eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
9.6هزار ویدیو
93 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت نامهٔ شهدا 📖 🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـ‌ها را راهے کربلاے جبـ‌هہ‌ها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هـــداء" مےنشینیم...♥️ ‌ بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨ 🍃🕊 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
❤️ ❤️ 💝 💝 🌼سر فدای قدمت، ای مــــه کنعانی من 🌼قدمی ‌رنجه ‌کن،‌ ای‌ دوست ‌به ‌مـهـــمانی ‌من 🌼عمـــرمان رفت... بــه تکرار نبـــودنهایت 🌼غیبتت ‌سخت ‌شد، از دست‌ مـسـلمــــانی‌ من 🍃🌹🌸 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷🌴🥀🌹🥀🌴🌷 ، تنها برای نیست می تونی زنده باشی و سرباز باشی... اما یه شرط داره باید فقط برای کار کنی نه ... ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── #── ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 هرروز یک صفحه صفحه84 به نیت ظهور منجی عالم بشریت 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 84 34 - مردان‌ سرپرست‌ زنانند ‌به‌ سبب‌ برتری‌هایی‌ ‌که‌ ‌خدا‌ ‌به‌ برخی‌ ‌از‌ آنان‌ ‌در‌ برابر برخی‌ دیگر داده‌ ‌است‌ و ‌به‌ سبب‌ ‌آن‌ ‌که‌ ‌از‌ اموالشان‌ [‌برای‌ ‌آنها‌] خرج‌ می‌کنند [‌در‌ ‌این‌ رابطه‌] ‌پس‌ زنان‌ صالح‌ فرمانبردارند و ‌در‌ غیاب‌ [همسر] اسرار ‌او‌ و حدود الهی‌ ‌را‌ حفظ می‌کنند و [اما] ‌آن‌ دسته‌ ‌از‌ زنان‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌از‌ سرکشی‌ ‌آنها‌ بیم‌ دارید پندشان‌ دهید و [‌بعد‌] ‌در‌ بستر، ‌از‌ ‌آنها‌ دوری‌ کنید و [‌اگر‌ مؤثر واقع‌ نشد] تنبیه‌شان‌ کنید ‌پس‌ ‌اگر‌ اطاعت‌ ‌شما‌ کردند ‌بر‌ آنان‌ بهانه‌ مجویید، همانا ‌خدا‌ والای‌ بزرگوار ‌است‌ 35 - و ‌اگر‌ ‌از‌ ناسازگاری‌ میان‌ زن‌ و مرد بیم‌ دارید، داوری‌ ‌از‌ کسان‌ مرد و داوری‌ ‌از‌ کسان‌ زن‌ تعیین‌ کنید ‌اگر‌ ‌آنها‌ سر سازگاری‌ داشته‌ باشند ‌خدا‌ میانشان‌ آشتی‌ خواهد داد بی‌شک‌ خداوند دانا و آگاه‌ ‌است‌ 36 - و ‌خدا‌ ‌را‌ بندگی‌ کنید و چیزی‌ ‌را‌ ‌با‌ ‌او‌ شریک‌ نگردانید و ‌به‌ پدر و مادر احسان‌ کنید، و ‌به‌ خویشان‌، یتیمان‌، درماندگان‌، همسایه نزدیک‌، همسایه دور، دوست‌ همنشین‌ [همکار و غیره‌]، ‌در‌ راه‌ مانده‌ و بردگان‌ ‌خود‌ نیکی‌ کنید همانا خداوند کسی‌ ‌را‌ ‌که‌ خودبین‌ و فخر فروش‌ ‌باشد‌ دوست‌ نمی‌دارد 37 - همان‌ کسانی‌ ‌که‌ بخل‌ می‌ورزند و مردم‌ ‌را‌ ‌به‌ بخل‌ وا می‌دارند، و آنچه‌ ‌را‌ ‌خدا‌ ‌از‌ فضل‌ خویش‌ بدانها ارزانی‌ داشته‌ پنهان‌ می‌دارند و ‌برای‌ کافران‌ عذابی‌ خفت‌ بار آماده‌ کرده‌ایم‌ 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
حدیث (1) امام باقر عليه السلام : إِنَّ اللّه  عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ المُداعِبَ فِى الجَماعَةِ بِلا رَفَثٍ؛ خداوند عزوجل دوست دارد كسى را كه در ميان جمع شوخى كند به شرط آن كه ناسزا نگويد. كافى(ط-الاسلامیه) ج2، ص663، ح4 ای کاش ، می شد ماشین زمان روی لحظه خندیدن تو باز ایستد. ای کاش ، می شد جایزه ی زیباترین لبخند برای تو باشد ای کاش، گوش هایم نامحرم نبود و صدای شوخی و بذله گویی ات را از بهشت می شنیدم . راستی، سید ابراهیم تو اصلا کِی وقت کردی این‌قدر دلنشین شوی؟! @shahid__mostafa_sadrzadeh1 1400/9/24 🌹💝🌹💝🌹 #شهید_محمدحسین_محمدخانی #حضرت_رقیه #نقاش #لطیفه#فاطمیون https://www.instagram.com/p/CXc_M7Kooo5/?utm_medium=share_sheet
*📚نذر کتاب* ♦️به مناسبت سالروزشهادت شهید ابراهیم هادی🕊️🌷 دوستانی که تمایل دارند در نذر کتاب شهید ابراهیم هادی شریک باشند تا بصورت رایگان و وقف در گردش در دسترس مشتاقان شهید قرار بگیرند در حد توان یاری رسان ما باشند👌🏻 *# گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی* *شماره حساب بنام محمدرضا مدادیان⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️* *6104337952363552* ⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ *شماره تماس جهت هماهنگی:09335848771* دوستان لطفاً رسانه‌ای باشید☝️ مجموعه فرهنگی مجازی شهید ابراهیم هادی هادی دلها ❤️https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت #ششم صدای کلی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم. مامان پرسید: _چی شده هی میروی و هی می آیی؟؟ تکیه دادم به دیوار. آقای بلندی زنگ زده می خواهد بیاید. مامان با لبخند گفت: _خب بگذار بیاید. + برای چی؟؟ اگر می خواست بیاید، پس چرا رفت؟؟ _ لابد مشکلی داشته و حالا که برگشته یعنی مشکل حل شده. من دلم روشن است. خواب دیدم شهلا. دیدم خانه تاریک بود، تو این طرف دراز کشیدی و ایوب آن طرف، سفیدی مثل نور از قلب ایوب بلند شد و آمد تا قلب تو. من می دانم تو و ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید. آن وقت محبتش هم به دلت می نشیند اکرم خانم صدا زد: _شهلا خانم باز هم تلفن. بعد خندید و گفت: _می خواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟ مامان لبخند زد و رفت دم در.... من هم مثل مامان به خواب اعتقاد داشتم. به دلم نشسته بود اما خیلی بودم. مامان که برگشت هنوز می خندید. _ گفتم بیاید شاید به نتیجه رسیدید. گفتم: _ولی آقا جون نمی گذارد، گفت من به این دختر بِده نیستم. ایوب قرارش را با مامان گذاشته بود. وقتی آمد من و مامان خانه بودیم، آقاجون سر کارش بود. «رضا» مثل همیشه بود و «زهرا و شهیده» مدرسه بودند. دست ایوب به گردنش آویزان بود و از چهره اش مشخص بود که درد دارد مامان برایش پشتی گذاشت و لحاف آورد. ایوب پایش را دراز کرد و کاغذی از جیبش بیرون آورد. _ مامان می شود این نسخه را برایم بگیرید؟؟ من چند جا رفتم نبود. مامان کاغذ را گرفت. _ پس تا شما حرف هایتان را بزنید.. برگشته ام. مامان که رفت به ایوب گفتم: + کار درستی نکردید. _ می دانم ولی نمی خواستم بی گدار به آب بزنم. با عصبانیت گفتم: + این بی گدار به آب زدن است؟؟ ما که حرف هایمان را صادقانه زده بودیم، شما از چی می ترسیدید؟؟ چیزی نگفت گفتم: _ به هر حال من فکر نمی کنم این قضیه درست بشود. آرام گفت: _ " می شود" من_نه امکان ندارد، آقاجونم به خاطر کاری که کردید حتما مخالفت می کنند. _ من می گویم می شود، می شود. مگر اینکه... _مگر چی؟؟ _ مگه اینکه....خانم جان، یا من بمیرم یا شما... به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت از این همه اطمینان حرصم گرفته بود. من_ به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟ _ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقا جون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور.. من_ عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم. _ می خواهم به پدر و مادرم نشان بدهم. _من می گویم پدرم نمی گذارد، شما می گویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم. میخواستم تلافی کنم... گفت: _ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور.... عکس نداشتم. عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش.... توی مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این را بگیرند. دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون... از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست. توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند. کار ایوب یک جور بود. داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران. ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت: _ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن. دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت: دایی حسین_ الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم به این وصلت نیستم چون پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی بکشد، ای هم ندارد که بگوییم درست و حسابی مالی دارد. دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت: _برای آرامش خودمان می ماند، این که را بگیریم. بعد رو کرد به من و ایوب - بلند شوید بچه ها، بیایید را روی بگذارید. من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم. دایی گفت: - بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به و هم نکنید، هوای هم را داشته باشید... قسم خوردیم. قرآن دوباره بین ما حکم شد. به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
خدا از بندگان خود دائما امتحان می‌گیرد، ولی این امتحانات بیش از اینکه برای آزمودن باشد برای آموزش دادن است. برای اینکه روحیه بگیریم امتحان آسان می‌گیرد و برای اینکه مغرور نشویم، امتحان سخت. ولی با انواع امتحانات به دنبال رفع تمام عیوب ماست. امتحان که تمام بشود، از دنیا می‌رویم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا