eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
682 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «آن مرد با باران می آید.» ⏪ بخش ۱۰: «...تو چه می‌دونی جلوی چشم پسر شش هفت ساله، با
┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «آن مرد با باران می آید.» ⏪ بخش ۱۱: به استوار رحمتی نگاه می‌کنم. باورش برایم سخت است که کسی جرأت کرده باشد روی دیوار خانه‌ی او شعار بنویسد. استوار همچنان منتظر، نگاهم می‌کند. می‌گویم: «من از کجا بدونم؟» چشم‌هایش را ریز می‌کند: «البته من می‌دونم تو پسر خوب و عاقلی هستی. بیست ساله که با بابات رفیقم. گفتم شاید تو دور و برت، از رفیقی، نارفیقی، چیزی شنیده باشی.» راه می‌افتم و در عین حال می‌گویم: «کار بچه‌های محل ما نمی‌تونه باشه.» صدایش را از پشت سرم می‌شنوم: «تو از کجا می‌دونی؟» می‌گویم: «همین طوری» و می‌دوم. از در بزرگ و آهنی مدرسه که می‌روم تو، در جا خشکم می‌زند. روی دیوارِ دور تا دور حیاط، پر از شعار است. بچه‌ها، چندتا چندتا، دور شعارها حلقه زده‌اند و آن‌ها را می‌خوانند. با ترس و لرز، جلو می‌روم و شعارها را می‌خوانم: «تنها ره سعادت، ایمان، جهاد، شهادت» «توپ، تانک، مسلسل، دیگر اثر ندارد» «این است شعار ملی، خدا، قرآن، خمینی» «فرموده‌ی روح خدا چنین است / سکوت و سازش، کار خائنین است» این آخری، شعاری بود که روی دیوار استوار رحمتی هم نوشته بودند. ناگهان صدای فریاد آقای اشکوری از پشت بلندگو می‌شود که به زمین و زمان فحش می‌دهد. از ترسم، به دو می‌روم و اولین نفر، سر صف می ایستم. صف‌ها کم کم بسته می‌شوند. آقای اشکوری همچنان در حال تهدید عامل یا عاملین این جنایت و خیانت بزرگ است و در عین حال، مدام خاطرنشان می‌کند که مطمئن است این توطئه‌ی خرابکارانه، کار دانش آموزان مدرسه‌ی ما نیست. از داد و فریادهایش معلوم است که حسابی دست و پایش را گم کرده. به معاونش آقای صمدی اشاره می‌کند و توی بلندگو داد می‌زند: «دِ بجنب دیگه آقا جان! چندتا قلم مو و سطل رنگ....» آقای صمدی که مات و مبهوت به دیوارها خیره مانده، انگار که تازه از خواب بیدارش کرده باشند، به طرف در مدرسه می‌دود و سر بابای مدرسه، آقا تقی، هوار می‌کشد. آقای اشکوری گروه پیشاهنگ‌ها را صدا می‌کند و خودش با صورتی سرخ و چشمانی از حدقه درآمده، در حالی که ترکه‌اش را به پایش می‌زند روی سکو می‌ایستد و چهره تک تکمان را از نظر می‌گذراند. گروه پیش آهنگ‌ها، با لباس‌هایی یک شکل و یک رنگ که شبیه لباس پلیس است، می‌روند کنار میله‌ی پرچم. همراه نواخته شدن سرود شاهنشاهی، سردسته‌شان نخ پرچم را آرام آرام می‌کشد و پرچم سه رنگ شیر و خورشید بالا می‌رود. ⏪ ادامه دارد.... ................................. 🔺 : «نشر داستان تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚤 بازگشت قایق‌ها به دریاچه‌ی ارومیه / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
Fereydoun Asraei - Shoore Asheghaneh (1).mp3
4.23M
🌿 🎶 «شـــــور عاشقــانه» 🎙 فریــدون آســرایی /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba      ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
«هرتزی هالوی» رئیس ستاد کل ارتش اسرائیل که پس از شکست در غزه، استعفا داد، در صفحه‌ش نوشته: «می‌رم بخوابم بعداز ۴۰ سال از خدمات نظامی و شب بیداری.» اعضای مجلس رژیم در جواب براش نوشتند: «بله، البته به جز شب هفت اکتبر ۲۰۲۳ که خواب موندی!» 🤭 🤓 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
‌┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄   کم گوی و گزیده گوی چون دُر تا ز اندک تو‌ جهان شود پُر 💎  ……………………………………… 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌌 بین الحرمین در شب میلاد امام حسین (درود خدا بر او) 🤲🏼 زیارت، بر شما نصیب 🌺 اعیاد شعبانیه بر شما مبارک! 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌙 عیداست و جهان روضه رضوان حسین است از عرش الی فرش گلستان حسین است با گریه ی شوق نبی و حیدر و زهرا چشم همگان بر لب خندان حسین است ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
🌸 زندگی زیباست 🌸
┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «آن مرد با باران می آید.» ⏪ بخش ۱۱: به استوار رحمتی نگاه می‌کنم. باورش برایم سخت است
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «آن مرد با باران می آید.» ⏪ بخش ۱۲: بعد از اجرای مراسم، آن قدر آقای اشکوری هول و دستپاچه است که بدون خواندن دعای سلامتی شاهنشاه و شهبانو، ما را می‌فرستد سر کلاس. بچه‌ها کلاس را می‌گذارند روی سرشان. این ساعت با آقای صمدی زبان داریم که فعلاً رفته دنبال اجرای اوامر آقای اشکوری. موشک‌های کاغذی در فضای کلاس به پرواز در می‌آیند و مرادی بیچاره هم از پسشان بر نمی‌آید. می‌روم کنار پنجره و به آقا تقی و آقای صمدی نگاه می‌کنم که تند تند مشغول رنگ کردن دیوارها هستند. سعید می‌آید کنار دستم و همان طور که به آن‌ها نگاه می‌کند، سرخوش، زیر گوشم زمزمه می‌کند: «کیف کردی هنر دستمون رو؟» وحشت زده به طرفش برمی‌گردم: «پس کار شماها بوده؟» چشمکی می‌زند: «این ایده‌ی آقا داداش شما بود. من و یونس می‌خواستیم دیشب باهاشون بریم دیوارنویسی، سمت چهار راه مدائن و اون طرف‌ها. بهروز و یاسر گفتند اون جا خطرناکه. ما رو آوردن دم در مدرسه. بهروز قلاب گرفت و ما رو فرستاد تو حیاط.» آب دهانم خشک می‌شود: « نترسیدین؟» سعید نخودی می‌خندد: «راستش چرا. ولی حال داد!» با ناباوری نگاهش می‌کنم. سعید به حیاط سرک می‌کشد. _ خداییش، دیدی قیافه اشکوری رو! کم مونده بود سکته کنه! می‌پرسم: «دیوار استوار رحمتی هم کار شما بود؟» با خنده می‌گوید: «ای شیطون از کجا فهمیدی؟» می‌گویم: «از خط خرچنگ قورباغه‌ت!» محکم می‌کوبد روی بازویم: «غلط کردی. به اون تمیزی نوشتم!» به دیوارهای نیمه رنگی حیاط نگاه می‌کنم و لبخند می‌زنم: «فعلاً که همه زحمتاتون دود شد رفت هوا!» ناگهان چهره سعید جدی می‌شود: «صبر کن حالا! این تازه اولشه. شاهنامه آخرش خوشه، آقا بهزاد!» چشم‌هایش برق می‌زند و در نگاهش چیز عجیبی است؛ چیزی که تا به حال ندیده‌ام. نمی‌دانم چرا، اما ناگهان احساس می‌کنم خیلی از من بزرگتر شده است. 〰〰〰〰〰 مامان ظرف غذای بابا را که در پارچه سفیدی گره زده، دستم می‌دهد و کیفم را می‌گیرد: «تو صف نونوایی مردم می‌گفتند خیابونا امروز شلوغه. انگار یه خبراییه. مراقب باش! زودی هم برگرد خونه.» ⏪ ادامه دارد.... ................................. 🔺 : «نشر داستان تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌙 🍂 ... یڪ خوبی و یڪ بدی بہ جا می ماند ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
‌┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ 🔹 ترس، فقط از نافرمانی خدا! 💎  ……………………………………… 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
هدایت شده از رو به راه... 👣
بنوش از چشمه ی دستانِ عباس 💦💧 💠 هنرڪده‌ی «رو به راه» https://eitaa.com/rooberaah ┄┄┅┅┅❅🪴❅┅┅┅┄┄