6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺
💪🏼 قدرت و اقتدار ما در دریاها 🌊
#نیمهی_پر_لیوان
🌱 امید
🌳 «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «آن مرد با باران می آید.» ⏪ بخش ۳: سعید به طرفم خم میشود: «پس جیگر شیر پیدا کردی؟
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «آن مرد با باران می آید.»
⏪ بخش ۴:
یعنی نمیدونی که با بَروبچههای مسجد حجت، تو کار پخش اعلامیه و دیوارنویسی هستن؟
ترس و وحشت زبانم را مثل یک تکه چوب کرد:
«خب!... اینها چه ربطی به بهروز ما داره؟»
سعید دستش را در هوا تکان میدهد:
«برو بابا!
یا واقعاً خنگی
یا خودت رو به خنگی زدی!»
حالا دیگر به جای سرما، داغیِ عرق مینشیند روی تنم:
«یعنی میخوای بگی داداش منم با یاسر اینا...»
سعید سری تکان میدهد و نگاهِ عاقل اندر سفیهی به من میکند، آه کشان میگوید:
«بهزاد جون!.. یه کم دل و
جرأت رو از داداشت یاد بگیر. این قدر از بابات نترس. اون وقت به قول بابام، پس فردا که پیروز شدیم، خجالت و روسیاهیش بهت میمونه ها! از ما گفتن بود.»
میدوم به طرف دَرِ پشت بام.
سعید صدایم میکند. اما دیگر جوابش را نمیدهم. نور زرد راه پلهها چشمهایم را میزند و گرما میپیچد توی تنم.
تند و سبک از پلهها سرازیر میشوم.
حالا بابا هم رفته توی حیاط و دارد سیگار میکشد. میروم توی اتاق.
بهناز گوشهای نشسته و زانوهایش را بغل گرفته و گلوله گلوله اشک میریزد. کنار چراغ خوراکپزی که قابلمه غذا را گرم میکند میایستم و دستهایم را میگیرم رویش. وقتی بهناز این طوری مظلوم میشود و مینشیند یک گوشه، خیلی دلم برایش میسوزد و از این که بیشتر وقتها سر به سرش میگذارم و صدایش را در میآورم، عذاب وجدان میگیرم.
آرام میگویم:
«پشت بوم بودم.»
بهناز هیچ حرفی نمیزند. حتی تکان هم نمیخورد.
روی دو پا مینشینم و با صدای خفهای میگویم:
«میدونی سعید چی بهم گفت؟»
شانه بالا میاندازد و پلک میزند، با هیجان میگویم:
«میگفت بهروز با پسر حاج آقا رسولی و بچههای مسجد، میرن دیوار نویسی و پخش اعلامیه!»
بهناز هم چنان به نقطهی نامعلومی از فضای مقابلش نگاه میکند و کوچکترین حرکتی در سراسر صورتش به چشم نمیخورد.
یا حرفم را باور نکرده یا چنان ترسیده و شگفتزده شده که نمیداند چه بگوید. میزنم به بازویش و میگویم:
«حواست به منه؟»
سرش را برمیگرداند و نگاه خیسش را میدوزد به چشمهایم:
«پس فکر کردی مامان و بابا، واسه چی مثل مرغ سر کنده بالا پایین می رن؟»
چشمانم گرد میشود:
«یعنی اونها هم میدونن؟»
لبخند تلخی روی لبهایش مینشیند:
«یعنی تو تا حالا نفهمیده بودی چرا بابا بهش گیر میده؟»
⏪ ادامه دارد....
.................................
🔺 #توجه:
«نشر داستان تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
🐺 گرفتار گرگها
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
💄 افزایش افسارگسیختهی مصرف لوازم آرایشی ایران و آثار فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و بهداشتی آن بر جامعه و افراد
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ اسیر فلسطینی محکوم به حبس ابد که پس از توافق آتشبس حماس، آزاد شده است و دیدار او با مادرش پس از ۲۳ سال
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
شعری از «احمد شوقی» شاعر عرب که «شهید یحیی سنوار» در میانهی میدان جنگ غزه میخواند:
«برای آزادیِ سرخ، دری است
که با دستانِ خونآلود، کوبیده میشود.»
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
🏴 سالگشت شهادت امام موسی کاظم، حضرت صابر (درود خدا بر او) بر همهی آزادگان تسلیت باد!
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌤
❇️ بشارت امام کاظم در مورد ظهور حضرت منجی
🎤 حجت الاسلام سید حسین مؤمنی
#بوی_پیراهن_یوسف
/ ولایت و انتظار 🌸
@sad_dar_sad_ziba
🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
「🍃「🌹」🍃」
🔥 کبریتهای سوخته
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روانشناس
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🚓 کوییک، خودروی پلیس ونزوئلا شد.
خودروهای کوییک و ساینا بهعنوان گزینههای اقتصادی به تازگی وارد بازار ونزوئلا شدهاند و اکنون کوییک به خودروی پلیس این کشور تبدیل شده است.
#دسترنج
/ ساخت ایران 🌾 🔩 💊
………………………………
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─