eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
169 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
هفت شهر عشق قسمت بیست و سوم.mp3
2.16M
📚کتاب صوتی هفت شهر عشق ✍مهدی خدامیان 🎙امین اخگر قسمت بیست و سه 3⃣2⃣ _ _ @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
منبع ثروت و نعمت در جهان، خداونده، فقط باید بهش اعتماد کنی🦋♥️ #انگیزشی _ _ @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
رفیق نتیجه اعتماد و ایمان به خداوند بهترین پاداش هاست.✨ چقدر روی خدا حساب می کنی؟🙃 @SAGHEBIN | ثاقبین🤍
هفت شهر عشق قمت بیست و چهارم.mp3
1.56M
📚کتاب صوتی هفت شهر عشق ✍مهدی خدامیان 🎙امین اخگر قسمت بیست و چهار4⃣2⃣ _ _ @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ 🔴 کرامت اخلاقی مسلمان (۱) ❌ معروف است که روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ یونانی افلاطون آمد و نشست و از هر دری سخن می گفت. در میان سخن خطاب به افلاطون گفت امروز فلان مرد از تو می گفت که افلاطون عجب مرد بزرگی است و هرگز کسی چون او نبوده است. افلاطون چون این سخن بشنید سخت ناراحت شده و به فکر فرو رفت. آن مرد گفت ای حکیم، از حرف من چنین دلتنگ شدی؟ افلاطون پاسخ داد مرا از تو رنجی نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟ ندانم کدام کار جاهلانه کرده‌ام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است. انسان کریم و عاقل هیچوقت همرنگ جاهلان نمی‌شود. 🔻ادامه دارد وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ✍️ حبیب‌الله یوسفی @SAGHEBIN | ثاقبین🤍
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت بیست و دوم حتی اگر حسین هم یاد پدرم نمی‌کرد
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت بیست و سوم واقعاً چاره ای نبود. بچه ها با بی میلی ساکهایشان را برداشتند. هوای گرم و شرجی و عطش روزه، بی حالمان کرده بود. تنها چیزی که در این برهوت تنهایی آراممان می‌کرد، ایمان به این راه و زیارت خانم بود. ماشینها عوض شده بودند، چند نفر از بچه های حزب الله لبنان با یک تویوتای دیگر، پشت سر ما می آمدند. مسیر هم عوض شده بود، ماشین از یک راه فرعی و از کنار دیوارهای بتنی به سمت زینبیه حرکت می‌کرد که یک مرتبه چند نفر با چهره هایی نیمه آشنا و لباسهایی نیمه نظامی جلویمان را گرفتند. ابوحاتم پیاده شد و به عربی چیزهایی به او گفتند. فوراً سوار ماشین شد و درجا دور زد که صدای تیر آمد. پرسیدم چرا برگشتید؟! اتفاقی افتاده؟ باشتاب و پرهیجان گفت: اطراف حرم درگیریه، نمیشه جلوتر رفت. عجب حال و اوضاعی شده بود. اندوه رفتن از سوریه و دوری حسین را می خواستیم با زیارت جبران کنیم که حالا با بسته شدن راه حرم، آن هم امکان پذیر نبود. سکوتی غمبار ماشین را پر کرده بود. ابوحاتم به دلداری و برای تلطیف فضا گفت: تا حالا چند بار تا نزدیک حرم اومدن اما نتونستن هیچ غلطی بکنن، این بار هم مثل دفعات قبل. حرف‌های ابوحاتم تمام شده و نشده، بغض زهرا شکست. با اینکه وجودم پر شده بود از درد، اما ناخودآگاه کلماتی بر زبانم جاری شد. قرص و محکم و مطمئن گفتم: دخترم! مطمئن باش دفعه بعد که بیاییم، دستمون به ضریح خانم میرسه، گریه نکن. از دمشق دور شدیم سارا و زهرا، هرازگاهی سر می چرخاندند و مانند فرزندانی که زور از مادر جداشان کرده باشند، نگاهی پرحسرت به پشت سر می انداختند. امین که در همین حضور چند روزه اش خیلی بیشتر از ما در متن حوادث قرار نه بود و این شرایط برایش بسیار معمولی تر از ما جلوه می‌کرد، با ابوحاتم گرم تعریف شد. من هم به قصد زیارت، آهسته و زیر لب دعای توسل را زمزمه کردم. گاهی هم نگاهی به بیرون و اطراف جاده می انداختم. مثل بار قبل مردم آواره، به مشقت، با هر وسیله ای به طرف بیروت می‌گریختند. اذان که شد صبر کردیم تا به محل مناسبی برای خواندن نماز برسیم. نمازمان را که خواندیم دوباره راه افتادیم و دنبال ماشین بچه های حزب الله به مسیرمان ادامه دادیم تا به بیروت رسیدیم. محل اسکانمان نزدیک جای قبلی بود. با همان قطع برق نیم روزه و هوای گرم دم کرده که تقریباً به آن عادت کرده بودیم و این عادت باعث میشد تا زودتر با این خانه به دوشی کنار بیاییم. ابوحاتم بلافاصله پس از استقرار ما، مقداری مواد غذایی برایمان تهیه کرد و به دمشق برگشت. باز هم ما ماندیم و خودمان، البته این بار حضور امین کمی از حس غربتمان میکاست. برای اینکه روزگار زودتر و بهتر بگذرد، دستی به سرو روی اتاق و آشپزخانه کشیدیم. آن روز از سربی میلی و خستگی، افطار فقط نان و هندوانه خوردیم. بعد از افطار هم دوباره رفتیم سراغ همسایه‌های ایرانی را گرفتیم و تا چند شب با آمدن یا رفتن به میهمانی افطار، خودمان را مشغول کردیم. زندگی در بیروت روال ساکن و یک نواختی داشت. نه مثل زندگی در تهران بود که کارهای خانه آن قدر مشغولم میکرد که گذر زمان را متوجه نمیشدم و نه مانند زندگی در دمشق بود که هر لحظه اش خبری بود و حادثه ای. از این فراغت و سکون زندگی در بیروت استفاده کردم و چند روزی را که آنجا بودیم ثبت خاطراتم را به صورت جدی آغاز کردم، تقریباً هر روز به صورت مداوم یادداشت‌هایی می‌نوشتم. ماه رمضان که تمام شد، حسین از دمشق آمد پیش ما. دخترها از شادی در پوست خود نمی گنجیدند، مثل پرندگان رها شده از قفس، بال بال میزدند. حسین هم به وجد آمده بود و نمیتوانست شور و شوق درونی اش را پنهان کند. برای لحظاتی زهرا و سارا را در آغوش کشید و بوسید. من هم مثل پروانه، دور حسین می چرخیدم و به صورت نورانی او که مثل چراغ می‌درخشید، نگاه کردم. امین مشتاق بود که اخبار سوریه را از زبان حسین بشنود و حسین مثل همیشه، طفره میرفت و با جمله هایی مثل «خوبه» یا همه چیز درست میشه، از زیر پاسخ دادن به سؤالات امین، شانه خالی میکرد. پرسیدم: کی رسیدی؟ - دیروز دم غروب. - پس چرا حالا... ؟ حرفم را برید و با شادی زایدالوصفی گفت: با سیدحسن نصر الله جلسه داشتم، اتفاقاً ازش یه هدیه ی خوب هم برای سارا خانم گرفتم. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
هفت شهر عشق قسمت بیست و پنجک.mp3
2.14M
📚کتاب صوتی هفت شهر عشق ✍مهدی خدامیان 🎙امین اخگر قسمت بیست و پنج5⃣2⃣ _ _ @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
📗خودسازی به سبک شهداخودسازی به سبک شهدا، فقط یک کتاب نیست؛ درس‌نامه‌ای است که شهیدان معلمانش هستند. ✨ما خودمان هم می‌دانیم که نیازمند خودسازی، محاسبه نفس و جهاد اکبر هستیم اما گاهی حس می‌کنیم بدون الگو، راه را بلد نیستیم؛ چه الگویی بهتر از شهدا؟! آن‌ها که از کلاس خودسازی، با نمره قبولی خارج شدند و به سوی بهشت برین پر کشیدند.🕊 @SAGHEBIN | ثاقبین🤍
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
💠چرا زنان از خانه گریزان اند؟ #خانواده _ _ @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
💠ویژگی های یک خانه‌ چیست؟! ۱.آرامش🦋 محیط و رابطه بین افراد به گونه‌ای است که اعضای خانواده👨‍👩‍👧‍👦 بذر آرامش را به یکدیگر می بخشند. یک زن🧕، آرامش می خواهد تا بتواند آرام کند. کار او تکثیر آرامش است، مقدار کمی هم که آرامش داشته باشد چندین برابر آن را در خانه پخش می کند. ۲. معماری خانه🏡 خانه های آپارتمانی🏢 فقط برای زیر یک سقف بودن است نه آرامش روحی داشتن، معماری‌ای که حاصل مادی گرایی است . ⚠️یک خانه تنگ و باریک با سقف کوتاه و فضایی ناامن برای اعضای خانواده نمی‌تواند مایه آرامش باشد. ✍محسن عباسی ولدی 📚آسمانی نشان آسمانی بمان @SAGHEBIN | ثاقبین🤍
آن شبی که رقیه آمد.mp3
3.15M
آن شبی که رقیه آمد✨ 🕌من جایی جز در خانه ارباب نمی‌شناسم پایی که قرار بود قطع شود، مرخص می‌شود‼️ ✍مهدیه حدادیان 🎙امین اخگر @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
💠تلفظ ڪامل ڪلمات در نماز 💬مسأله در قرائت واجب است کلمات تلفظ شوند به گونه‌ای که قرائت بر آن صدق کند، از این رو قرائت قلبی؛ یعنی گذراندن کلمات در قلب بدون تلفظ آنها، کافی نیست. نشانه صدق قرائت این است که نمازگزار در صورتی که دچار سنگینی گوش یا سر و صدای محیط نباشد، بتواند آنچه را می‌خواند و بر زبان جاری می‌کند، بشنود. 📚 پی‌نوشت: رساله نماز و روزه آیت‌الله خامنه‌ای، مسأله ۱۹۸ @SAGHEBIN | ‌ثاقبین 🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢این کلیپ تقدیم به خانمهای چادری 📌 خانم چادری لطفا قدم هایت را در این روزهای سخت محکم و با صلابت تر بردار ،بگذار همه بفهمند که این چادر اوج عزت است و اعتماد به نفس آفرین .و برهنگی آنها یعنی کمبود شخصیتی که میخواهند با عریان شدن جبرانش کنند. به خودت افتخار کن که خدا چنین توفیقی را در آخرالزمان به تو داده ☺️ @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
2.04M
دلنوشته صوتی اگر دوست داشتید گوش کنید. ‏|يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم | 💡سیدفخرالدین موسوی 🔴 @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
حجاب3⃣ #حجاب @SAGHEBIN | ثاقبین
حجاب 4⃣ 🔰ویژگی حجاب اسلامی: 1- حدود پوشش در آن رعایت شده باشد *پوشیدن صورت ( گردی صورت فقط معلوم باشد) * پوشاندن دست ها تا مچ. 2- با خود نمایی و جلب نظر نامحرمان همراه نباشد نکته: با توجه به ویژگی دوم ، حجاب اسلامی فقط محدود به پوشش نمی شود بلکه در بحث رفتار و برخورد هم ورود می کند . @SAGHEBIN | ثاقبین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
43.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙شخصیت محوری 🔻قسمت پنجم: پایان 🔻قسمت چهارم https://eitaa.com/saghebin/20835 🔻قسمت سوم https://eitaa.com/saghebin/20813 🔻قسمت دوم https://eitaa.com/saghebin/20781 🔻قسمت اول https://eitaa.com/saghebin/20736 👤استاد عباسی ولدی _ _ @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در هر کجا باشد، آن جا خضراء است.🌱 ✨رفیق قلب مؤمن جزیره خضراء ا
قلب هایتان را به ایمان و یاد خدا آباد کنید، که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در قلب های شماست. رفیق امام عجل الله تعالی فرجه الشریف کسی را می خواهد که تنها برای آن حضرت باشد.🦋♥️ @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
🗓اشغال ایران توسط متفقین و فرار رضا خان (۱۳۲۰ ه ش ) ۱۳۲۰/۶/۳ @SAGHEBIN | ثاقبین
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ 🔴 کرامت اخلاقی مسلمان (۲) ❌ کرامت اخلاقی یک مسلمان غیر از خوشرویی است که در غرب مطرح است، خوشرویی در اسلام اول راه است، کرامت اسلامی شامل اخلاق و برخورد و معاشرت می‌شود «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً» (فرقان/۷۲) ❌ یک مسلمان جلف نیست، از كنار ياوه‌ها با سکوت و كرامت می‌گذرد، حاضر نيست به حرف زشت زبانش را آلوده كند، اگر هم آدم جاهلی به او توهین کرد بزرگوارانه برخورد می‌کند «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (فرقان/۶۳) 🔶 یک مسلمان در مقابل توهین جاهلان مقابله به مثل نمی‌کند، نمی‌گوید خودتی، یا چند فحش هم اضافه کند و پس بدهد، کریمانه برخورد می‌کند... 🔷 قرآن نقل می‌کند که جاهلان به حضرت پيامبر اکرم صلوات الله علیه مي‌گفتند «إنَّا لَنَراكَ في‌ سَفاهَةٍ» (اعراف/۶۶) تو سفيه و نادان هستی، پيامبر در جواب نمی‌گفت خودتان سفیه هستید، بلکه با كرامت و بزرگواری می‌فرمود «قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي‌ سَفاهَةٌ» (اعراف/۶۷) من سفیه نیستم. به پيامبر ديگری می‌گفتند «إِنَّا لَنَراكَ فی ضَلالٍ مُبينٍ» (اعراف/۶۰) تو گمراهی می‌فرمود: «قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي‌ ضَلالَةٌ» (اعراف/61) من گمراه نيستم. 🔺در مواجهه با جاهلان نباید همرنگ آنها شد، جهل هیچ ربطی هم به سواد ندارد، ممکن است یک نفر تحصیلات عالی دانشگاهی داشته ولی جاهل باشد، کسی که حرمت پدر و مادر یا همسر و فرزندش را می‌شکند، بی جهت سر آنها فریاد می‌کشد، جاهل است، حتی اگر عالیترین تحصیلات را داشته باشد، باز جاهل است. 🔻 ادامه دارد ان‌شاءالله وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ✍️ حبیب‌الله یوسفی @SAGHEBIN | ثاقبین 🤍
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت بیست و سوم واقعاً چاره ای نبود. بچه ها با ب
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت بیست و چهارم سارا که با شنیدن نامش به یکباره تمام توجهش جلب شده بود، برق شادی در چشمانش درخشید. با شادی ای که البته هر لحظه جایش را با یک بیتابی عجیب عوض میکرد. حسین هم که این بیتابی را دریافته بود، تصمیم گرفت تا کمی سربه سر دخترش بگذارد به همین خاطر هدیه را که از ساکش بیرون آورده بود، دوباره توی ساک گذاشت. سارا به التماس افتاد که هدیه را زودتر ببیند. هدیه یک جلد قرآن جیبی بود که در صفحۀ اولش دستخطی از سیدحسن نصرالله نوشته شده بود. حسین وقتی التماس سارا را دید دیگر دلش نیامد بیشتر سر به سر او بگذارد، قرآن را دودستی به او داد. سارا قرآن را گرفت، بوسید، روی چشمانش گذاشت و با عجله شروع کرد به خواندن یادگاری سیّد. همه مشتاق شنیدن بودیم اما سارا لب ورچید و توی دلش خواند لحظاتی بعد اشکش هم سرازیر شد اولین دانه اشکش که روی قرآن افتاد، حسین قرآن را از او گرفت و گفت: تا سارا خانم با اشکهاش نوشته سید رو به هم نریخته، براتون بخونمش. میشد ولع را در صورت تک تکمان به وضوح دید. پیام به عربی نوشته شده بود و حسین شروع کرد به خواندن آن: بسم الله الرحمن الرحيم الأخت العزيزه سارا همدانی، مَعَ دُعائى لَكِ بالتوفيق لِكُلِّ خَيْر وَالسَّعادهِ وَ عافيه فى الدين والدنيا والاخره. نصر الله ۱۴۳۴ه.ق پیام که تمام شد، برایمان ترجمه اش کرد: دختر عزیزم سارا همدانی، دعا میکنم برای توفیق تو در هر کار خیر و همراه با سعادت و عافیت در دین و دنیا و آخرت. سید حسن نصرالله سال ۱۴۳۴ هجری قمری امین قرآن را به زهرا داد، او هم گرفت، بوسید و نگاهی به دستخط سید انداخت. کاری که پس از او من هم انجام دادم. با وجود سیدحسن و نیروهای او، لبنان اقتدار و امنیت داشت و حسین گفته بود که میخواهد، حزب الله دیگری در سوریه راه اندازی کند. او از همان سالهای دفاع مقدس، کارهای نشدنی، بسیار کرده بود اما اینجا شرایط بسیار متفاوت بود. این تفاوت را حتی حاج قاسم هم آخرین بار که سری به ما زد، وقتی داشت از اهمیت کار حسین برایمان میگفت، سربسته توضیح داد: ما تو جنگ خودمون به معنی واقعی فرماندهی میکردیم، یه لشکر پشت سرمون بود. با توجه به وجود اونا، برنامه ریزی میکردیم و می جنگیدیم؛ اما تو سوریه قضیه خیلی متفاوته، فرماندهی که نیرو نداشته باشه و تو دیار غربت باشه فقط خدا از غربتش خبر داره. زمستان از راه رسید و مجسمه های بابانوئل با آن ریش سفید بلند و کلاه قرمز منگوله دارش به درختان کاج کوتاه، اضافه شد و خیابانهای بیروت پر شد از چراغ های رنگی که چشمک زنان، روشن و خاموش میشدند تا برای مسیحیان پیغام آور شادی باشد؛ پیغام فرا رسیدن سال نوی مسیحی. بیروت جای عجیبی است، یک پایتخت آسیایی که شیعه و سنی، دروزی و مسیحی با گرایشهای حزبی ،مختلف، غالباً به منافع مشترک ملی و استقلال می اندیشند و حزب الله را حافظ این منافع میدانند. مسلمانان چه شیعه و چه سنی در شادی عید سال نوی مسیحیان سهیم‌اند؛ اما من و دخترانم باوجود این امنیت، آرامش و نشاط اجتماعی، همچنان دلمان در دمشق بود. از طرفی حسین تأکید داشت که در بیروت آرام و امن بمانید. و از طرفی ما اصرار داشتیم که به دمشق برمون گردون. سرانجام حسین پافشاری بیش از حد ما را که دید، تسلیم شد. عصر روز بعد از کریسمس، ساک‌هایمان را بستیم. حسین پشت فرمان نشست و راهی دمشق شدیم. پشت سر ما، خودرویی می آمد که محافظ حسین، داخل آن بود. اسم محافظ هم حسین بود، بسیجی‌ای با ریش بلند که به قول حسین قیافه اش داد میزد که ایرانی است. امین که بیشتر از ما از سرکار گذاشتنهای محافظ ها توسط حسین خبر داشت، با سر به حسین اشاره کرد و پرسید: حاج آقا این یکی رو نپیچوندین ؟! حسین ابرو بالا انداخت و گفت بعضی‌ها پیچوندی نیستن، از بس دوست داشتنی‌ان حسین آقا یکی از اوناست. من هم خواستم میان این گفت وگو نمکی پاشیده باشم. پرسیدم: حاج آقا، پروژه به کجا رسید؟ حسین خنده تلخی کرد و گفت غزل خداحافظی رو خوند. با ته مایه ای از کلافگی پرسیدم: این پروژه چیه؟ حسین گفت: مرکز ایرانی ها توی دمشق بود. - یعنی حالا نیست؟ نه دست مسلحین افتاد و سقوط کرد. چند روز قبل نفوذی ها، یه اتوبوس چهل و هشت نفره ایرانی رو بردن و تحویل مسلحین دادن. ما توی پروژه داشتیم برای آزاد کردن اینها از راه سیاسی و دیپلماسی و گفت وگو با قطر و ترکیه برنامه ریزی میکردیم که دیدیم باوجود برجک‌های نگهبانی، یه عده مسلح از دیوارهای چهار طرف، بالا کشیدن و شروع کردن به تیراندازی. من و چند نفر دیگه داخل مونده بودیم، بچه ها گفتن الآن اسیر میشیم باید تا آخرین فشنگ بجنگیم! گفتم نه، حتی یه تیر هم شلیک نکنید و اگه شرایط طوری شد که ناچار شدیم، من اولین تیر رو میزنم بعد شما بزنید. تکفیری ها مثل گرگ.های وحشی و گرسنه، روی دیوارها، زوزه کشیدن، شعار دادن و تیراندازی میکردن. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️