༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
نگهداری سگ و حیوانات خانگی
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۹۹: روی زمین نشسته بودم. خشک شده بودم. به خاور و دختر سر نداشتهاش ن
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۱۰۰:
به سمت جاده نگاه کردم. یک ماشین ارتشی، از بالا میآمد. از پشت سر، صدای همسایهمان رضا را شنیدم. به سرش زد و گفت:
«فرنگیس، چی شده؟ کمک میخواهی؟»
گفتم:
«فقط کمک کن قهرمان را بگذاریم توی ماشین.»
برادر شوهرم را توی ماشین گذاشتیم. ماشین آماده بود تا زخمیها را به بیمارستان برساند. به جز قهرمان، یکی دو تا از زخمیها را هم توی ماشین گذاشتیم. کمک کردم، چند تا پتو دور زخمیها پیچیدیم و به سمت جاده راه افتادیم. من هم سوار ماشین شدم تا با آن ها بروم. کمی جلوتر بلند به راننده گفتم: «بایست.»
باورم نمیشد مادر شوهرم گوشهای روی زمین افتاده باشد. از ماشین پریدم پایین. وقتی پریدم، سنگ و شیشه و خار به پایم رفت. برایم اهمیتی نداشت. تمام بدن مادر شوهرم پر از ترکش بمب بود. دستم را زیر بالش انداختم و او را بلند کردم. او را هم توی ماشین گذاشتم. ماشین راه افتاد. سرعتش آن قدر زیاد بود که مرتب بالا و پایین میافتادیم. گردن قهرمان مرتب این طرف و آن طرف می افتاد. به راننده گفتم: «آرامتر برادر!»
حق داشت. باید زودتر به بیمارستان میرسیدیم. نزدیک گردنهی تق و توق، چشمهای قهرمان به بالا خیره شد. باورم نمیشد. خم شدم و فریاد زدم:
«کاکه قهرمان!»
چند بار صدایش زدم، اما فایده نداشت. برادر شوهرم توی ماشین جان داد. وقتی چشمهایش را بست، شیون کردم؛ اما آرام. مادر شوهرم تقریباً بی حال بود. هوش و حواسش سر جا نبود. نخواستم طوری شیون کنم که چیزی بفهمد.
از بغض و درد، دلم داشت میترکید. قهرمان شهید شده بود و مادرش را داشتم به بیمارستان میبردم. چه کسی میتوانست باور کند؟ یاد خندههای شب قبلمان افتادم؛ حرفهای قهرمان و خوابش...
ماشین به سرعت حرکت میکرد و من بیحال شدم. راننده مرتب به پشت سرش نگاه میکرد. با ناراحتی پرسید:
«چه شده؟»
با بغض و ناله گفتم:
«چیزی نیست برادر.»
آرام زیر لب نالیدم و زمزمه کردم:
برادر تو چند سال همسایهام بودی. تو بودی که تبر را برایم ساختی. تبری که از تو برایم به یادگار مانده است. حیف این دستها. این دستهایی که تبرها را ساختند. قهرمان تو برادر شوهرم بودی. استادم بودی. گریه میکردم و آرام با خودم حرف میزدم. دلم میخواست موهایم را می کندم. بعد با خودم گفتم بگذار دیدار مادر و فرزند به قیامت نیفتد. رسم داشتیم که هر کس میمُرد، دست مادرش را روی سینهاش میگذاشتند تا آرام شود. دست مادر شوهرم را گرفتم. بی حس بود. بی هوش بود. دستش را بوسیدم و روی صورتم مالیدم. بعد دستش را روی سینهی قهرمان گذاشتم تا دیدارشان به قیامت نیفتد. دستش را آن قدر نگه داشتم تا به بیمارستان رسیدیم.
برادر شوهرم را پس آوردند، همه توی گور سفید جمع شدند تا جنازه را خاک کنیم. روستا، شهید و زخمی زیادی داده بود و همه عزادار بودند. مرد و زن، سیاه پوشیده بودند. همه گریه میکردند. حدود بیست نفر از اقوام جمع شدند و جنازه را بردند تا غسل بدهند.
علیمردان مثل سایه این طرف و آن طرف میرفت. تمام غم دنیا روی دلم بود، اما انگار چیزی داشت از درون، شکمم را پاره میکرد. احساس کردم حال خوبی ندارم. باید تا بعد از مراسم چیزی نمیگفتم.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔺 #توجه:
«نشر داستان تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🍀🍁🍀
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت، ای جانم به قربانت!
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چه قدر آخر تحمل؟ بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمهخوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم، نیستم در بند درمانت
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را مانَد نوید طبع دیوانت
«شهریار»
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🍃🐐🍃🌲
یه شاخ به شاخ واقعی
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه خر رو چه جور توی یخچال جا میدن؟!
🤭
#نیشخند 🤓
ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
😍 باورتون میشه این یه نقاشیه که با مدادرنگی کشیده شده؟
#قالیبافی
#نقاشی مداد رنگی
هنرهای ارزشمند ایرانی
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
「🍃「🌹」🍃」
❇️ رنج...
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روانشناس
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🤦♀ زن از نوع غربی
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی
╭─┅═💠🌏💠═┅─
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌊 آبشار سیاهچشمان
/ چالوس
/ مازندران
🎶 موسیقی صدای آبشار
همراه با آواز ایرانی
#ایرانَما
/
نَمایی از ایران زیبای ما🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄