5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ اسیر فلسطینی محکوم به حبس ابد که پس از توافق آتشبس حماس، آزاد شده است و دیدار او با مادرش پس از ۲۳ سال
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
شعری از «احمد شوقی» شاعر عرب که «شهید یحیی سنوار» در میانهی میدان جنگ غزه میخواند:
«برای آزادیِ سرخ، دری است
که با دستانِ خونآلود، کوبیده میشود.»
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
🏴 سالگشت شهادت امام موسی کاظم، حضرت صابر (درود خدا بر او) بر همهی آزادگان تسلیت باد!
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌤
❇️ بشارت امام کاظم در مورد ظهور حضرت منجی
🎤 حجت الاسلام سید حسین مؤمنی
#بوی_پیراهن_یوسف
/ ولایت و انتظار 🌸
@sad_dar_sad_ziba
🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
「🍃「🌹」🍃」
🔥 کبریتهای سوخته
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روانشناس
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🚓 کوییک، خودروی پلیس ونزوئلا شد.
خودروهای کوییک و ساینا بهعنوان گزینههای اقتصادی به تازگی وارد بازار ونزوئلا شدهاند و اکنون کوییک به خودروی پلیس این کشور تبدیل شده است.
#دسترنج
/ ساخت ایران 🌾 🔩 💊
………………………………
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 پیروزی مقاومت این گونه به دست آمد:
فرمانده مقاومت در میدان
نخست وزیر صهیونیست در حال فرار!
#فانوس
/روشنبینی و روشنگری 🌕
………………………………………
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
「🍃「🌹」🍃」
ﺭﻭﺯﻫــﺎﯾــﺖ ﺭﺍ
ﺑﯿــﻬﻮﺩﻩ ﻧﺴـــﻮﺯﺍﻥ!
به زنــدگی رنگی تازه بزن.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روانشناس
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «آن مرد با باران می آید.» ⏪ بخش ۴: یعنی نمیدونی که با بَروبچههای مسجد حجت، تو کار
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «آن مرد با باران می آید.»
⏪ بخش ۵:
صدای کوبیده شدن در حیاط، بهناز را مثل اسپند روی آتش از جا میپراند.
این قدر از خنگی و گیجی خودم عصبانیام که نمیتوانم از جایم بلند شوم.
پس سعید حق داشت که آن طوری دستم انداخت و مسخرهام کرد.
حواس من کجا بود؟
چرا به قول بابا در عالم هپروت سیر میکردم؟
مثلاً خِیرِ سرم امسال رفته بودم کلاس ششم.
اما همان سر به هوایی که بودم، باقی مانده بودم. کی میخواستم آدم بشوم، خدا میداند!
شاید هم تقصیر بابا باشد، بس که رفت و آمد و تهدیدمان کرد که سرمان فقط به کار خودمان باشد و وای به روزگارمان اگر با اینهایی که سر و گوششان میجنبد، بگردیم و کار دست خودمان و او بدهیم.
اصلاً برای همین بود که اول مهر، وقتی اعلام کردند دخترها دیگر حق ندارند با حجاب به مدرسه بروند، بی هیچ های و هوی و اعتراضی، تسلیم شد و به بهناز که امسال باید میرفت کلاس هشتم، گفت که دیگر به مدرسه نرود؛ به همین راحتی.
البته حالا که فکرش را میکنم، میبینم تنها کسی که در خانه جرأت داشت بر خلاف میل بابا رفتار کند، بهروز بود.
مثل گوش دادن به رادیوهای بیگانه، یا سرک کشیدن به پشت بام، یا تعطیل کردن کلاس درس و دانشگاه و...
همین بیرون ماندنش توی حکومت نظامی.
باید زودتر از اینها میفهمیدم که یک ریگی به کفش این بهروز خان هست که یک مدتی است بابا با او سر جنگ افتاده.
سر و صدای مبهم و نسبتاً بلندی از حیاط بلند میشود.
بابا عصبانی است و مامان با هیس هیس سعی میکند او را متوجه وضعیت بکند. میروم کنار پنجره.
با دیدن بهروز، گل از گلم میشکفد.
نفس راحتی میکشم و عطر غذایی را که روی
چراغ خوراک پزی است به درون میکشم. اگر بهروز کمی دیرتر آمده بود، حتماً من از گرسنگی مرده بودم.
〰〰〰〰〰
بچهها کلاس را گذاشتند روی سرشان.
زنگ ورزش داریم و از قرار معلوم، آقای سهرابی هم نیامده است.
مرادی، کل تخته سیاه را پر کرده از اسم بچههای شلوغ و بیانضباط،
اما هیچ کس عین خیالش نیست که جلوی اسمش، یک ضربدر بخورد یا ده تا.
همین طوری که آرام نشسته ام و کتاب جلویم باز است و مثلاً دارم مطالعه میکنم، همهی حواسم به سعید است که بغل دستم نشسته و دارد با بچههای نیمکت پشتی که یکیشان یونس برادر یاسر است، پچ پچ میکند.
⏪ ادامه دارد....
.................................
🔺 #توجه:
«نشر داستان تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄