✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_وچهار
عاشق #طبیعت بود و چون قبل ازدواجمان #کوه_نورد بود، جاهای بکر و دست نخورده ای را می شناخت.
توی راه #کلیسای_جلفا بودیم.
ایوب تپه ای را نشان کرد و ماشین را از سر بالایی تند آن بالا برد.
بالای تپه پر بود از گل های ریز رنگی.
ایوب گفت:
_"حالا که اول بهار است، باید اردیبهشت بیایید، بببنید اینجا چه بهشتی می شود."
در ماشین را باز کردیم که عکس بگیریم.باد پیچید توی ماشین به زور پیاده شدیم و ژست گرفتیم.
ایوب دوربین را بین سنگ ها جا داد و دوید بینمان.
بالای تپه جان می داد برای چای دارچینی و سیب زمینی زغالی که ایوب استاد درست کردنشان بود.
ولی کم مانده بود باد ماشین را بلند کند.
رفتیم سمت کلیسای جلفا
هرچه به مرز نزدیک تر می شدیم، تعداد سرباز های بالای برجک ها و کنار سیم خاردارها بیشتر می شد.
ایوب از توی آیینه بچه ها را نگاه کرد، کنار هم روی صندلی عقب خوابشان برده بود.
گفت:
_"شهلا فکرش را بکن یک روز محمدحسین و محمدحسن هم #سرباز می شوند، میایند همچین جایی. بعد من و تو باید مدام به آن ها سر بزنیم و برایشان وسایل بیاوریم.
بچه ها را توی لباس خاکی تصور کردم. حواسم نبود چند لحظه است که ایوب ساکت شده، نگاهش کردم...
اشک از گوشه ی چشمانش چکید پایین نگاهم کرد:
_"نه شهلا...می دانم #تمام_این_زحمت_ها گردن خودت است...من آن وقت دیگر #نیستم."
آن روزها حال و روز خوشی نداشتیم...
خانم برادر ایوب تازه فوت کرده بود...
و محسن، خواهر زاده ام، داشت با #سرطان دست و پنجه نرم می کرد. فقط پنج سالش بود،
ایوب #طاقت زجر کشیدنش را نداشت. بعد از نماز هایش از خدا می خواست هر چه درد و رنج محسن است به او بدهد.
تنها آمدم تهران تا کنار #خواهرم باشم.
چند وقت بعد محسن از دنیا رفت.
ایوب گفت:
_"من هم تا #چهل_روز بیشتر پیش شما نیستم"
بعد از فوت محسن، ایوب برای روزنامه #مقاله_انتقادی نوشت، درباره کمبود امکانات دارویی و پزشکی اسمش را گذاشته بود:
👈"آقای وزیر.....محسن مرد...."👉
مقاله اش با #کلی_سانسور در روزنامه چاپ شد.
ایوب #عصبانی شد.
گفت دیگر برای این روزنامه مقاله نمی نویسد.
از تبریز تلفن کرد:
_"شهلا...حالم خیلی بد است، تب شدید دارم."
هول کردم:
_"دکتر رفتی؟"
_ آره، می گوید توی خونم عفونت است. می دانی درد پایم برای چی بود؟
گیج شدم، ارتباط تب و عفونت و درد پا را نمی فهمیدم.
_ آن #ترکش_کوچکی که از پایم رد شده بود، آلوده بوده، حالا جایش یک #تومور توی پایم درست شده...
گفت می خواهد همانجا به دکتر اجازه دهد تا غده را دربیاورد.
گفتم:
_"توی تبریز نه، بیا تهران."
با ناله گفت:
_"پدرم را درآورده، دیگر...طاقت... ندارم."
التماسش کردم:
_"همه برای دوا و دکتر می آیند تهران، آن وقت تو از تهران رفتی جای دیگر؟ تو را به خدا بیا تهران
به روایت هسمر شهید بلندی شهلا غیاثوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم کوتاه گماشته
🔺روایت برخورد یک #سرباز عصبانی با #شهید_صیاد_شیرازی که اتفاقا او را نمیشناخت.
#شهیداصلانی
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
#زهرامحسنی_فر
#امام_زمان
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
گمنامی
تنها برای ــ شهدا نیست
میتونی #زنده باشی
و #سرباز حضرت زهرا «سلام الله علیها» باشی
اما یه #شرط داره
باید فقط برای #خدا کار کنی نه ریا
#شهید_ابراهیم_هادی
یاد عزیزش با صلوات
#سلام_عصرتون _شهدایی
@sadrzadeh1
هدایت شده از شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
مهسا جان ، گیانم، ژيناى ايران
از قدیم در این سرزمین رسم بود که وقتی
مردم پیکری را در میانه بازار تشییع میکنند
کرکره ها را تا نیمه پایین بکشند
و نشان دهند که در این لحظهی غم انگیز
در پی #کاسبی کردن نیستند!
اما امروز جسم بی جان تو
شد بهانهایی برای کاسبی کردن عدهای:)
آیات #قرآن را به آتش کشیدند
و به #پرچم مان هم رحم نکردند
یک #سرباز را کتک زدند و دریدند
و با ادعای خونخواهی تو
خون مظلوم دیگری را به زمین ریختند😞
و پیرزنهای فراموش شدهی #سینما
عقدههای جوانی گشودند
و #حجاب نداشته خود را از سر برداشتند!
مهسا تو برايمان بگو
مگر میشود به بهانهی خونخواهی
خون بیگناه ديگرى را ریخت؟😔
مگر میشود به بهانهی احترام به عقاید و سلایق
قرآن و کتاب آسمانی عدهای را به آتش کشید؟
مگر میشود به بهانهی #وطن دوستی
پرچم کشورى را به آتش کشید ؟🔥
مگر ميشود به بهانهی امنیت دختران
کوچه ها خیابان ها را برایشان ناامن کرد؟
مهسا تو مظلومانه پرکشیدی...
و در خاطر مردم تاریخ خواهد ماند
که کسی دلش بحال نبودنت نسوخت
و بر روی پیکر بی جانت
رجوی ها و ریاحی ها و علینژادها هلهله کردند.
و مرهم بر عقدههای چند سالهای خود گذاشتند
مهسا جان من یک دختر #محجبه ام
شاید در دنیای زمینی پوششمان
و مسیر انتخاب کردهمان باهم فرق داشت
اما ماهم برای پر کشیدنت ناراحت شدیم
نمیدانم چه کسانی دعا کردند
تا زودتر از این دنیا سفر کنی
که کاسبیشان رونق بگیرد
#مهسا_امینی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
کانال شهید رحمان مدادیان 👇
#فتنه_حجاب
#انقلابی
#حجاب #گشت_ارشاد
#ما_ملت_امام_حسینیم
@shahidmedadian
✅✅✅✅
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
💌 #کلام_شهـــید:
طوری تلاش کنید که اگر روزی
امام زمان (عج) فرمودند
یک #سرباز متخصص میخواهم
بفرمایند، فلانی👤 بیاید
#سربازی که هیچ کارایی نداشته باشد، بدرد آقا نمی خورد ❌
#شهید_حسین_معزغلامی
🌹🍃🌹🍃کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯