eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
913 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 زمان کند می‌گذره وقتی منتظری. زمان تند می‌گذره وقتی دیرت شده. زمان کشنده است وقتی غمگینی. زمان کوتاهه وقتی خیلی شادی. زمان بی‌پایانه وقتی دردی داری. زمان طولانی می‌گذره وقتی بی حوصله ای. ⏳ توجه کن زمان با توجه به اتفاقات درون تو می‌گذره نه عقربه های ساعت! 🌊 آقای روان‌شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba      ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
Aliha _ Nafasami (320).mp3
8.92M
🌿 🎶 «نفسمی» /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۹۸: وحشتناک بود. بمب‌های سیاه را روی روستا می‌ریختند. بمب‌ها که زمین
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۹۹: روی زمین نشسته بودم. خشک شده بودم. به خاور و دختر سر نداشته‌اش نگاه می‌کردم. فکر کردم نفسم قطع شده. خونریزی دهان رحمان از یادم رفته بود. رفتم و بالای سر ننه خاور ایستادم. داشت موهایش را می‌کند. بچه‌اش آخرین نفس‌هایش را می‌کشید و خون از کنار رگ گردنش بیرون می‌زد. آرام تکان می‌خورد. گیج شده بودم. تا حالا ندیده بودم یک انسان بی سر، این طوری جان بدهد. جگرم کباب شده بود. هیچ کاری نمی‌شد کرد. ننه خاور با چشم‌هایش به من التماس می‌کرد. مگر من چه کار می‌توانستم بکنم؟ هیچ، هیچ! نگاهم به سر بچه افتاد. از سر بچه خون می‌آمد. چشم‌هایش باز بود و داشت مرا نگاه می‌کرد. نگاهش روی من خیره مانده بود. داشتم از حال می‌رفتم. احساس کردم چیزی توی شکمم به من لگد زد. بچه‌ام توی شکمم فریاد می‌زد. لگد می‌زد و ناراحتی می‌کرد. صدای فریاد علیمردان از دور آمد. به طرف من می‌دوید و فریاد می‌زد. دستم را به زمین گرفتم و بلند شدم. دست‌هایش را در هوا تکان می‌داد و به سرش می‌زد. احساس کردم تمام استخوان‌هایم شکسته است. خودم را جمع و جور کردم. خوب که گوش دادم، فهمیدم فریاد می‌زند: «کاکه ام کشته شد؛ کاکه، کاکه ام.» هراسان بود و گریان و دستپاچه. دویدم، دستش را گرفتم و گفتم: «آرام باش بگو ببینم چی شده؟» وقتی ما را به آن حالت دید، زبانش بند آمد. خوب به رحمان که تمام لباسش خونی بود نگاه کرد و پرسید: «چرا از دهان رحمان خون می‌آید؟ زخمی شده؟» گفتم: «زخمی نشده؟ اما خون می‌آید.» او را بغل کرد. سر تا پای شوهرم خونی بود. همه‌اش به طرف خانه برادرش اشاره می‌کرد. گیج شده بود. پرسیدم: «چی شده؟» به دیواری تکیه داد و گفت: «برس به داد قهرمان. من نمی‌توانم.» گفتم: «قهرمان که الآن پیش ما بود؟» علیمردان دیگر نمی‌توانست حرفی بزند. فقط به آن سمت ده اشاره می‌کرد. فهمیدم برادرش آن جا افتاده. به سمتی که اشاره کرده بود، دویدم. وقتی رسیدم، خشکم زد. شوهرم پشت سرم می‌آمد. قهرمان را دیدم که روی زمین افتاده بود و پسرش مصیب هم کنارش. خون، تمام بدنش را پوشانده بود. قهرمان تکان نمی‌خورد. احساس کردم پاهایم بی حس شده است. روی زمین کنارشان نشستم. آرام دست انداختم زیر سر برادر شوهرم و سرش را بلند کردم. دستم توی چیز نرمی فرو رفت. نرم بود و داغ. انگار لخته‌ی خون بود. خوب که نگاه کردم دیدم مغزش است. مغز قهرمان توی دستم بود! نزدیک بود از حال بروم. مصیب زیر پدرش افتاده بود. قهرمان را به سختی از روی بچه‌اش بلند کردم. بچه فریاد می‌زد و گریه می‌کرد. یک سالی داشت. همان بچه‌ای بود که توی مینی بوس نافش را بریدم. مصیب را بغل شوهرم دادم و گفتم: «تو حواست به رحمان و مصیب باشد من الآن برمی‌گردم.» سریع به خانه رفتم و پتویی آوردم. قهرمان هنوز نفس داشت. با این که مغزش بیرون ریخته بود. اما دست و پا می‌زد. اشک می‌ریختم و کار می‌کردم. بلند بلند می‌گفتم: «چیزی نیست کاکه قهرمان. خوب می‌شوی. الآن می‌بریمت بیمارستان. کمی سرت زخمی شده...» علیمردان مرا نگاه می‌کرد و می‌گریست. دوتا بچه را بغل کرده بود و روی خاک‌ها نشسته بود و داشت صورت خودش را می‌کند. خودش را کاملاً باخته بود. دل دردم شدیدتر شده بود. می‌دانستم حال خوبی ندارم. چاره‌ای نبود باید زخمی‌ها را جمع می‌کردیم. قهرمان را چرخاندم و توی پتو گذاشتم باید او را به بیمارستان می‌رساندیم. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔺 : «نشر داستان تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌙 ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟ «وحشی بافقی» ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
اراده + دوراندیشی = پیروزی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🌙 هر که گوید او منم، او من نشــــد خوشـــه‌ی او لایق خرمن نشـــــد من مشو، از من بشو تا من شــوی خوشــه شـو تا لایق خرمن شــوی ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ نگهداری سگ و حیوانات خانگی 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─