eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
171 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رای ما در چجوری موتور پیشرفت کشور رو به حرکت در میاره⁉️ خیلی جالبه... حتما ببینید... @SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقت میگه رأی نمی‌دم⁉️ این کلیپو بهش نشون بده تا متوجه بشه که «من رأی نمی‌دم!» یعنی سه تا رأی😳 @SAGHEBIN
⭕️: همشون مثل هم‌دیگه‌ن، هرکی بیاد وضع همینه... 🔺جــــــــــــــــــــــــــواب @SAGHEBIN
چِدُوری ایرانــــــی؟ نبینم بیای پای صندوق هااا... ما براتون برنامه داریم🔥 @SAGHEBIN
⭕️: رأی بی رأی، من معترضم... اگه رأی ندم مسئولین به خودشون میان... 🔺جـــــــــــــــــــــــــــواب @SAGHEBIN
✔️خیلی سادست... ببین دشمن چی میگه تو برعکسش رو عمل کن... @SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😬۲۴۱ میلیارد دلااااار هزینه شده..! اگه تقسیم بر ۸۰ میلیون جمعیت ایران بکنیم به هر نفر ۱۷۰،۰۰۰،۰۰۰ تومان میرسه! چرا این پولو به خودمون نمیدن؟ ⬆️ببینید... @SAGHEBIN
🔺اخبار خوب ۹ اسفنــــــد @SAGHEBIN
⏳امام صادق (علیه السلام) : در شب و روزت منتظر امر فرج مولایت باش 📚بحارالانوار . ج۹۸ . ص۱۵۹ @SAGHEBIN
سلام وقت همگی بخیر عباسی ولدی هستم. بیایید در شام جمعه در ساعات پایانی رأی گیری به نیت سر بلندی امت ایران در این انتخابات،‌ ختم صلواتی دسته جمعی بگیریم. لطفا به این نشانی رفته و تعداد صلواتی رو که می‌خواید بفرستید بنویسید و همین حالا صلوات فرستادن رو شروع کنید. https://EitaaBot.ir/counter/brjd امیدوارم کسی کمتر از صد صلوات نفرستد. این پیام رو هر چی می‌تونید منتشر کنید. یاعلی بگید و شروع کنید. @SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ساعت 9:45 حدیث کسا به نیت سربلند امت ایران در امتحان انتخابات 🤲 پخش زنده ایتا در کانال حاج آقا عباسی👇 https://eitaa.com/abbasivaladi حدیث کسا رو خود حاج آقا عباسی می‌خونند ♨️بقیه رو خبر کنید.♨️ @abbasivaladi @SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من صاحب‌خونه بودم رفتم رأی دادم، هر کسی فکر می کنه ایران خونه‌ش نیست، می تونه رای نده! 🎙علیرضا یونچی @SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️با انتخاب نکردنت اجازه میدی دیگران برات انتخاب کنن... اون صندلی خالی نمیمونه... به جمع دلدادگان انقلاب بپیوندید👇 🆔@deldadegi 🆔@deldadegi
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
⭕️ساعت 9:45 حدیث کسا به نیت سربلند امت ایران در امتحان انتخابات 🤲 پخش زنده ایتا در کانال حاج آقا عب
بعضی‌ها می‌گن حدیث کسا رو یه مقدار به تأخیر بندازید تا بقیه رو خبر کنیم. پس قرار ما برای خوندن حدیث کسا ساعت 22:00 ⭕️پخش زنده ایتا بقیه رو خبر کنید👇 https://eitaa.com/abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌💥بی عصا آمدن ، نشان از اقتدارش است..👌 💥تا کور شود هر آنکه نتواند دید🤲 @saghebin
😁آخرین تلاش‌های من برای ترغیب کردن یک «چغرِ بدبدن» به رأی دادن... @SAGHEBIN
مثل نباشیم به موقع عمـــل کنیم @SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| آرام جان خدای من چگونه از احسانت بعد مرگ مايوس شوم، حال آنكه تو در تمام عمرم با من جز نيكى و احسان نكردى 🔺مجموعه استوری های مناجات شعبانیه @SAGHEBIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدی مردم در شرکت نکردند!؟ جدی میفرمایید؟ پس ما مشارکت ۲۵ میلیونی از کجا آوردیم؟! 🔺پروژهٔ بی‌سابقه‌ی تحریم انتخابات که از پارسال توسط دشمنان خارجی و دنباله‌های داخلی آن‌ها طراحی شده بود با مشارکت حدود ۲۵ میلیونی مردم ناکام ماند. @SAGHEBIN
🔺اخبار خوب ۱۱ اسفنــــــد @SAGHEBIN
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت سی و پنجم عمه بغلم می‌کرد و می‌گفت: پروانه ج
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت سی و ششم بیرها خوشگل تر از خرس‌های سیاه و گنده بودند. البته تا وقتی که دهن باز نکرده بودند. از پشت قفس‌ها، چشم در چشمشان می‌دوختیم و محو رنگ آمیزی صورتشان می‌شدیم. یهویی که دهن باز می‌کردند، یکه می‌خوردیم اما به جای اینکه بترسیم هورا می‌کشیدیم مامان از پشت نرده های سیاه و ضخیم قفس، دورمان می‌کرد و می‌گفت اگه زیاد زل بزنین بهشون، شب میان به خوابتون. ما هم از ترس اینکه شب به خوابمان، نیایند رد می‌شدیم. انتهای قفس‌ها یک آقا عکاس ایستاده بود و برای مردم که پشت سرشان، نفس حيوانات بود، عکس یادگاری می‌گرفت. دلمان می‌خواست با ببرها عکس یادگاری بگیریم اما آقام اصرار داشت که دیر شده، بجنبید، باید بریم، جهان نما. و چون میخواست به سرویس برود، سنگ تمام گذاشت و به خاطر اینکه خاطره خوبی به یادمان بماند، از «سیرک هندی» ما را به «جهان نما» برد. جهان نما رستورانی روباز در منطقه پولدارنشین همدان بود که به غیر از شام، سوروسات ساز و آواز هم در آن برپا بود. شام را خوردیم و قبل از اینکه نوازنده ها و خواننده ها شروع کنند به ساز زدن و خواندن، به خانه برگشتیم. آقام قبل از رفتن برای اینکه ما بدانیم خمس چیست، جمعمان کرد و به مامان گفت: خمس سالانه رو پیش آقای آخوند ملاعلی حساب کردم. نذار به این بچه ها بد بگذره تا من با حسین برم و برگردم. آره درست شنیده بودم آقام می‌خواست این دفعه پسرعمه ام، حسین را همراه خود به خرمشهر ببرد. حالا دیگر هردومان بزرگ تر شده بودیم، حسین هربار که من را میدید سرش را پایین می انداخت و زود رد می‌شد. من هم تا سال دیگر به سن تکلیف می‌رسیدم و همین که عمه بهم می‌گفت: «عروس خودمی» سرخ می‌شدم و لپ‌هایم گل می انداخت. حالا حسین، به من مثل یک دختربچه بازیگوش نگاه نمی‌کرد برایش نامحرم بودم. وقتی می‌خواست وارد خانه شود پشت در چوبی می ایستاد. در دوتا كُلون داشت، یک کلون مردانه و یک کلون زنانه. کلون در مردانه را سه بار با فاصله می‌زد تا من و ایران سرمان را بپوشانیم بعد با مکث وارد می‌شد. جلوی دالان تاریکه که ورودی خانه بود، کجکی می ایستاد و یا الله می‌گفت و داخل می‌شد. بیشتر اوقات چند تا نان سنگک برشته خشخاشی هم دستش بود. مثل آقام هرچه می‌خرید، نصف میکرد. وقتی به سرویس میرفت، جای خالی‌اش را با همۀ حجب و حیایی که بینمان بود، احساس میکردم. کلاس دوّم راحت تر از قبل می‌گذشت.ایران کلاس ششم را می‌خواند و سال بعد به دبیرستان می‌رفت، از طرفی برایش خواستگار می آمد و مامانم امروز و فردا می‌کرد. تا پدر بعد از چند ماه از خرمشهر آمد. دست آقام سنگک تازه و روی دوش حسین، جعبه میوه بود تا رسید مامانم از خواستگاری ایران گفت و من از داخل «تنوی» گوش میکردم آقام میگفت ایران ۱۳ سالشه حالا زوده و من یواشکی اخبار را برای ایران میبردم هنوز سال به پایان نرسیده بود که آقام با ازدواج ایران موافقت کرد. او به خانه بخت رفت و من خیلی گریه کردم زمستان سرد و یخبندان همدان فرا رسیده بود و برف و کولاک بیداد میکرد آقام یخ حوض را میشکست وضو میگرفت و پس از نماز دور کرسی می نشستیم و با لذت ،تمام شام میخوردیم وقت خوابیدن مادرم یک کاسه آب، کنار کرسی میگذاشت که هر کس بیدار شد و تشنه ،بود بخورد زیر کرسی داغ بود و بیرون کرسی سرد. صبح که بیدار میشدیم آب داخل کاسه یخ زده بود. بیشتر روزها، آفتاب را نمیدیدیم. برف تقریباً ، هر روز میبارید و حسین پارو روی دوش میانداخت و از داخل مهتابی روی پشت بام میرفت و یک تنه تمام برفها را توی کوچه میریخت و برای برگشتن از همان پشت بام روی برفهای توی کوچه که تا سینه دیوار بالا آمده بودند، می پرید. بیشتر شبهای طولانی ،زمستان عمه و بچه هایش میهمان ما میشدند و گاهی هم ما به طبقه پایین میرفتیم زیر کرسی گرم، عمه می نشستیم و از کشمش مویز و گردویی که حسین از باغ عمه آورده بود میخوردیم. باغ مثل همین خانه بزرگ ارث پدری عمه و پدرم بود که بعد از فوت پدر و مادرشان به آنها رسیده بود. تا اینجای قصه زندگی مشترک با خانواده عمه را میدانستم اما از ماجرای مهاجرت آنان از آبادان به همدان بی خبر بودم تا اینکه در یک شب سرد زمستانی، دور کرسی نشستیم منقل زیر کرسی گرما نداشت. با همه اشتیاقی که برای شنیدن ماجرای زندگی عمه و بچه هاش داشتم دست و پاهام سرد بود ایران و افسانه هم دل و دماغ قصه گوش کردن نداشتند. مادرم چند تکه زغال سرخ آورد. پدرم سینی منقل را از زیر کرسی کشید بیرون، آرام روی خاکستر فوت کرد و زغال های سرخ را روی آن گذاشت و سینی و منقل را هل داد سر جاش و چند تلمبه به چراغ توری زد کرسی که داغ شد لحاف کرسی را تا روی شانه هایمان بالا کشیدیم و زیر نور پر فروغ چراغ تُوری، چشم به دهان آقام دوختیم مثل یک قصه گو برایمان تعریف کرد که شوهر عمه آدم زحمت کش و عرق ریزی بود که تو شرکت نفت آبادان کار میکرد ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️