eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
933 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 آقایان بخوانند: به جای این که همسرتان را به اسم یا «خانم» صدا بزنید، او را با دادن میم مالکیت صدا بزنید مثلا بگویید: «خانمم»! خانم‌ها عاشق این میم‌های مالکیت هستند که از سمت شوهرشان ابراز می‌شود. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ / خانوادگی مشاور 💐 [همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
「📿」 🍃 ما فکر می کنیم فقط واسه «شدن»هاست که باید خدا رو شکر کنیم. اما نه، گاهی هم واسه «نشدن»ها خدا رو شکر کن! 🤲🏼 🌳 @sad_dar_sad_ziba
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🔹 کدام زن؟ 🔹 کدام زندگی؟ 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ ☘ بہ زندگیت جزئیات قشنگ و شاد اضافہ ڪن. خوشبختے،یہ چیز بزرگ نیست. مجموعہ‌ی چیزهاے ڪوچیڪ خوبیہ ڪہ باید دونہ‌دونہ‌شون رو بسازیم. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌹 سال‌ها تحریم بودیم که نتوانیم سلاح بخریم الآن تحریم می‌شیم که نتونیم سلاح بفروشیم. 👌🏽 این عنوان رسانه‌ی دولتی ملکه‌ی انگلیس، «بی بی سی فارسی» خیلی جالب است و قدرت موشکی ایران را آشکار می‌کند هرچند که از گفتن آن همیشه اکراه دارند. 🌱 امید 🌳 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
‌┈••✾•🌿🌸🌿•✾••‌┈ شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت، «لا اله الا الله» یادشان می داد، آن را برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درس‌هایش حاضر می کرد تا آن که طوطی توانست بگوید: «لا اله الا اللّه» طوطی شب و روز لا اله الا الله می گفت.   اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه  می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت: طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند: برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از این است که وقتی گربه به طوطی حمله کرد، طوطی آن قدر فریاد زد تا مُرد. با آن همه «لا اله الاالله» که می گفت، وقتی گربه به او حمله کرد، آن را فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش «لا اله الاالله» می گفت و قلبش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود. سپس شیخ گفت می ترسم ما هم مثل این طوطی باشیم! تمام عمر با زبانمان «لا اله الا الله» بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آن را ذکر نکنیم، زیرا دل‌های ما هنور آن را نشناخته است!  ‌‌ 🍀 ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روستای دره اسپر / لرستان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 مهربان باش! «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ༺◍⃟💞჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ چه افتخار افتضاحی! 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
🌳 از درخت بیاموزیم! ✔️ برای بعضی‌ها باید ریشه بود تا امید به زندگی را به آن ها بدهیم. ✔️ برای بعضی‌ها باید تنه بود تا تکیه‌گاه آن ها باشیم. ✔️ برای بعضی‌ها باید شاخ ‌و برگ بود تا عیب‌های آن ها را بپوشانیم. ✔️ برای بعضی‌ها باید میوه بود تا طعم زندگی شیرین را به آن ها بیاموزیم. 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۳۳: وقتی هواپیماها رفتند، کم کم سر و صداها خوابید. دور هم جمع شدیم.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۳۴: از ظهر گذشته بود و داشتم طرفِ کوه را نگاه می‌کردم. دلم گرفته بود. برادرها و فامیل‌هایم کجا بودند؟ نیروهای صدام الآن کجا بودند؟ یک دفعه دیدم یکی از طرف کوه می‌دود و می‌آید. بلند شدم و دستم را روی چشمم گذاشتم تا بهتر ببینمش. از فامیل‌هایمان بود. مرد به طرف ده می‌آمد و فریاد می‌زد: «خانه‌تان خراب شود، عراق قصر شیرین را گرفت.» همه ی مردم سر از پنجره‌ها و درها بیرون آورده بودند، به او که از دور می‌آمد، نگاه می‌کردند و با تعجب به فریادهایش گوش می‌دادند. هیچ کس نمی‌توانست تکان بخورد. فکر کردم دارم خواب می‌بینم. مرد عرق کرده بود و معلوم بود راه زیادی را پیاده آمده است. مردم دورش را گرفتند و هی می‌پرسیدند چی شده؟ وقتی مرد فامیل نفس تازه کرد، گفت: «به خدا راست می‌گویم. خانه خراب شدیم. عراق، قصر شیرین را گرفت. نیروهایشان دارند به این سمت می‌آیند.» یک لیوان آب دستش دادم. آب را تندی گرفت و سر کشید. بعد در حالی که نفس نفس می‌زد، ادامه داد: «به همه بگویید آماده ی فرار باشند. عراق دارد جلو می‌آید. هیچ چیز جلودارشان نیست.» یک دفعه یاد مردهای روستا افتادم که به جبهه رفته بودند. برادرهایم ابراهیم و رحیم در جبهه بودند. مردم روستا، با نگرانی جمع شدند. نگران عزیزانمان بودیم. مادرم به پایش می‌کوبید و رو به برادرش می‌گفت: «پسرهایمان، محمد خان! پسرهایمان چه می‌شوند؟ دیدی چه طور بی چاره شدیم؟ دیدی چه بر سرمان آمد؟» دایی‌ام محمدخان، گرفته و ناراحت، توی حیاط ما ایستاده بود و هی این طرف و آن طرف می‌رفت. مردم، با نگرانی، با هم حرف می‌زدند. همه گیج بودند و نمی‌دانستند چه کار کنند. یک دفعه دایی ام بی‌قرار شد و با صدای بلند گفت: «به طلب فرزندانمان می‌رویم. جمع شوید، باید حرکت کنیم.» عده ای موافق بودند و عده‌ای مخالف. تا شب حرف و حدیث جماعت ادامه یافت. بالأخره هم دایی ام محمد خان، رو به مرد همسایه کرد و گفت: «مشهدی فرمان، تو ماشین داری، من هم پسر و خواهرزاده‌هایم در جبهه هستند. بیا برویم دنبالشان. این طوری فایده ندارد. ارتش هم زورش نمی‌رسد. همه ی مردم فرار می‌کنند. باید گروهی را که جلو رفته‌اند، برگردانیم. باید همه را برگردانیم. احتمالاً حالا توی محاصره افتاده باشند یا...» فرمان قبول کرد و گفت: «حاضرم، برویم.» دایی ام رو به مردهای ده گفت: «چند نفر دیگر هم با ما بیایند؛ شاید احتیاج شد. همین الآن باید حرکت کنیم، وگرنه ممکن است دیر بشود.» چند تا از مردهای ده، وسایلشان را برداشتند و آماده ی حرکت شدند. من هم با نگرانی گفتم: «تو را به خدا مرا هم با خودتان ببرید. به شما کمک می‌کنم. من نمی‌ترسم.» قبول نکردند. همگی گفتند: «نه، تو بمان.» به دایی ام التماس کردم و گفتم: «کمکتان می‌کنم. خالو، قول می‌دهم مثل مرد باشم و باعث اذیت شما نشوم.» بدون این که منتظر جوابش بشوم، سریع سوار ماشین شدم. دایی ام نگاه تندی به من کرد و گفت: «بیا پایین، دختر!» پیاده نشدم. او هم انگار که لج کرده باشد، گفت: «اگر تو بیایی، ما هم نمی‌رویم!» بعد هم پشتش را به من کرد و همان جا روی زمین نشست! بین من و دایی ام، حرف بالا گرفت. دلم می‌خواست مثل بقیه ی مردها، من هم همراهشان بروم. مردها سعی کردند میانجی گری کنند. با سلام و صلوات، دایی را با زور سوار ماشین کردند. اما با ناراحتی پیاده شد و گفت: «فرنگ برود، من نمی‌روم!» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔹 : «فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ ...و کسی که آسمان‌ها را بدون ستون برافراشت می‌تواند بارهایی را که بر دل شما سنگینی می‌کند، از دوش شما بردارد. 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba