🌿🌸🌿
هر از چند وقت یک بار یک کاغذ بردار، چیزهایی که باید از زندگیت حذف کنی رو توش بنویس
مثل آدمایی که باید حذف کنی،
اخلاق ها و عادت های بد،
احساساتِ منفی و…
چیزهایی که باید به زندگیت اضافه کنی رو هم بنویس؛
آدم های جدید و خوب،
عادت های خوب،
احساسات مثبت،
اخلاق های بهتر.
می تونی چندتا فعالیت روزانه و ساده رو هم اضافه کنی؛
مثلا هر روز به میزان لازم آب بخوری،
روزی نیم ساعت ورزش یا پیادهروی کنی،
یه زبان جدید یا مهارت جدید مثل نقاشی، ورزش، آشپزی، خیاطی، مطالعه و…
یاد بگیر، کتاب بخون ، فیلم های خوب ببین، کارهایی که باعث آرامشت میشه رو انجام بده.
برای خودت وقت بذار با خودت مهربون تر باش و خودت رو بپذیر!
آگاهانه زندگی کن!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت: صهیون به گور نزدیک است!
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
📖 اميرالمؤمنين امام علی (درود خدا بر او): «كسى كه از سخن چين پيروى كند، دوستان خود را از دست خواهد
⚫️ بدترین آدم ها...
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🌙
یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب، زمین
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت!
«فریدون مشیری»
☘ «زندگی زیباست»
💫 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش۲۶: ــ خانهاش کجاست؟ این بار پیرمرد شانه بال
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش۲۷:
شب ناآرامی را گذراند. مادرش هم حال خوبی نداشت و کابوس میدید و از خواب میپرید. نماز صبحش را که خواند، انگار تیری به بدنش نشسته باشد، به پهلو افتاد و به خواب رفت.
ساعتی از طلوع خورشید میگذشت که از خواب پرید. یکی حلقه ی در را میکوبید. مادر در بسترش نشسته بود.
گفت:
«لابد اُم جیران است.»
ابراهیم خود را در عبا پیچید و به حیاط رفت. کمی حالش بهتر شده بود. اما هنوز گیج بود و دوست داشت برگردد و بخوابد. تصمیم نداشت به بازار برود.
کلون را کشید و در را باز کرد. اُم جیران کاسهای در دست داشت. بخار از آن برمیخاست. در آن حریره ی بادام بود. اُم جیران چشمهایش را باریک کرد.
ــ هنوز خانهای! مردی را که آفتاب بالا آمده باشد و سر کارش نباشد، نباید زن داد!
آمد تو. ابراهیم در را بست. اُم جیران به طرف اتاق رفت.
ــ مادرت تو را لوس بار آورده است!
داخل اتاق، با پا زد و تشک و لحاف ابراهیم را گوشه ی دیوار جمع کرد.
به مادر گفت:
«پشت سرت حرف زدم؛ راضی باش! گفتم این بچه را لوس و ننر بار آوردهای! خودت هم دست کمی از پسرت نداری! این حریره را تا گرم است، بخور و پاشو راه بیفت!»
به ابراهیم گفت:
«تو هم بسترت را جمع کن و برو سر کارت! مردی که سفت نایستد هر بادی زمینش میزند. اگر بخواهی مثل درخت میوه بدهی باید جای پایت را سفت کنی.»
پیش از آن که اُم جیران برود، ابراهیم را راه انداخت. ابراهیم به کاروانسرایی رفت که بزرگترین انبار پارچه را داشت و صاحبش میکال با پدر او سالها دوست بود. در کاروانسرا گاریهایی منتظر کار و بار بودند. درباره ی کرایه با یکی از گاریچیها چانه زد و گفت که گاری اش را به داخل انباری ببرد. با نظرخواهی از میکال، طاقههای متنوعی انتخاب کرد و با کمک شاگردی که آن جا کار میکرد، همه را در کیسههایی گذاشت و بار گاری کرد.
به میکال گفت:
«پولی همراهم نیست. اگر مهلت دهی، تا یک ماه دیگر بهای پارچهها را میپردازم. کیسهها را میدهم طارق پس بیاورد.»
میکال دستش را گرفت و او را برد و در مدخل انبار، روی دو کرسی رو به روی هم نشستند. به شاگرد اشاره کرد که پذیرایی کند.
ــ به اندازه ی پدرت قبولت دارم! پول پارچهها که هیچ، حتی اگر وام هم بخواهی، تقدیمت میکنم! ابراهیم تشکر کرد. شاگرد ظرفی آورد و جلو ابراهیم روی چهارپایهای گذاشت. در آن تکههایی از کنجد و عسل به شکل دایره و لوزی بود.
میکال به جلو خم شد و آهسته گفت:
«انبار و دکان بزرگی در حلب دارم. پدرت خبر داشت. شریکی داشتم که آن را اداره میکرد. پیر و زمین گیر شده است. از من خواست سهمش را بخرم. این کار را کردم. یکی از شاگردهایم را گذاشته ام آن جا را بچرخاند. دنبال یکی میگردم که مورد اعتمادم باشد. تو همان هستی که دنبالش میگردم. اگر حاضری به حلب بروی، خبرم کن!»
ابراهیم خواست حرف بزند که میکال گفت:
«برای جواب عجله نکن! دوست دارم تو شریک تازهام باشی! فکرهایت را بکن. حلب هم جای خوبی است. رونق کسب و کارش کمتر از دمشق نیست.
ابراهیم با آن که جوابش منفی بود، اما حرفی در این باره نزد و تشکر کرد. به دکان که رسیدند، در بسته بود.
ابوالفتح گفت:
«ارباب که نزدیک ظهر بر سر دکانش حاضر میشود. تعجبی ندارد اگر شاگردش بعد از ظهر بیاید.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دین را این گونه به بچه هایمان یاد بدهیم!
🗓 ۱۳ آبان
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
💨🌳
شجاعت
همیشه فریاد زدن نیست؛
گاهی صدای آرامی است که در انتهای روز می گوید:
«فردا دوباره تلاش خواهم کرد.»
🌸 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
📿
باور نمیکنم خدا به کسی بگوید:
«نه.»
خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم.
٢- یه کم صبر کن.
٣- پیشنهاد بهتری برایت دارم.
❇️ صبر، احترام به حکمت خداست.
🤲🏼 #نیایش
🌳 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘
ای دل غمدیده! حالت بِه شود، دل بد مکن
وین سرِ شوریده بازآید به سامان، غم مخور
دور گـردون، گر دو روزی بر مـراد ما نرفت
دائماً یـکسان نمانَد حال دوران، غـم مـخور
«حافظ شیرازی»
🌙 «زندگی زیباست»
💫 @sad_dar_sad_ziba
💠 نابودی غده ی سرطانی، آرزویش بود!
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زالوهایی که خون مردم را می مکند و برای سود مالی بیش تر زندگی آن ها را به گروگان می گیرند!
💉 مافیای دارو
🎞 برشی از مجموعه ی تلویزیونی محرمانه
#هوای_گرگ_و_میش
/دشمن شناسی 🐺
🔰 @sad_dar_sad_ziba
♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏽 اگر می خواهید سالم بمانید
عزیزان و دوستانتان را برای خود نگه دارید!
🍏 #سلامت
🍎 @sad_dar_sad_ziba 🍎
┗━━━━━━━━•••━━🍏━┛