
ببخشید سلام نکردم ، سلام من مریم هستم افتخار آشنای با چه کسی رو دارم ؟
لبخندی به لحن مثبتش زدم :
سلام ، منم دریا هستم و خوشحالم از آشناییتون
شما هم ترم اولی هستید ؟
بله خیلی معلومه ؟؟؟؟
خندید:
تک خنده ای از صداقتش زدم و گفتم:
همچنین شما
دوباره خندید و گفت:
ایول خوشم اومد عین خودمی پس بی خیال رسمی شدن و این حرفا دوستیم مگه ؟
اینبار من دستم رو سمش گرفتم:
اوکی هستیم
مریم هم مثل من نوزده ساله و طبق آماری که گرفتم تک دختر خونه با دو برادر بزرگتر از خودش و پدرس مدیر شرکت کامپیوتری بزرگی بود ، خونشم تقریبا به خونه ما نزدیک بود و مهم تر از همه مشترک بودن همه کلاسهای ما با هم بود
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_چهاردهم
همانطور که پیشبینی میکردم دو ساعت و خورده ای منتظر بودم تا نوبتم رسید ، بعد از انجام کارهای ثبت نام و مشخص شدن زمان تشکیل کلاسها که سه هفته بعد بود به خونه برگشتم .
تمام این سه هفته رو هروز دنبال خرید برای دانشگاه بودم و دقیقا عین بچه ها دبستانی هر چیزی رو که می دیدم میخریدم ، البته مامان هم ذوق زده تر از من هیچ حرفی نداشت.
سه هفته گذشت و بلاخره روز رفتن به دانشگاه رسید ، با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و کش و قوسی به بدنم دادم.
بزن بریم دریا خانم که دانشگاه منتظرته
بعد ی دوش و خشک کردن موهام رفتم سراغ آرایش کردن البته چون روز اول بود ترجیع دادم آرایشم کاملا ملایم باشه پس فقط ی مداد داخل چشمهای درشت به رنگ شبم کشیدم و یه رژ گلبهی با ی روژگونه هم رنگش شد همه آرایشم
رفتم سرقت لباس
حالا روز اولی چه لباسی بپوشیم مناسب باشه ؟ بعد کلی بالا پایین کردن گندم تصمیم گرفتم شلوارجین یخی با مانتوی سورمه ای کوتاهم که تا بالای زانوم بود رو بپوشم ، درسته تیپم عین بچه دببرستانیا شد ولی خوب روز اول بود و باید سنگین میرفتم ببینم جو چطوره بعد تیپ های مخصوص دریا رو بزنم
به حرفهای خودم خندیدم پاک خل شدم
با ی بسم الله سمت دانشگاه رفتم :
اینجا رو باش فکر کردم فقط من بچه مثبت بازی در آوردم و زود اومدم نه انگار این بچه دکترا همه مثل من ذوق زده بودن
خوشحال از اینکه کلاسها تشکیل میشه سمت کلاس رفتم
جز من ده ، دوازده نفر دیگه توی کلاس بود که ترم اولی به نظر میرسیدن اولین صندلی رو انتخاب کردم و نشستم
🖤متن زیارت عاشورا🖤👆
🥀ما رو هم از دعای خیرتون محروم نکنید 🥀
#التماس_دعا
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
AUD-20220731-WA0003.m4a
1.98M
🥀صّوّتّ زّیّاّرّتّ عّاّشّوّرّاّ🥀👆
🎙 با نواے علے فانی ◁❚❚▷ıllıllı◁❚❚▷
🖤شب دهم چلـہ ے زیارت عاشورا🖤
🥀بـہ نیت تمام شهـבا ب خصوص شهیـב نویـב صـ؋ـوے 🥀
تاریخ شروع چله ↯
♡¹⁴⁰¹'¹⁰'²⁶♡
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
سلام رفقا خوبید؟🙂
بعد از خوندن چله ی زیارت عاشورا لطفا این استیکر تیک(✅) رو برای آیدی زیر بفرستید ☺️👇
🌸@Amirmohamad889🌸
این تیک✅ نشانه ی شرکت شما در چله هست و اگه این ✅ها زیاد بشن و بازخورد خوبی داشته باشیم در آینده چله ی حدیث کساء گذاشته میشه
تاکید میکنم اگه استقبال عالی داشته باشیم گذاشته میشه🙃
میدونید که چله ی زیارت عاشورا رو هم برای چی کذاشتیم؟🤫🙃
و چه مزیت هایی هم داره
یا علی:))💚
خدایا شکرت واسه همه چی میدونم خوبمون رو میخوای ولی یکم... آره همون🤚♥️🌱