eitaa logo
پناه|panah
155 دنبال‌کننده
891 عکس
88 ویدیو
1 فایل
اینجارو پناه گاه بدونید❤️🍃 لذت یادگیریِ شعر و ادب از فوروارد عاشقانه های این کانال برای بوی فرندتان، راضی نیستیم :) فرمایشات ، غرغریات، مدح و ستایش، فحش و نکوهش و تبلیغات حمایتی: @saadatkhah1
مشاهده در ایتا
دانلود
یه دیالوگ های خیلی جالبی بین کتی و پی‌یر گفته میشه که خیلی جذابه و کلیدی میشه باهاش زندگی کرد انگار دغدغه ی گاواندا از نوشتن این کتاب همینه که چجوری بعد از ترکیدن یه عشق بازم زندگی کنیم...!
فرزندم! با کسی دوست شو که بخواند. کسی که پولش را به جای دود و دم و مشروب، خرج کتاب کند. دوستی که در سوگ " گُل ممدِ کلیدر " گریسته باشد و در خیالش با " مارال "به خواب رفته باشد. کسی که " همسایه های " " احمد محمود " را بخواهد که بخواند. دوستی که " جای خالی سلوچ " , "کافه پیانو " ، "عزاداران بَیَل" را بخواند. کسی که سولمازِ آتش بدون دود را تا خانه بخت همراهی کرده " بامدادِ خمار " و " شوهر آهو خانم "،ِ " بوف کور " صادق هدایت، "شازده احتجابِ " گلشیری را بخواند و "سمفونی مردگانِ " معروفی را با دل و جان گوش کند. کسی که " تنگسیر "، صادق چوبک و " چشم هایش " بزرگ علوی و " در درازنای شبِ " میرصادقی و " سووشون " سیمین دانشور را نظاره کند. مدیر مدرسه اش جلال آل احمد باشد و " داستان یک شهر " را از زبان احمد محمود شنیده و در " کافه نادری " رضا قیصریه به ملکوت بهرام صادقی برسد.
کرگدن گفت: «عاشق یعنی چی؟» دُم‌جنبانک گفت:‌ «یعنی کسی که قلبش از چشم‌هایش می‌چکد.» از کرگدن‌ها هم عاشق می‌شوند
_ خدا با آدم های عاشق است! برشی از دایی جان ناپلئون نوشته‌ی
ای آتشی که ابراهیم را نسوزاند ای دریایی که موسی را غرق نکرد ای نهنگی که یونس را نخورد دلتنگی جای همۀ شما ما را کشت از همۀ شعرهایم بهانه است
فاطمه سعادت خواه1735829235554.mp3
زمان: حجم: 5.71M
_ گل‌ها پر از تضادن... من نمیدونستم چجوری باید دوستش داشته باشم! 📚 شازده کوچولو 🎙گوینده و تدوینگر:
چند سال پیش در یکی از شهرهای شرقی،دوستی داشتم که درویش واهل حق بود.یک روز به من گفت که همسر و فرزندانش به سفری طولانی رفته‌اند و چه خوب است که به دیدارش بروم و چندصباحی مهمانش باشم.من هم ساک سفر رابستم و به خانه‌اش رفتم. در را که برایم باز کرد،دیدم حرف نمی‌زند! روی کاغذ برایم نوشت که چلّه نشسته است و روزه سکوت دارد!  من هم که تازه رسیده بودم وحوصله‌ی برگشتن نداشتم! خلاصه ماندگار شدم.او گوشه‌ای نشسته بود وتسبیح می‌انداخت و حرف نمی‌زد! من هم در خانه‌ی قدیمی گشت‌وگذار می‌کردم وشعر می‌خواندم و با خودم حرف می‌زدم! خلاصه بعد از یک هفته روانی شدم! شب اول روی کاغذ برای من نوشت: این خانه جن دارد و محل تجمعشان آشپزخانه‌ی ماست که در زیرزمین است! تو را نمی‌شناسند! اگر رفتی آشپزخانه حتماً بگو سلام‌علیکم! وگرنه کتکت می‌زنند! گفتم: یعنی نگم بسم‌الله؟! نوشت: نه! فقط هر وقت رفتی داخل، سلام کن! این‌ها روی سلام خیلی حساس‌اند! فکر کردم دارد اذیتم می‌کند و جدی نگرفتم! خلاصه همان شب برای تخم‌مرغ نیمرو کردن، روانه‌ی آشپزخانه‌ی توی زیرزمین شدم.برق را روشن کردم و آمدم سرگاز. روغن را هنوز در ماهیتابه نریخته بودم که یکی محکم زد پس گردنم! زهره‌ام ترکید!گفتم یاحضرت عباس! دومی قایم‌تر خورد توی گوشم! گفتم بسم‌الله! درجا چک سوم را خوردم! تازه یادم آمد که باید چه‌کار کنم.دستم را گذاشتم روی سینه‌ام و محترمانه گفتم: سلام‌علیکم! استرس خوردن چک بعدی را داشتم اما همان سلام معروضه کار خودش را کرده بود و به به خیر گذشت. قید درست کردن تخم‌مرغ را زدم و دویدم بالا! فردای آن شب هم برای خودم خوشحال نشسته بودم و چای می‌خوردم که دیدم یکی باصورت سپید از پشت پنجره‌ی اتاق دارد بِرّ ور ّو بِر نگاهم می‌کند! فشارم افتاد روی پنج! گفتم: یا امام غریب! این کیه؟ رفیقم برایم نوشت: کاریت نباشه!تو دیدی، فقط سلام کن! چند روز بعد زار ونزار و وزن کم کرده، به تهران بازگشتم ولی از آن به بعد دیگر محبوب اجنّه و ارواح شدم. ازقدیم گفته‌اند:آدم وسواسی دم مستراح می‌خورد زمین! نمی‌دانم از ادب و متانت من خوششان آمده ودنبالم آمده‌اند یا روش‌های اطلاع‌رسانی خودشان رادارند و مرا به‌عنوان یک مورد اکازیون به همدیگر معرفی کرده‌اند!حضور جن‌ها در جاهایی که من زندگی می‌کنم اصلاً ربطی به قدمت بنا و منطقه‌ی جغرافیایی ندارد!حتی اگر در آپارتمانی نوساز هم زندگی کنم، لااقل یکی دوتا جن برای جور بودن جنس،در خانه‌ی من هست! دو روز از بازگشتم نگذشته بود که نیمه‌شب در اتاق صدای خش‌خشی شنیدم.چشم‌هایم را که باز کردم، دیدم یک نفر با کلاه شاپو وپالتوی بلند از جلویم رد شد و رفت توی آینه! گفتم سلام‌علیکم و با کلّه رفتم زیر پتو! فکر کردم اگر خانه‌ام را عوض کنم همه چیز حل می‌شود ولی این‌طور نشد. نیمه‌شب‌ها یکهو شیر حمام برای خودش باز می‌شد،برق‌ها خودبه‌خود خاموش و روشن می‌شدند، یا وسایلی از من گم و گور می‌شد. یک‌بار که خانمی از دوستان به دیدارم آمده بود،ساعت دیواری از فاصله‌ی دو متری زرت پرتاب شد روی کله‌اش!طفل معصوم درجا خودش راخیس کرد! هرچه هم گفتم: بگو سلام‌علیکم، کاریت نباشه! گوش نداد! شبانه آژانس گرفت و فرار کرد! یک‌بار دیگر هم صبح از خواب بیدار شدم و دیدم روی بالشم ماتیکی است! اول فکر کردم خون‌دماغ شده‌ام و لکه‌های خون است! ولی وقتی جلوی آینه رفتم،دیدم تمام صورتم پر ازجای بوسه ولب‌های ماتیک خورده است! آن‌قدرخجالت کشیدم که نگو! فهمیدم یکی از جن‌ها ماده است و به من نظر دارد!برای همین هم غیرتی شده و ساعت دیواری را کوبیده روی کله‌ی آن زبان‌بسته! دیگر به‌کل آنجا معذب بودم! حس می‌کردم مدام زیر ذره‌بین جن ماده‌ام! رویم نمی‌شد اصلاً لباس‌هایم را درخانه عوض کنم یا حتی به حمام بروم! مدتی بعد، آن خانه را هم عوض کردم و به جای فعلی آمدم. اینجا هم همان آش است و همین کاسه! دکمه‌ی دستگاه چای‌ساز خودبه‌خود زده می‌شود و آب جوش می‌آید یا بعضی نیمه‌شب‌ها تلویزیون با صدای بلند خودبه‌خود روشن می‌شود و من نیم متر می‌پرم هوا؛اما به مرور به این وضعیت عادت کرده‌ام و چندان واکنشی نشان نمی‌دهم! کم‌کم به‌نوعی همزیستی مسالمت‌آمیز باهم رسیده‌ایم. خوبی‌اش این است که خبری از ماچ و ماتیک نیست و فضا مردانه است! خشونت ندارند و بیشتر علاقه‌مند به شوخی خرکی هستند! مثلاً وقتی دارم گفتگوی تلفنی مهمی انجام می‌دهم، یکی‌شان کنار گوشی شیشکی می‌فرستد و بقیه یاه یاه می‌خندند! ولی در کل جن‌های با ظرفیتی هستند. آبروداری می‌کنند و اگر برایم مهمان بیاید،کاری به آن‌ها ندارند! فقط یکی دو بار تفریحی شیر آب را باز می‌کنند و می‌روند سراغ زندگی‌شان! اما من به هر خانه‌ای که می‌روم، بازهم جهت اطمینان، اول میگویم سلام‌علیکم! بعد وارد آشپزخانه می‌شوم! حامد ابراهیم پور از "اعترافات"-