┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
🔲 سایه
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۳۲: بعضی از بمبها پنج تا پنج تا زمین میخوردند. تعجب کردم که این چ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۳۳:
وقتی هواپیماها رفتند، کم کم سر و صداها خوابید. دور هم جمع شدیم. خدایا، این چه بلایی بود که نازل شد؟ چند تا از پیرزنها، بنا کردند به نفرین صدام و آبا و اجدادش. دستهایشان را دور میگرداندند و «برارو» میگفتند.
(وقتی کسی عزیزش را از دست می دهد، وقت شیون این عبارت را به کار می برد.)
رفتیم و جای بمبها را نگاه کردیم. چند جای روستا گود شده بود و سیاه. تکههای بمب، این طرف و آن طرف افتاده بودند. تکههای بمب فلزی بودند و ریزههای آن همه جا افتاده بود. تکهها را جمع کردیم و گوشهای گذاشتیم. چرا؟ خودمان هم نمیدانستیم، ولی همه میخواستیم نشانههای جنگ جلوی چشممان نباشد.
چند تا آمبولانس و ماشین ارتشی به سرعت وارد روستا شدند. هر کس پیاده میشد اول میپرسید:
«کسی زخمی نشده؟»
وقتی می فهمیدند کسی آسیب ندیده، همان طور که با عجله آمده بودند، با عجله هم رفتند. میگفتند گیلان غرب هم بمباران شده و باید سریع خودشان را به آن جا برسانند.
روی جاده رفت و آمد زیاد شده بود؛ به خصوص ارتشیهای خودمان در آمد و شد بودند. همه اسلحه به دست داشتند و هراسان میآمدند و میرفتند. «گور سفید» سر راه نیروها قرار داشت. برای این که بدانیم آن جلو چه خبر است، جلوی جیبهای ارتشی را میگرفتیم و میپرسیدیم: «برادر چه خبر؟»
همه شان بدون استثنا میگفتند که خودتان را به یک جای امن برسانید. یکی میگفت:
«دشمن دارد به این سمت پیشروی میکند. میرویم که به امید خدا جلویشان را بگیریم.»
دیگری ادامه میداد:
«گیلان غرب را هم بمباران کرده اند. مواظب بمبها باشید؛ بهشان دست نزنید.»
غروب بود که عده ای نظامی به روستا آمدند. من و بقیه ی مردم جلوی خانههایمان نشسته بودیم. تعدادی چراغ علاءالدین و پتو آورده بودند. به آن ها آب و نان دادیم. کمی خستگیشان در رفت، گفتند اینها را داشته باشید. جلو رفتم و پرسیدم:
«چرا این وسایل را به ما میدهید؟»
یکی از ارتشیها گفت:
«باید آماده باشید. اگر بمبارانها شدت گرفت، با پتو و وسایلتان، از این جا حرکت کنید و بروید.»
تا این حرف را زد، به خودم گفتم:
«فرنگیس، خودت را آماده کن!»
انگار راستی راستی جنگ شروع شده بود.
نظم روستا به هم ریخته بود. دیگر کسی دست و دلش به کار نمیرفت. شنیده بودم وقتی جنگ میشود، دشمن به هیچ کس رحم نمیکند. من هم جوان بودم و اگر اجازه میدادند، اسلحه دست میگرفتم و میرفتم جلو. اما کاری که از دستم برنمیآمد؛ جز این که جلوی خانه بنشینم رفت و آمد ماشینها را تماشا کنم.
از این طرف نیرو به سمت قصر شیرین میرفت و از آن طرف مردمی که از قصر شیرین فرار میکردند به سمت گیلان غرب می رفتند. جاده ی خلوت ما حالا شلوغ شده بود. تعداد کسانی که از قصر شیرین فرار میکردند، زیاد بود. فکر کنم همه ی مردم شهر در حال فرار بودند. گاهی به خودم می گفتم یعنی ما هم باید از خانههایمان فرار کنیم؟ حاضر بودم بمیرم، اما خانه ام به دست عراقی ها نیفتد.
شوهرم، بی خیال آن همه هیاهو، رفت سر زمین مردم کارگری. هر چه قدر گفتم نرو، گفت:
«فرنگیس، اگر نروم، بدون نان و غذا میمانیم.» دیگر چیزی نگفتم. من هم پا شدم رفتم آوهزین تا سری به پدر و مادرم بزنم.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🤔 بیندیش!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🌘
شب انتهای زیبایی است
برای امتداد فردایی دیگر.
تا زمانی که دلت همواره یاد «خداست»
کسی نمی تواند دلخوشیهایت را ویران کند!
🍀 «زندگی زیباست»
🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌿
آقایان بخوانند:
به جای این که همسرتان را به اسم یا «خانم» صدا بزنید، او را با دادن میم مالکیت صدا بزنید مثلا بگویید: «خانمم»!
خانمها عاشق این میمهای مالکیت هستند که از سمت شوهرشان ابراز میشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#باغچه / خانوادگی
مشاور
💐 [همه چیز برای زندگی زیبا]
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
「📿」
🍃 ما فکر می کنیم
فقط واسه «شدن»هاست
که باید خدا رو شکر کنیم.
اما نه، گاهی هم واسه «نشدن»ها
خدا رو شکر کن!
🤲🏼 #نیایش
🌳 @sad_dar_sad_ziba
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🔹 کدام زن؟
🔹 کدام زندگی؟
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
☘ بہ زندگیت جزئیات قشنگ و شاد اضافہ ڪن.
خوشبختے،یہ چیز بزرگ نیست.
مجموعہی چیزهاے ڪوچیڪ خوبیہ
ڪہ باید دونہدونہشون رو بسازیم.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌹
سالها تحریم بودیم که نتوانیم سلاح بخریم الآن تحریم میشیم که نتونیم سلاح بفروشیم.
👌🏽 این عنوان رسانهی دولتی ملکهی انگلیس، «بی بی سی فارسی» خیلی جالب است و قدرت موشکی ایران را آشکار میکند هرچند که از گفتن آن همیشه اکراه دارند.
#نیمه_ی_پر_لیوان
🌱 امید
🌳 «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت، «لا اله الا الله» یادشان می داد، آن را برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آن که طوطی توانست بگوید:
«لا اله الا اللّه»
طوطی شب و روز لا اله الا الله می گفت.
اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت:
طوطی به دست گربه کشته شد.
گفتند:
برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم.
شیخ پاسخ داد:
من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از این است که وقتی گربه به طوطی حمله کرد، طوطی آن قدر فریاد زد تا مُرد.
با آن همه «لا اله الاالله» که می گفت، وقتی گربه به او حمله کرد، آن را فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش «لا اله الاالله» می گفت و قلبش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود.
سپس شیخ گفت می ترسم ما هم مثل این طوطی باشیم! تمام عمر با زبانمان «لا اله الا الله» بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آن را ذکر نکنیم، زیرا دلهای ما هنور آن را نشناخته است!
🍀 #داستانَک
༻🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روستای دره اسپر
/ لرستان
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄