eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
9.6هزار ویدیو
93 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 زندگے مثل جلسه‌ امتحان است. بارها غلط مینویسـیم، پاک میکنیم، و دوباره غلط مینویسـیم. غافل از اینکہ ناگہان فریاد میزند: برگه ها بالا..!❌💡 اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
🌴💐🍀🌺🍀💐🌴 مي‌فرمايد : مرد شريف و را مي‌شناسم به نام . او بار با پاي به مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه طي‌الارض دارد . او يك سال به آمد ، من حضوراً با او كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم . او گفت : يك سال با به طرف به راه افتادم . حدود يا نُه منزل بيشتر به نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده ، از عقب افتادم . وقتي به خود آمدم ، ديدم حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نمي‌شد . راه را گم كردم ، حيران و سرگردان وامانده بودم . از طرفي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نا اميد شده و آماده‌ي بودم . ناگهان به ياد بشريّت افتادم و فرياد زدم : ! ! راه را به من نشان بده ! خدا تو را كند ! در همين حال ، از دور به نظرم رسيد ، به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير را در يك چشم به هم زدن و در كنارم ايستاد . بود و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر مي‌آمد از باشد . بر سوار بود و مَشك با خود داشت . كردم . او نيز مرا به نيكي ادا نمود . : تشنه‌اي؟ گفتم: آري ، اگر امكان دارد كمي آب از آن مَشك مرحمت بفرماييد ! او مَشك آب را به من داد و من آب نوشيدم . آنگاه فرمود : مي‌خواهي به برسي؟ گفتم : آري . او نيز مرا بر ترك خويش سوار نمود و به طرف به راه افتاد . من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قرائت كنم . مشغول قرائت شدم . در حين گاهي به طرف من برمي‌گشت و مي‌فرمود : اين طور بخوان نگذشت كه به من فرمود : اين‌جا را مي‌شناسي؟ كردم، ديدم در حومه‌ي شهر هستم . گفتم : آري مي‌شناسم . : پس پياده شو ! من پياده شدم، برگشتم او را ببينم ، ناگاه از ناپديد شد . متوجّه شدم كه او است . از گذشته‌ي خود شدم و از اين كه او را و از او جدا شده بودم، بسيار و ناراحت بودم. پس از هفت روز ما به رسيد ، وقتي مرا ، تعجّب نمودند ، زيرا يقين كرده بودند كه من جان به در نخواهم برد . به همين خاطر بين مشهور شد كه من دارم . ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── #──
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت از صدای جیغم و از خواب پریدند. با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون به اطراف می پاشید. اگر به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه کرده بود، ایوب خودش پایش را قطع می کرد. محمد پتو را انداخت روی پای ایوب، را از دستش کشید. ایوب را کرد و رساندش ... سحر شده بود که برگشتند. سر تا پای محمدحسین خونی بود. ایوب را روی تخت خواباند، هنوز گیج بود. گاهی صورتش از توی هم می رفت و دستش را نزدیک پایش می برد. پایی که حالا غیر از های_عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود. من دلش را نداشتم، ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش بمالیم. می نشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی می کرد و روی پای او می کشید. دلم ریش می شد وقتی می دیدم، برآمدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد می شود... و او چقدر این کار را انجام می دهد. زهرا آمده بود خانه ما، ایوب برایش حرف می زد.... از می گفت، از محسن که خودش یک بود تحملشان می کرد. از که دیر یا زود سراغ همه مان می آید. توی اتاق بودم که صدای خنده ی ایوب بلند شد... و بعد بوی اسفند،... ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده زهرا چند بار به در چوبی زد و اسفند را دور سر ایوب چرخاند: _"بیا ببین شهلا، بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش ایوب را دیدیم. هزاااار ماشاالله، چقدر هم قشنگ میخنده. چند وقتی می شد که ایوب درست و حسابی نخندیده بود. دردهای عجیب و غریبی که تحمل می کرد، آن قدر به او آورده بود که شده بود عین استخوانی که رویش پوست کشیده اند. مشکلات تازه هم که پیش می آمد می شد قوز بالای قوز... به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
‍ بسم رب الشهدا همراه با خاطرات ❣ شهید صدرزده🌹 سال 91  برای دوره  تکمیلی  به قشم رفته بود.👏 برام تعریف کرد یه روز  ،  کپسول اکسیژنم خراب شد ، به استادم علامت دادم که کپسول اکسیژنم مشکل پیدا کرده .😔 گفت : مامان مرگ را به چشمم دیدم ، البته از  نترسیدم، ازاینکه  این جوری بمیرم و  نشم وحشت کردم.🌹 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
⚠️ هــرگاه مـایـل به بــودی این سـ۳ـه نکته را فراموش مکن! ➊ می بیــند. ➋ می نـویسد. ➌ در هر حال می آید. 🚫 کانال شهیدمصطفی صدرزاده💟 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
کم است رو مفت از دست ندیم 🍃امام حسن عسكرى(علیه السلام) : شما رو به كاهش است، دوران شما محدود است، ناگهان فرا مى رسد، هر كه بكارد خوشى درو و هر كس بكارد، پشیمانى درو مى كند کانال مصطفی رسول هادی دلها 👇 @shmostafa_rasol_hadi -------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
بسم رب الشهدا همراه با خاطرات ❣ شهید صدرزده🌹 سال 91 برای دوره تکمیلی به قشم رفته بود.👏 برام تعریف کرد یه روز ، کپسول اکسیژنم خراب شد ، به استادم علامت دادم که کپسول اکسیژنم مشکل پیدا کرده .😔 گفت : مامان مرگ را به چشمم دیدم ، البته از نترسیدم، ازاینکه این جوری بمیرم و نشم وحشت کردم.🌹 خاطراتی از کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🌸🕊 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
جابر پرسید: مولای من؛ نظرتان درباره‌ی دنیا چیست؟! فرمود: چه بگویم درباره‌ی سرایی که ابتدایش اندوه و غم، و انتهایش است... جامع‌الاخبار،ص۲۳۸ 👇👇👇 @sadrzadeh1
✅ تلنگرانه 🔺ما دقیقا 🔺همان لحظه که 🔺فکرش را نمیکنیم 🔺خواهیم مُرد... 🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
هفتم صفر : روز مجتبی " علیه السلام " و همچنین روز ولادت امام موسی کاظم " علیه السلام " ( منبع : کتاب منتهی الآمال ) 🏴🏴🏴🏴🏴 ▪️شیخ صدوق از امام صادق " علیه السلام " روایت کرده ، که فرمودند پدرم از پدرشان خبر دادند که حضرت " علیه السلام " در زمان خود از همه مردمان عبادت و زهدشان بیشتر بود ، و افضل مردم بودند ، و هرگاه یاد می کردند و قبر و بعثت و نشور و گذشتن بر صراط را گریه می کردند ، و چون یاد می کردند عرض اعمال را بر حق تعالی فریاد می کشیدند ، و مدهوش می گشتند ، و چون به می ایستادند بندهای بدنشان می لرزید به جهت آنکه خود را در مقابل پروردگار خویش می دیدند ، و چون یاد می کردند بهشت و دوزخ را اضطراب می نمودند مانند اضطراب کسی که او را مار یا عقرب گزیده باشد ، و از خدا مسئلت می کردند بهشت را و استعاذه می کردند از آتش جهنم ، و هرگاه در تلاوت می کردند ▪️یا ایها الذین آمنوا ▪️ می فرمودند : ▪لیبک اللهم لبیک ▪️ و در هیچ حالی کسی ایشان را ملاقات نکرد مگر آنکه می دید که مشغول به ذکر خداوند هستند و زبانشان از تمام مردم راستگوتر بود و بیانشان از همه کس فصیح تر بودند ......▪️ ◾️برگرفته از کتاب منتهی الآمال◾️ @sadrzadeh1