┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
❇️ راه نجات
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 از درون خویشتن جو چشمه را
🌸 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۱۸ «کنه» آب سرد هم داشتیم. کنه، پوست بز و گوسفند بود که آن را حسابی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش: ۱۹
فقیر بودیم و غذای ما هم ساده بود. عادت کرده بودیم کم بخوریم و ساده بپوشیم. بعضی وقتها که خانه ی همسایهها را میدیدم حسودیم میشد. با خودم میگفتم:
«چه قدر وسایلشان زیاد است، خوش به حالشان!»
پدرم سخت کار میکرد. توی مزرعه دیگران کارگری میکرد. حدود هفت هشت سالی داشتم که یک روز مادرم رو به پدرم کرد و گفت:
«پولی نداریم چیزی بخرم!»
پدرم، دست به زانو نشست و گفت:
«چه کار کنم، زن؟ من و رحیم که توی مزرعه مردم مشغول کاریم. مزدمان همین قدر است اگر زمین از خودم بود فرق میکرد.»
دلم از ناراحتی پدرم شکست. گفتم:
«کاکه، من هم میتوانم کار کنم.»
پدرم خندید و گفت:
«تو هنوز کوچکی، فرنگیس. برای تو زود است.»
خیلی اصرار کردم و گفتم:
«بگذار با تو بیایم کارگری. به خدا قول میدهم خوب کار کنم.»
قبول نکرد. سرش را تکان داد و رفت.
صبح زود با صدای نماز خواندن پدرم از خواب پریدم. هوا هنوز تاریک بود. کنار سماور نشست و برای خودش چای ریخت. من هم بلند شدم و کنار دستش نشستم. چیزی نگفتم، ولی وقتی برای کارگری راه افتاد بی سر و صدا، دنبالش رفتم. کمی جلوتر، برگشت و تعجب کرد. پرسید:
«روله (عزیزم) چرا دنبالم آمدی؟ مگر نگفتم نیایی؟»
با التماس گفتم:
«به خدا خوب کار میکنم. اگر خسته شدم، برمیگردم.»
دستی به سرم کشید و گفت:
«تو کوچکی هنوز، ولی خب، اگر میخواهی بیا. خسته که شدی، به من بگو.»
این طور بود که کار کردن را شروع کردم. کوچک بودم. اما غیرتی. میگفتم باید طوری کار کنم که مسخرهام نکنند. گاهی لابه لای گیاهها و ساقههای گندم گم میشدم. قدم کوتاهتر از آن ها بود. روزهایی بود که خسته میشدم و میبریدم. اما به خودم میگفتم:
«خجالت بکش، فرنگیس. پدرت به کمک احتیاج دارد، مرد باش فرنگیس!»
آفتاب روی سرم میتابید و عرق از پیشانیام شُره میکرد. مرتب آب میخوردم. اما غروبها، خوشحال بودم؛ چون وقت آن میرسید که مزدم را بگیرم. صاحب کارمان روزانه مزد میداد. روزهای اول زود از نفس میافتادم، اما کم کم عادت کردم و کار را یاد گرفتم. آفتاب داغ وقتی روی سرم میتابید، دستمال سرم را تند تند خیس میکردم تا خنک بمانم. پدرم هم دستمال روی سرش را محکم به صورتش میبست و از دور به من نگاه میکرد و مواظبم بود.
روزهای اول که به دستهایم نگاه میکردم ناراحت میشدم. دستهایم زخمی و پوست پوست و قرمز شده بودند. درد میکردند و سوزش داشتند. وقتی به خانه میرسیدم، به مادرم میگفتم دستهایم درد میکند و او روی زخمهای دستم روغن حیوانی میمالید.
یک شب که به خانه آمدم دیدم مادرم کاسهای حنا درست کرده است. دستم را توی کاسه حنا گذاشت. میگفت حنا زخمهای دستم را خوب میکند. دستم سوخت، اما تحمل کردم. یواش یواش دستهایم پوست پوست شد. پوست صورتم خشک شد و جلوی آفتاب سوخت. کم کم رنگ صورتم برگشت و دستهایم زمخت و بزرگ شدند.
وقتی از سر زمین برمیگشتیم، پدرم دستهایم را میگرفت میمالید و میبوسید. بعد تازه میفهمیدم دستهای من پیش دستهای پدرم خیلی نرم است. دست پدرم بزرگ و خشک و زمخت بود. آن وقت تمام دردهایم از یادم میرفت و از خودم خجالت میکشیدم. پدرم که راه میرفت از پشت سرش بالا و پایین میپریدم و تا آوه زین با هم حرف میزدیم. چند دقیقه یک بار هم پدرم نگاهم میکرد و میگفت: «براگمی!»
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌹
❇️ یک افتخار بزرگ:
پنج نوجوان ایرانی
پنج طلا در المپیاد جهانی
از ایران ۵ نفر به المپیاد جهانی نجوم اعزام شدند و هر ۵ نفر طلا گرفتند در حالی که کلاً ۱۰ نشان وجود داشت.
کشور دوم با یک نشان طلا هست.
آمریکا و دیگر کشورهای مدعی در رتبههای بعدی هستند.
#نیمه_ی_پر_لیوان
🌱 امید
🌳 «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌹 ❇️ یک افتخار بزرگ: پنج نوجوان ایرانی پنج طلا در المپیاد جهانی از ایران ۵ نفر به المپیاد جهانی نج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شهید آیت الله دکتر بهشتی:
«ما همیشه فریاد میکردیم که زن در اسلام زنده، سازنده و رزمنده است ولی به شرط آن که لباس رزمش، لباس عفتش هم باشد.»
📚 [اسطورهای بر جاودانه تاریخ، رویهی ۱۰۸۵]
📹 استقبال خانوادگی از «خانم حنانه خرمدشتی»
دارندهی نشان طلای المپیاد جهانی نجوم
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌙
ماهی تو که بر بام شکوه آمده است
آیینه ز دستت به ستوه آمده است
خورشید اگر گرم تماشای تو نیست
دلگیر مشو ز پشت کـوه آمده است
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
「🍃「🌹」🍃」
🔹 «اجتماعى بودن» همه جا بودن و با همه صحبت کردن و بگو و بخند کردن نیست!
اجتماعى بودن این است که
بدانیم کی و کجا چهگونه باشیم!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
از آمد و رفت فتنهها دلتنگیم
ای جلوهی حق! بیا که باطل برود
«سید حسن حسینی»
#بوی_پیراهن_یوسف
/ ولایت و انتظار 🌸
@sad_dar_sad_ziba
🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
هدایت شده از رو به راه... 👣
«دل من رای تو دارد، سر سودای تو دارد»
#نقاشی_خط
💠 هنرکــده
💠 https://eitaa.com/rooberaah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔑
☑️ چیزی که محاسباتشان را به هم ریخته است!
#کلید 🔑
/راه این جاست 👉
………………………………………
🌾 @sad_dar_sad_ziba
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🇮🇷」 「🕊️」
⚠️ ای کاش مسئولان بدانند!
🗓 به فراخور گذر از سالگشت شهادت رئیس جمهور شهید، محمد علی رجایی
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─