پاسخ خواهر#شهید_شفیعی
@safiran_shohadaa
ماباهم دوسال تفاوت سنی داشتیم شیطنت هاخودمونوداشتیم ودرضمن خیلی هم همودوست داشتیم
از چه زماني تصميم به رفتن به جبهه کرد و عکس العمل اطرافیان در مقابل خواسته او چه بود؟
پاسخ خواهر#شهید_شفیعی
@safiran_shohadaa
من یادم نمیادولی مادرم میگفت دراثراینکه کنجکاوبود چندحادثه براش پیش امدکه خداروشکرشفاگرفتن مادرتوفیلماشون گفتن
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
پاسخ خواهر#شهید_شفیعی @safiran_shohadaa من یادم نمیادولی مادرم میگفت دراثراینکه کنجکاوبود چندحادثه
امکان ارسال فیلمها اگر وجود داره ممنون هستیم جهت استفاده ارسال کنید
پاسخ خواهر#شهید_شفیعی
@safiran_shohadaa
14سالش بودگفت میخوام برم جبهه مادرم بهش میگفت شما بابانداری شمامردخونه ی مای میگفت مادرمن کیم شماخداروداری
تااخربادست بردن تو.شناسنامه رفت براثبت نام بهش گفته بودن ای شیطون دیروز14 سالت بودامرو زشد15 سالت پس معلومه خیلی عاشقی ثبت نامش کردن
از جبهه که بر مي گشت چه تغييراتي در حالات و رفتار او مشاهده شده بود؟
پاسخ خواهر#شهید_شفیعی
@safiran_shohadaa
یکی ازشیطنت بچگیش این بودکه مادرم پاش شکسته بوده محمدرضایازده ماهه بوده میره میوفته توحوض همینجوردست وپا میزده کسی نبوده بیارتش بیرون تااینکه خالم میاسربه مادم بزنه میبینه محمدرضاداره توحوضه میاردش بیرون میگه مرده ولی ببرمش بیمارستان توراه ی بقالی بودبنام اقاسیدعباس میگه کجامیری خوارزن داش حسین میگه بچش مرده میبرم بیمارستان محمدرضارومیگیره اب دهانشوبه دهان محمدرضامیماله محمدرض چشماشوبازمیکنه مادرم میگفت محمدرضاازاول بچگی نظرکرده بود
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
پاسخ خواهر#شهید_شفیعی @safiran_shohadaa یکی ازشیطنت بچگیش این بودکه مادرم پاش شکسته بوده محمدرضایاز
خاطره شیرینی بود تشکر
همنشین سفره ارباب ان شاءالله