🛑وقتی خود اسرائیلی ها فهمیدند که چه جنایت هایی دارند در کشورشان انجام می دهند و مدتها در اعتراض به سر می بردند، ولی اینجا یعنی ایران، عده ای همچنان خودشان را به خری زدند و مهره اسرائیل هستند و نمی فهمند که حمله فلسطین به اسرائیل یعنی چه!!!!
الأعراف
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ
ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺟﻨّﻴﺎﻥ ﻭ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻭﺯﺥ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺍﻳﻢ [ ﺯﻳﺮﺍ ] ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ [ ﻣﻌﺎﺭﻑ ﺍﻟﻬﻲ ﺭﺍ ] ﺩﺭ ﻧﻤﻰ ﻳﺎﺑﻨﺪ ، ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺁﻥ [ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺣﻖ ﺭﺍ ] ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ ، ﻭ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ [ ﺳﺨﻦ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ]ﻧﻤﻰ ﺷﻨﻮﻧﺪ ، ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭼﻬﺎﺭﭘﺎﻳﺎﻧﻨﺪ ﺑﻠﻜﻪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺗﺮﻧﺪ ; ﺍﻳﻨﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻲ ﺧﺒﺮ ﻭ ﻏﺎﻓﻞ [ ﺍﺯﻣﻌﺎﺭﻑ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍﻱ ] ﺍﻧﺪ .(١٧٩)
#تسلیت_زیباکلام
#سرطان_اصلاحات
#القدس_لنا
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
https://eitaa.com/saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #هم_اکنون | آغاز مراسم استقبال از کاروان نمادین ورود پرخیر و برکت حضرت معصومه سلام الله علیها به شهر قم با حضور پرشور زائران و مجاوران
🔻 خیابان امامزاده ابراهیم(ع) به سمت حرم مطهر حضرت معصومه(س)
https://eitaa.com/saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ الان در جامعه هیچ کسی نمی تونه اعتراض کند و همه را به اسم اغتشاش گر دستگیر می کنند..
🔶 با چه اعتراضی پلیس برخورد می کند..
🔷چرا مجموعه های امنیتی در مقابل بی حجابی ایستاده اند..
#نشر_حقیقت_در_سطح_جامعه
https://eitaa.com/saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 نطفه حرام رژیم غاصب صهیونیستی اینگونه بسته شد؛ تاریخچهای که هر مسلمانی باید بداند
🔹 بخشی از سخنرانی حماسی شهید آیتالله مطهری در حسینیه ارشاد، سال ۱۳۴۸
#یهود #نطفه
https://eitaa.com/saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت بیست و هشتم صحنه ای دیدنی بود. اسرا حمام رف
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت بیست و نهم
زهرا پرسید:
بابا شما سرما خوردید، ما باید برگردیم ایران اینا چه ربطی به هم داره ؟!
حسین بعد از این مقدمه رفت سر اصل مطلب و گفت: همکاری نیروهای مردمی با ارتش، زمینههای موفقیت رو توی دمشق خیلی بالا برده و شما به راحتی میتونید بدون محافظ به زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه برید. و بعد به ایران برگردید و تو یه فرصت دیگه به اینجا بیایید.
سارا گفت: من میتونم یه ترم مرخصی تحصیلی بگیرم و تا آخر تابستون بمونم.
زهرا هم از در دیگری وارد شد: باباجان، برگشتن ما به تهران یه شرط داره.
حسین پرسید: چه شرطی؟
_شما هم برگردی.
حسین دست روی شانه های زهرا انداخت و گفت: عزیزم، درسته که دمشق از خطر سقوط نجات پیدا کرده اما مسلحین تو همۀ استانهای سوریه، بخشهایی رو به تصرف خود درآوردن و تقریباً ۷۰ درصد خاک سوریه در اختیار اوناست.
زهرا با ترشرویی گفت: نوبتی هم که باشه، نوبت یه فرمانده دیگه س شما نزدیک یک ساله که اینجایید.
حسین جواب اخم زهرا را با خوشرویی داد و گفت: نهال دفاع وطنی تازه به بار نشسته و اگه رهاش کنم، خشک میشه و دمشق به شرایط روزهای اولی که شما دیدید، برمیگرده.
زهرا معصومانه پرسید: پس تکلیف ما چی میشه؟ و چشمانش میان حلقه اشک نشست. حسین میدانست که دخترش غیرت مردانه دارد. از طرفی نمیخواست که گریه زهرا را ببیند ناچار شد گوشه ای از جنایات تروریستهای مسلح را بازگو کند. گفت: زهراجان دخترم، من برات خاطره ای تعریف میکنم. خودت قضاوت کن که آیا باوجود این شرایط میتونم تکلیف الهی ام رو زمین بذارم؟
و ادامه داد: برای توجیه فرماندهان سوری، به منطقه ای رفته بودیم که اون شهر به ظاهر امن به نظر میرسید. اما راننده میترسید که وارد شهر بشه با اصرار من و تأکید چند فرمانده سوری راننده مجبور شد وارد شهر بشه. اونجا رو قبلاً تنهایی شناسایی کرده بودم که چند هزار شیعه داشت اما، تروریستهای مسلح داخل شهر مثل طاعون، پراکنده شده بودن.
ظهر شد. داشت کارمون تمام میشد. فرماندهان رو به نهار دعوت کردم. مهمون من شدن البته به صرف ساندویچ. بعد از غذا و چرخیدن توی شهر، راننده گفت: بنزین نداریم. آدرس پمپ بنزین رو گرفتیم و به محض اینکه وارد پمپ بنزین شدیم، سرهای بریده ای رو دیدیم که تکفیریها، برای ایجاد ترس و وحشت مردم، روی پمپها قطار کرده بودن. اون سرها متعلق به همون شیعیانی بود که با سران تکفیری ها بیعت نکرده بودن. زهراجان، هر روز تو یه گوشه ای از سوریه چندین جنایت مثل این اتفاق میافته. تروریستهای وارداتی از همه جای دنیا به این جماعت پلید اضافه میشن. حالا من کنج عافیت رو انتخاب کنم و برگردم ؟ آیا این سرهای از بدن جدا افتاده، زن و بچه نداشتن؟ آیا این ظلم نیست؟ به خدا قسم اگر این اتفاق تو قلب آمریکا هم می افتاد، من تکلیف خودم میدونستم که برای دفاع و دادخواهی از مردم بیگناه، کاری بکنم.
زهرا سرش را پایین انداخت و دانههای اشک روی شیار صورتش غلتید.
حسین صحنه را عوض کرد و گفت: اگه میخواید قبل از پرواز به تهران، یه زيارت كاملاً خصوصی بریم، بسم الله.
زهرا گفت: عجله ای نیست شما کمی استراحت کن، تا بعد.
و حسین دستانش را زیر سرش بالش کرد و همان جا خوابید.
روز وداع با زینب کبری و حضرت رقیه روز سختی بود. اولین بار بود که دوست نداشتم به زیارت بروم. هنوز خداحافظی نکرده، دلم گرفته بود. دخترها لباس گرم پوشیدند و من شربت آب لیمو عسل درست کردم و به حسین دادم. صدایش صاف شد اما تب داشت. این را از روی دانههای عرق روی پیشانیاش فهمیدم. ساعتی بعد محافظی به نام علی سراغمان آمد و راه افتادیم. محافظ تازه کار
بود. این تغییر مکرر و پی در پی محافظین هم، برای ما سؤال شده بود. هرچه بود حسین اعتقادی به محافظ نداشت. یک بار به یکی از آنها گفته بود: شما مأمور حفاظت جان من هستی اما اگر دیدی که تکفیریها دارن اسیرم میکنن. اول منو بزن. این ماجرا را ابوحاتم که به این موضوعات اشراف داشت برایمان تعریف کرده بود.
حسین در تب میسوخت و با دستمال سفیدی، مرتب عرق پیشانی اش را میگرفت. صدای تیر نمیآمد اما محافظ، گلنگدن کشید، حسین گفت: پسرم نگران نباش، امنه. تا به زینبیه رسیدیم.
ما داخل صحن زیارت نامه خواندیم که خدام حرم یک دست پیرهن سفید برای حسین آوردند، و یک پارچه سفید دست او دادند و در ضریح را باز کردند. زیارت را فراموش کردم و محو حسین شدم.
او به تنهایی وارد ضریح شد. اوّل دو رکعت نماز کنار پای زینب کبری خواند و بعد با دستمال از ضریح غبار گرفت تا به سنگ مزار زینب کبری رسید؛ و روی آن افتاد من زهرا و سارا و چند نفر از مردان و زنانی که بیرون بودیم، گریه میکردیم. حسین مثل یک تکه نور شده بود. انگار مزد نزدیک به چهل سال جهادش را داشت میگرفت. باران اشک امانمان نمیداد. او گرم کار خودش بود.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت سی
چهارگوشه مزار را میبوسید و من زیر لب با خانم نجوا میکردم.
یعنی میشد که ما هم دستمان به مزار برسد و با خانم درددل کنیم؟ قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد. یک نفر از رادیو تلویزیون سوریه از حسین تصویر میگرفت. چند نفر هم با همان لباسهای سفید به حسین اضافه شدند که ما نمیشناختیمشان.
مردان که غبار روبی کردند از ضریح بیرون آمدند و دور شدند. تنها آن تصویر بردار و همراهش ماندند و به ما اجازه دادند، وارد ضریح شویم. زهرا و سارا هم اشک ریزان کنارم ایستادند.
و غافل بودیم که شکار دوربین شدهایم. چادرم را روی صورتم انداختم و روی سنگ مزار افتادم و زار زدم و زمزمه کردم: سلام بر تو؛ قلب شکسته تو، آن زمان که مادرت، زهرا را در کوچه میزدند و تو میدیدی.
سلام بر تو آن زمان که طناب برگردن پدرت علی انداختند و قلب کوچک تو میشکست و نظاره میکردی.
سلام برتو آن زمان که از بالای تل، برق خنجر را روی گلوی برادرت حسین دیدی
و ضجه زدى.
سلام بر تو آن زمان که میان گودال قتلگاه، غریب و بی یاور به دنبال تن بی سر برادر میگشتی.
سلام بر تو که شاهد سوختن خیمه ها بودی و اسارت فرزندان برادرت را دیدی.
سلام بر تو که پرپر شدن رقیه امانت سه ساله برادرت را دیدی و صبر پیشه کردی.
سلام بر دل پردرد تو زینب جان.
امان از دل تو، امان...
به خودم آمدم. زهرا و سارا، لیوان آبی جلوی دهنم گرفته بودند. روزه بودم نخوردم. یکی روضۀ عربی می خواند و ما با اینکه نمی فهمیدیم چه میگويد، میگریستیم. از داخل ضریح بیرون آمدیم مؤذن با لهجه عربی اذان داد. چند نفری که بودند، به اصرار حسین را جلو فرستادند و نماز جماعت ظهر و عصر را پشت سر او خواندیم. چه نمازی و چه حالی!
وقتی برمیگشتیم، حال پرواز داشتیم، غصهمان گرفته بود که باید فردا در تهران
باشیم.
حسین دید که رمق در دست و پای من نیست، گفت افطار مهمان من هستید و رفت از بیرون غذا تهیه کند. تا برگردد، دخترها، تلویزیون را روشن کردند. کانال ۶ تلویزیون سوریه، حرم را نشان میداد و ما را دوباره به حس و حال دو سه ساعت پیش برد و دوربین چرخید و روی زهرا مکث کرد.
زهرا کلافه شد و گوشی را برداشت و به حسین زنگ زد و گفت: بابا تو رو به خدا کاری کن که تصویر من تو بخشهای دیگه خبری پخش نشه. نمی دانم حسین از آن طرف چه جوابی داد. حسین بعد از حاج قاسم سلیمانی، همه کاره مسائل سوریه بود اما بعید به نظر میرسید که در این کارها ورود کند.
تا افطار زمان زیادی نمانده بود و حالم خوب نبود. جلوی آینه رفتم، صورتم مثل گچ سفید شده بود و حالت تهوع داشتم. خواستم سماور را روشن کنم که سرم گیج رفت. اتاق دور سرم چرخید. نمیخواستم زهرا و سارا را صدا کنم. دستم را به دیوار گرفتم و کشان کشان تا لب مبل آمدم که با صورت روی مبل افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم.
دانه های خیس آب را روی صورتم حس کردم که سارا روی صورتم پاشیده بود و با دهانش، صورتم را فوت میکرد تا خنک شوم. چشم که باز کردم سارا و زهرا چپ و راستم نشسته بودند. زهرا با قاشق زعفران و گلاب توی دهانم ریخت و سارا که دستش را مثل بالش پشت سرم گرفته بود، گفت: مامان فشارت افتاده. و پیشانی ام را بوسید.
از اینکه دم افطار روزه ام شکسته شده بود، دلم شکست ولی با خودم گفتم که تا آمدن حسین، سرپا شوم و به دخترها سفارش کردم که از افتادن من برای حسین حرفی نزنند.
بچه ها سفره افطار که انداختند، حسین آمد. برای شام کباب ترکی خریده بود. با
بی میلی چند لقمه خوردم.
حسین گفت: پروانه، آدم همیشگی نیستی!
خودم را زدم به آن راه: حال آدمی که میخواد از حرم دور شه که از این بهتر
نمیشه.
خندید: مگه میخوای بری که بری؟ خُب هر وقت دلت تنگ شد، برگرد.
نفسم را با آهی که از غصه سرشار بود، بیرون دادم و گفتم: نرفته دلم تنگ شده، خودت خوب میدونی.
نماز را خواندم و خوابم برد. وقتی بیدار شدم، پشت سرم درد میکرد. حسین گفت: آقای دکتر جلیلی- دبیر شورای امنیت ملی_ قراره امشب بیاد باید برم.
و رفت و نگاه معصوم دخترها بیکلام دلم را سوزاند؛ اما خیلی زود برگشت. پرسیدم آفتاب از کجا درآمده که این قدر زود آمدی؟
شیرین و دلنشین :گفت آفتاب درآمده بود حالا میخواد بره. اومدم بدرقه ش کنم.
خطابش به من بود. خوشم آمد ولی پیش دخترها خجالت کشیدم، زهرا و سارا هم ریز خندیدند، پرسیدم: مهمونت چی شد؟
گفت: مشکلی پیش اومده که نیومد. موند برا بعد.
فردا صبح باروبنه مان را بستیم و راهی فرودگاهی شدیم که از در و دیوار و سالن ترانزیتش، غم میبارید. مسافر که نبود. چند نفری هم که با ما هم سفر بودند، نظامیان ایرانی و سوری بودند. قرار بود ساعت ۱۱ پرواز کنیم. اما خبری نشد. حسین میرفت و میآمد و با کسی که لباس کاپیتان. خلبان هواپیما به تن داشت صحبت میکرد.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
4_5846070592939233933.mp3
9.36M
❌سخنان بسیار مهم و طوفانی حاج آقا #محسن_عباسی_ولدی دربارۀ عملیات #طوفان_الاقصی
✖️به نظرم گوش دادن به این فایل رو به فردا واگذار نکنید. همین امروز گوش کنید.
با انتشار این فایل در روشنگری مردم عزیزمون سهیم باشید.
#نشر_حقیقت_در_سطح_جامعه
https://eitaa.com/saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اشتباه می کنیم می گیم خانم حجاب
خانم حجاب بلکه باید......
👤حجت الاسلام عالی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم📿
#نَشـــــــر=صَــــدَقِه جاریِه📲
#حجاب
https://eitaa.com/saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترانه طنز و زیبای پایان اسرائیل...😂
#الله_اکبر
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
رژیم صهیونیستی
چرا تو نقشه نیستی😅
[ارسالی از موج خبر]
https://eitaa.com/saghebin
شعر.m4a
2.92M
🎙 امین اخگر
✍ شاعر حسین اسرافیلی
در وصف شهیده فلسطینی ریم الصالح الریاشی
#الله- #اکبر
#شهیده
https://eitaa.com/saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
حرفهات رو میشنوم معطل نکن بزن رولینک وبهم بگو https://gkite.ir/es/nashenas1401 #نظر #انتقاد #
📨 #پیام_ناشناس
سلام حرف های من را میشنوی همه زندگی برای همه سخت است خسته ام از ناجوان مردانه بودن زندگی خسته از لبخند های دروغی بی گمان همه این شرایط را دارند اما چه خوب که حرف های من را میشنوی
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
📨 #پیام_ناشناس سلام حرف های من را میشنوی همه زندگی برای همه سخت است خسته ام از ناجوان مردانه بو
ممنون که حرف دلت رو بهم گفتی اما زندگی سخت ولبخند دروغ رو باید با جوانه امیدی که در دل میکاری تبدیلش کنی به درخت تنومندی که ثمره ایمان وتکامل توهست در سختیها میوه این درخت تنومند میشه راضی بودن به رضای پرودگار در هر حالی که زندگی میکنیم پس سعی کن طعم رضایت پرودگارت رو بچشی
✍ادمین
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
حرفهات رو میشنوم معطل نکن بزن رولینک وبهم بگو https://gkite.ir/es/nashenas1401 #نظر #انتقاد #
📨 #پیام_ناشناس
سلام ممنون از مطالب ناب ما کپی میکنیم و نشر میدم خدا خیرتون بده
سلام دوست عزیز همراهی شما باعث افتخار ماست ☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵چه رابطه ای است بین ظهور آقامون صاحب الزمان ارواحنا فدا و نابودی اسرائیل؟؟
#سرطان_اصلاحات
#القدس_لنا
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
https://eitaa.com/saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 با بانوان شهیده مقاومت فلسطین بیشتر آشنا شوید...🇵🇸
برخی از این بانوان در حین عملیات استشهادی به شهادت رسیدهاند و دهها صهیونیست را به درک واصل کردهاند.
بجز شهید راشل کوری(امریکا) و شهید سهام الموسوی(لبنان)، همه این شهدا فلسطینیاند.
#معرفی_شهید
#طوفان_الاقصی #فلسطین
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/saghebin
1.7M
🔻بسیار مهم🔻
تمجیدها و تعاریف رهبری از اشخاص سیاسی و جریانهای فعال و یا دولتها را چگونه باید تحلیل کرد؟
| يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم |
🎙سید فخرالدین موسوی
https://eitaa.com/saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
حجاب8⃣ 4 - حجاب زنان در دوره ساسانی: کنت گوبینو در کتاب (سه سال در ایران) درباره حجاب دوره ساسانی
حجاب 9⃣
حجاب و فطرت :
در این بخش به این پرسش پاسخ می دهیم .
آیا حجاب امری مطابق با فطرت است ؟
برای پاسخ به این سوال باید ابتدا با مفهوم
فطرت آشنایی پیدا کنیم .
تعریف فطرت : به آن حسی گفته می شود که
اگر روی آن غبار غفلت ننشیند انسان را به
سمت سعادت هدایت می کند .
و از آن رو که دستورات الهی اموری است که
ضامن سعادت است و غفلت را می زداید پس
مطابق با فطرت است .
وهمچنین حفظ حجاب چون یکی از دستورات الهی است پس مطابق با فطرت است
#حجاب
@SAGHEBIN | ثاقبین🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌درباره مردی که با عشق امام کشورش را متحول کرد
🔹شیخ ابراهیم زکزاکی، مردی که بعد از دیدار با امام خمینی شیعه شد و حالا ۲۰ میلیون پیرو دارد.
#زکزاکی #شیعه
#نشر_حقیقت_در_سطح_جامعه