🚫 فرقه شیرازیها! 🚫
✖️آیت الله شیرازی، مرجع مشهوری که فتوای تحریم تنباکو را دادند، پسری داشتند به نام سید هادی.
سید هادی شیرازی ۴ پسر داشتند بنامهای :
۱. سید حسن
۲.سید محمد
۳. سید صادق
۴. سید مجتبی
۱. حسن، بعد از انقلاب در لبنان کشته شد.
۲. محمد، در نجف ادعای مرجعیت کرد، که چند تن از علما از جمله آیت الله خویی(رحمةالله علیه) مرجعیت ایشان را تاَیید نکردند. وی در زمان اقامت امام خمینی(رحمةالله علیه) در نجف، واکنشهایی منفی نسبت به ایشان داشت؛ از جمله اینکه وقتی در نجف مَردم تمایل داشتند امام خمینی (رحمةالله علیه) امام جماعت نماز حرم امام علی (علیه السلام) باشند، سید محمد مخالفت داشت.
▪️در زمان طاغوتِ ایران، قرار بود شخصیت هایی چون سید محمد صدر در عراق و حضرت امام (رحمةالله علیه) در ایران و سید موسی صدر در لبنان قیام کنند؛ اما سید محمد صدر را شهید کردند و امام موسی صدر را نیز ربودند؛ لذا سید محمد شیرازی، توقع داشت امام(رحمةالله علیه) ایشان را به عنوان مرجع عراق معرفی کرده و از ایشان حمایت کنند؛ ولی این طور نشد، لذا به کویت رفتند. بعد از انقلاب و پس از رحلت امام (رحمةالله علیه)، سید محمد شیرازی به ایران آمده و در قم ساکن شد.
در این حال، وی دست به تفرقه زده و سبب شد تا سال ۸۰ در حبس خانگی باشد و سپس از دنیا رفت و بنا به مصلحت در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) دفن گردید.
۳. بعد از سید محمد، برادرش #سید_صادق_شیرازی جای او را گرفت و از اینجا، اتاق فکر انگلیسی شکل گرفت.
▪️یکی از تئوریسینها پیشنهاد داد: برای مقابله با حکومت #شیعه در ایران، باید یک حکومت شیعه را عَلَم کنیم تا مذهب شیعه توسط خود شیعه از بین رود و بدین صورت، جریان شیرازی انتخاب شد و #صادق_شیرازی در ایران و برادرش مجتبی در کویت با حمایت مالی دولت #بریتانیا فعال شدند.
بیش از ۱۵ سایت در اینترنت، و بیش از ۱۵ شبکه ماهوارهای در خدمت ایشان است.
جریان شیرازی، تخم نفاق را بین مذاهب اسلامی پاشیدند و با توهین به مقدسات اهل سنت، توهین به عایشه، خلفا و ترویج جلسات لعن و قمه زنی و ... آتش کدورت بین سنی و شیعه را شعله ور کردند.
▪️توهینهای این جریان، به ویژه توهینهای آشکار یاسر الحبیب، مانند نگارش و انتشار کتاب "الفاحشه وجه آخر للعائشه"، سبب شیعه کُشی بسیاری در مناطق مختلف دنیا شدند.
این توهینها در شبکههای ماهوارهای مختلف جریان شیرازی به صورت مستقیم و در تندترین عبارات هیجان اهل سنت را علیه شیعه بر میانگیزد.
یکی از این ویژگیهای جریان شیرازی تکفیر است.
❗️علما و مراجع بسیاری مانند مرحوم حضرت آیتالله العظمی بهجت (رحمةالله علیه) توسط این افراد تکفیر شدهاند.❗️
▪️بنابراین به دلیل ممنوعیت فعالیت این جریان در ایران و سخنان امامخامنهای(مدظلهالعالی) علیه #تشیع_انگلیسی، حملات بسیاری را علیه ایشان آغاز کرده اند.
‼️#جریان_شیرازی در مقابل مقام معظم رهبری، هفته وحدت را به هفته برائت نامگذاری کردند.‼️
⚔️همچنین در تقابل با دیدگاه ایشان در مخالفت با قمهزنی، به ترویج قمهزنی با تمام توان میپردازند.
قمهزنی وِجهه و تصویر بسیار نامناسبی را از شیعیان در رسانههای غربی ایجاد کرده است.
▪️هم اکنون این فرقه به بازوی دشمن برای تخریب شیعه و هجمه علیه علما و مراجع شیعی تبدیل شده است. از آخرین اقدامات این افراد لیسیدن ضریح و حمله به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) در قم و شکستن درب حرم و حرم رضوی در مشهد است.
⭕️🔻شبکههای شیرازی نیز با پخش مستقیم این تصاویر، در راستای برنامههای هدایت شده انگلیس علیه تشیع حرکت میکنند.
👇که اسامی مدیران و برخی از شبکهها به شرح ذیل میباشد:
۱- صادق شیرازی
۲- سید مجتبی شیرازی.
۳- حسن اللهیاری.
۴- یاسرالحبیب.
۵- محمد هدایتی.
شبکهها:
۱- امام حسین۱
۲- امام حسین۲
۳- امام حسین۳
۴- اباالفضل العباس
۵- بقیع
۶- الانوار ۱
۷- الانوار ۲
۸- سلام
۹- چهارده معصوم
۱۰- شبكه اينترتی حضرت خديجه
۱۱- الزهرا
۱۲- المهدی
۱۳- مرجعیت
۱۴- امام صادق
۱۵- اهل بیت
۱۶- فدک
⭕️ با بازنشر این مطلب در روشنگری و مبارزه با جنگ شناختی دشمن سهیم شوید.
" امین"
@SAGHEBIN
آیت الله حسن زاده آملی:
عزیزان بدانید دو چیز باعث می شود که قلب بمیرد و روح تاریک شود و نفس انسان سرکش گردد:
۱- پر خوری
۲- پر حرفی
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم رو ببینید و لذت ببرید.
برای سلامتی باهوشترین رهبر جهان با ۸۵ سال سن یه صلوات بفرستین
👤محمد شیرازی
@saghebin
وصله ناجور - قسمت یازدهم.mp3
39.44M
🌟مجموعه سخنرانی های ادیان و فِرَق
عنوان : وصله ناجور - قسمت یازدهم (پایانی)
🎙 میلاد نورپور
#ادیان_فِرَق
┏━━━
✅@Faraghlit_ir 📖🎙
┗━━━━━━━━━━━━
1. آیا می دانید خدا روی یک صندلی بسیار بزرگ می نشیند؟! 😳
2. خدای وهابیت : خدایی که بوسه می دهد!! 🙄
3. در این صوت، با اشتراکات خدای یهودیت تحریف شده و خدای وهابیت بیشتر آشنا شوید 😮
4. آشنایی با احکام و فتاوای وهابیت در موارد گوناگون 🧐
5. فتاوای بسیار عجیب و غریب وهابیت در مورد فوتبال ⚽
6. افشای سند یهودی بودن تبار آل سعود 😱
#ادیان_فِرَق
┏━━━
✅@Faraghlit_ir 📖🎙
┗━━━━━━━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امام صادق عليه السلام:
بهترين صدقه، خنك كردن جگر تفته (بسیار گرم) است. هركه جگر تفته حيوانی يا جز آن را سيراب كند، خداوند عزّوجلّ او را، در آن روزى كه هيچ سايه اى جز سايه او نيست، به سايه درآورد
(ميزان الحكمه ج۵ ص۳۳۰)
🌸امام باقر عليه السلام:
نخستين چيزى كه در روز قيامت به آن رسيدگى مى شود [ثواب ] صدقه آب [دادن به تشنه ] است
(ميزان الحكمه ج۵ ص۳۳۱)
◽️پرنده ها و گربه های بی پناه، زبون ندارن که بیان درخواست آب کنن مخصوصا تو این گرمای تابستون که ممکنه کلی تشنه بشن و له له بزنن و ما شهرها رو طوری ساختیم که انگار نه انگار که این موجودات هم در شهر هستن و حق حیات و آب و غذا دارن!
◽️خلاصه که این امر خیلی حیاتیِ که تا می شه ظرف آب تو جای جایِ شهر برای این حیوانات خدا بذاریم و حداقل هر کدوممون، هر چند روز یکبار تو یک ظرف یک بار مصرف آب بریزیم براشون. مثلا کنار پنجره ها و روی پشت بوم برای پرنده ها و کنار خیابون برای گربه ها.
@saghebin
صحیفه مهدیه.pdf
7.35M
کتاب بسیار مهم "صحیفۀ مهدیّه"
📄 این کتاب مجموعهای است از نمازها، دعاها و زیارتهایی که از ناحیه مقدسه حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه به دست ما رسیده و یا در مورد حضرت بقیة الله حجة بن الحسن نقل شده است.
@saghebin
✅ بخش اعظم فقه، احکام سیاسی و حکومتی است
🌷رهبر معظم انقلاب، در خطبههای نماز جمعه ۲۲ اردیبهشت ۵۷ در ایرانشهر:
به ما میگویند دین از سیاست جدا است؛ اسلام میگوید دین و سیاست یکى است، سیاست جزء دین است، جزو احکام دین است؛ مهمترین بخش فقهِ ما، بخش سیاسات است. به قول یکى از مراجع عظیم تقلیدِ گذشته-رحمةاللهعلیه- مُعظَم دین(بخش بیشتر دین) را سیاسات تشکیل میدهد. احکام حکومت، مقرّرات مربوط به حاکم، وظایف حاکم در مقابل مردم، وظایف مردم در مقابل حاکم، قضاوت دربارهى اینکه چگونه انسانى میتواند حاکم باشد و صلاحیّت این منصب را دارد و چگونه انسانى این صلاحیّت را ندارد، اینها همه مسائل فقه اسلام است؛ مجتهد همچنان که احکام صلاة و صیام و زکات را استنباط میکند، اینها را هم باید استنباط بکند.
@saghebin
💫پاداش های باور نکردنی کمک به همسر در امور منزل
🌸حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما در منزل وارد شد. فاطمه علیها السلام نزدیک دیگ غذا نشسته بود و من هم برایش عدس تمیز می کردم. آن حضرت مرا با لقب ابالحسن می خواندند، عرض کردم: بفرمایید. اظهار داشتند: بشنو از من آنچه را که به دستور پروردگارم می گویم!
هیچ مردی نیست که در کارهای منزل به همسرش کمک کند مگر اینکه پاداش او به هر تار مویی که بر بدنش روییده باشد، #ثواب یک سال عبادتی است که تمام روزهایش را روزه گرفته و تمام شب هایش را به عبادت ایستاده، شب زنده داری کرده باشد. و خداوند به او ثوابی می بخشد که به انبیای صابر خود مثل حضرت داوود و یعقوب و عیسی علیهم السلام بخشیده باشد.
ای علی!
کسی که در کارهای خانه به همسر خود بدون سرکشی و دلتنگی و تکبر خدمت نماید، پروردگار اسمش را در دفتر شهدا ثبت می کند و برایش به هر روز و شبی ثواب هزار #شهید و به هر قدمی که بر می دارد به آن مرد ثواب حج و عمره می دهد و به هر قطره ای که از بدنش عرق بیاید یک خانه در بهشت برایش منظور می نماید.
ای علی!
یک ساعت خدمت کردن به همسر در کارهای خانه بهتر از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره و بهتر از آزادی هزار بنده در راه خدا و هزار جنگ در راه دین و عیادت از هزار مریض و هزار نماز جمعه و هزار تشییع جنازه و هزار گرسنه ای که برای رضای خداوند رحمان سیر گردد و هزار برهنه را پوشاند و هزار اسب در راه پروردگار دادن و برایش بهتر از هزار دینار به مستمندان صدقه دادن و بهتر از تلاوت تورات و انجیل و زبور و قرآن است و بهتر از آزاد کردن هزار اسیر و بخشیدن هزار شتر به فقراست و چنین مرد خدمتکار به همسر از دنیا بیرون نمی رود مگر این که جایگاه خوب خود را در بهشت ببیند.
ای علی!
کسی که روگردانی و تکبر نکند در خدمت به همسرش بدون حساب وارد بهشت می شود.
ای علی!
خدمت به همسر کفاره (پاک کننده) گناهان کبیره است و خاموش کننده آتش خشم پروردگار جبار و مهریه #ازدواج با حور العین و این خدمت موجب زیادی خوبی ها و علو مقام است.
ای علی!
خدمتکار همسر نمی شود مگر شخص صدیق و درستکار و یا شهید و یا مردی که خداوند متعال خیر دنیا و آخرت را برایش خواسته باشد.
📗بحار ج۱۳ ص۱۳۳ چاپ ایران و جامع الاخبار ص۱۰۲ به نقل از رساله حقوق امام سجاد شرح نراقی
@saghebin
✅ خزانه با ۳۰ هزار میلیارد تومان موجودی همین هفته به دولت چهاردهم تحویل داده میشود
🔸وقتی روحانی بر سر کار آمد به دروغ مدعی بود خزانه خالی را تحویل گرفته است. اما وقتی دولت را تحویل رئیسی داد خزانه نه تنها خالی نبود بلکه منفی هم بود و با بیش از ۱۳۰۰ هزار میلیارد بدهی به رئیسی تحویل داد.
🔸استقراضهای شدید سالهای پایانی دولت روحانی بلای جان دولت بعد شده بود. حتی وقتی شهید رئیسی در اولین جلسه کابینه شرکت کرد، به او گفتند حقوق مرداد ماه را نداریم که پرداخت کنیم!
🔸ولی دولت #شهید_رئیسی هم مشکل خزانه خالی را برطرف کرد و هم ۵۰۰ هزار میلیارد تومان از بدهی دولت روحانی را پرداخت کرد.
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دیروز یه بحثی رو در در خصوص اظهارات پزشکیان که گویا زمینه سازی برای گران کردن بنزین بود در کانال شروع کردیم در میانه بحث دکتر #جبراییلی مطلب مهمی تحت عنوان:
"بنزین؛ اولین سوژه عملیات فریب کارشناسان روی ذهن دکترپزشکیان"
نوشتن و در کانال خبر فوری سراسری بازنشر کردیم که حقیقتا توضیحی بهتر از این نمیشد داد!
خیلیها هم دقیق متوجه نشده بودن و علاقمند بودن مفصلتر توضیح داده بشه.
الان متوجه شدیم بچه های انقلابی خوش ذوق دیگه هم، بیکار ننشستن و مفصل به این بحث پرداختن که کار خوبی از آب دراومده توصیه میکنم گوش کنید.
@SAGHEBIN
#به_ضرر_دنیای_ماست
آیت الله بهجت:
اگر ما برای تعجیل در فرج #امام_زمان دعا نکنیم، به #ضرر دنیای ما هم خواهد بود، چه رسد به آخرت.
@saghebin
تب دانگی۱ - داوود امین الرعایا.mp3
13.03M
#خیلی_مهم
#تب_دانگی
#فتنه_یهود
🔹شناخت ریشه های پشه مالاریا و تب مالاریا
🔹استفاده گسترده از د.د.ت و بیماری پولیو
🔹جنگ جهانی اول و دوم
🔹جنگ بین ناظمین جهانی
🔹تاوان استفاده از آفت کشها و سموم کشاورزی و حشره کش ها در زنجیره غذایی
🔹راهکارهای پیشگیری و عبور ارزان از تب دانگی
🔹و کلی مطلب دیگر
👤داوود امین الرعایا
@saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت شصت و نهم چاله، حکم سنگر اجتماعی را داشت که اگ
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت هفتاد
به خانه سردی که فقط با گرمی حسین، قابل تحمل میشد. ما را که سروسامان داد، رفت احوال پرسی حاج آقا سماوات.
حاج آقا سرطان حنجره داشت و دکترها جوابش کرده بودند. حسین تا چند روز مرتب به حاج آقا سر میزد. خودش را خیلی مدیون حاج آقا میدانست و میخواست محبت های گذشته او را جبران کند. حاج آقا دارایی اش را وقف بچه های سپاه، جنگ و جبهه کرده بود. حالا نوبت حسین بود که گوشه ای از زحمات او را جبران کند. باید به منطقه میرفت ولی دلش گیر حاج آقا بود و نگران که مبادا برود و برگردد، حاج آقا نباشد. سرانجام جبهه را انتخاب کرد. با غم آشکاری که در چهره داشت دست و صورت حاج آقا را بوسید و رفت.
حسین معاون عملیاتی قرارگاه قدس سپاه شده بود و برای شناسایی عمق خاک عراق با لباس کردی به کردستان عراق رفته بودند. این واقعه را خودش - بعدها- وقتی برای سرکشی به منزل خانواده شهید صالحی یکی از فرماندهان همراهش در این شناسایی رفته بودیم، تعریف کرد.
حسین پس از دو ماه بی خبری محض و زندگی در کردستان عراق وقتی بازگشت، ستاد قرارگاه قدس در همدان بود. حسین برای جلسات میرفت و میآمد و من از رادیو میشنیدم که عراق شهر فاو را پس گرفته و به جزیره مجنون و شلمچه حمله کرده است.
ثقل جنگ باز به سمت جنوب سنگین شده بود و حسین تنها حرفی که زد این بود که «آقا عزیز گفته خودت رو به جنوب برسون.» و به جنوب رفت و عراق برای اشغال مجدد خرمشهر از شلمچه حمله کرد. وقتی خبر را شنیدم، میفهمیدم که غیرت پاسداری حسین برای دفاع از خرمشهر، به تپش درآمده و الآن در تکاپوی سازماندهی مردم و رزمندگان برای مقابله با دشمن است.
خبر پشت خبر، نگران کننده بود. هنوز چند روز بیشتر از خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل از سوی ایران نگذشته بود که گفتند سازمان منافقین از سمت غرب با حمایت ارتش صدام تا شهر اسلام آباد پیشروی کرده اند. حالا نیازی نبود که اخبار را تنها از رسانه ها بشنوم. زنان همسایه هرکدام یک کانال خبری شده بودند که از زبان شوهرانشان، خبرها را جز به جزء تعریف میکردند. همدان فاصله چندانی با مرکز درگیری که آن سوی کرمانشاه بود نداشت. رزمندگان برای پشتیبانی میرفتند و میآمدند و همه آنها در یک قول متفق و مشترک بودند که:« آقای همدانی، اولین فرماندهی بود که خودش را به کانون درگیری در چارزبر رساند، لشکرها را سازماندهی کرد و منافقین را در چارزبر به دام انداخت.» حسین از تعریف و تمجید بدش میآمد. وقتی آبها از آسیاب افتاد، به خانه آمد. از کار و تلاش و نقش خودش که همه نقل میکردند، حرفی نزد. تنها از پذیرش قطعنامه گفت و از اینکه پس از ۸ سال دفاع، هر چه امام صلاح بداند، باید تابع آن باشد. چه جنگ و چه صلح. تنها از یک جمله ی امام غصه دار بود که چرا امام فرموده:«من جام زهر را نوشیدم.» و حسرت میخورد و میگفت:« خوش به حال شهدا که به تکلیفشون بهتر از ما عمل کردن.»
وقتی حسین با حسرت از شهدا حرف میزد، گفتم:« منم همین سؤال رو دارم.
چه اتفاقی افتاد که امام این جمله رو فرموده؟»
حسین
گفت:« آمریکاییها که تاکنون از صدام حمایت اطلاعاتی میکردن، مستقیماً وارد جنگ شدن. جنگ رو به خلیج فارس کشاندن. سکوهای نفتی مون رو روی دریا و هواپیمای مسافربریمون رو توی آسمان زدن. به صدام اجازه دادن که با بمبهای شیمیایی به شهرها حمله کنه و روسها و کشورهای اروپایی هم تمام قد به حمایت صدام اومدن و از هواپیماهای جدید تا امکانات زرهی مدرن رو در اختیارش قرار دادن. عربها هم با پول نفتشون، صدام رو به موت رو دوباره احیاء کردن. دنیای استکبار با تمام توان مقابل جمهوری اسلامی ایستاد و امام نخواست که مردم بی دفاع بیش از این آسیب ببینن و قطعنامه رو پذیرفت و هرچه او بخواد، همان صلاح ماست.»
پرسیدم: «منافقین این وسط چی میگن؟!»
با لحنی نرم و آمیخته با چاشنی خنده گفت:« یه مشت دختر و پسر رو از گوشه کنار دنیا جمع کردن و بهشون گفتن، تا سه روز دیگه میرسیم تهران و جمهوری اسلامی رو ساقط میکنیم. دروغی که صدام، ۸ سال پیش تو گوش فرمانده هاش خونده بود که سه روزه میرسیم به تهران.»
- خب چی شد؟
- مردم و رزمندهها، پاشونو شکستن تا دیگه از این غلطا نکنن.
آلبوم عکسهایش را ورق میزد. روی بعضی از عکسها مکث میکرد و آه میکشید توی چشمانش که حلقه ای از اشک نشسته بود، میگفت:« پروانه، بیشتر این بچه ها در آزمون جهاد هشت ساله نمره قبولی گرفتن. پاک بودن. مخلص بودن و خدا انتخابشون کرد اما من تنبل بودم. موندم. باید نوکری یتیمای شهدا رو بکنم، تا اون دنیا شرمنده شهدا نباشم.»
هر روز برای دلجویی به خانواده ای سر میزد. بخشی از اوقاتش را برای رفع مشکلات مجروحین و جانبازان جنگ میگذاشت یکی از آنان حاج آقا سماوات بود. آخرین بار که او را به خانه آورد. آب ماهیچه برایش گذاشتم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هفتاد به خانه سردی که فقط با گرمی حسین، قابل
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت هفتاد و یکم
نمیتوانست صحبت کند. فقط مظلومانه نگاهمان میکرد.
حسین با یک آمبولانس حاج آقا را به تهران برد و بعد از پیگیری و هماهنگی لازم، حاج آقا به آلمان اعزام شد اما پس از چند روز برش گرداندند. دکترها جوابش کرده بودند چون سلولهای حنجره اش، بر اثر گازهای شیمیایی، از کار افتاده بود. مظلوم بود، مظلوم تر شده بود. نمیتوانست حرف بزند نفسش به سختی بالا می آمد. باید گوشت را تا نزدیک دهانش میبردی تا حرف هایش را بشنوی. خیلی كم حرف میزد و اگر میزد، با حسین بود. بعد از بی نتیجه ماندن سفر آلمان، حسین دوباره به تکاپو افتاد و به خانم حاج آقا سماوات گفت:« ببریمش پابوس آقا امام رضا.» خانم قبول کرد. حسین همان آمبولانس را آورد. با حاج خانم چهار نفر شدند. حاج آقا را عقب خواباندند و رفتند. بعد از سه روز از مشهد برگشتند. حال حاج آقا به ظاهر تغییر نکرده بود، فقط نگاه مظلومانه اش با تبسمی محو قاطی شده بود که بیشتر دلم را میسوزاند. میهمان ما بودند. برایش آب ماهیچه گذاشتم و نشستم پای تعریفهای حاج خانم:« خدا خیر بده به حسین آقا، از برادر به حاج آقا نزدیکتره.» و ادامه داد:« دم غروب بود که به حرم رسیدیم. هوا خیلی سرد بود. با اینکه حاج آقا رو روی ویلچر پتوپیچ کرده بودیم، ولی می لرزید. بدتر از همه، خُدّام بعد از نماز مغرب در حرم رو بستن و اجازه ورود به کسی نمیدادن. مردم رفتن و صحن خلوت شد. حسین آقا با خُدّام صحبت کرد و
حتی خواهش کرد که بذارید این مریض رو تا آستانه حرم ببریم و زود برگردیم. نمی پذیرفتن. میگفتن که برامون مسولیت داره حسین آقا که همه درها رو بسته دید، با التماس گفت اصلاً خودتون تنهایی ببرینش کنار ضریح. انگار یکی از خُدّام، حال وروز ما رو بیشتر از بقیه درک کرده بود، به حسین آقا گفت فقط شما و این مریض و خانمش برید تو و خیلی زود برگردید. ما قبول کردیم و رفتیم داخل حرم که انگار قُرق ما بود. حرمی نورانی که پر بود از سکوت. حسین آقا، حاج آقا رو برد کنار ضریح و دعا کرد. نگاهشون کردم، حسین آقا غبار از لابه لای شیشه های ضریح، با کف دستش میگرفت و به صورت حاج آقای ما میمالید. دیدن این صحنه اشکم رو درآورد. وقتی برگشتیم همون خادم که اجازه زیارت داده بود، برای حسین آقا قصۀ زندگی خودشو تعریف کرد.»
از حسین پرسیدم:« خادم حرم، وقت برگشتن چی برات تعریف کرد؟»
گفت:« اون خادم خودش از امام رضا شفا گرفته بود.»
پرسیدم:« ماجرای او چه ربطی به حاج آقا سماوات داشت؟»
گفت:« وقت برگشتن، خادم دستم رو کشید و گفت دوست دارم قصه حسین خودم رو برات تعریف کنم. با اینکه هوا سرد بود پای تعریفش نشستم. گفت که تو دوران حکومت شاه، خلبان بودم و تو آمریکا زندگی میکردم. زنم آمریکایی بود. توی اوج راحتی و رفاه بودم تا اینکه توی تمرین آموزشی با چتر پریدم و زمین خوردم و قطع نخاع شدم. دکترا خیلی تلاش کردن، تا سرپام کنن اما نشد. حسابی خونه نشین شدم تا اینکه یه روز بعد از نماز صبح، دلم شکست و یاد ایران و امام رضا افتادم. گفتم آقا میشه نظری به من کنی؟ توی این حال و هوا خوابم برد. کسی رو تو شمایل به سید نورانی دیدم که گفت اراده کن و بیا به زیارت ما. وقتی بیدار شدم به خانم آمریکایی ام گفتم میخوام برم پیش یه دکتر تو ایران. خنده ش گرفت و گفت توی آمریکا با این همه متخصص جواب نگرفتی میخوای بری ایران؟ گفتم آره اگه شما نمیخوای میتونی نیای. از سر کنجکاوی همراهم شد. اومدیم مشهد با یه ویلچر. درست مثل همین صحنه که شما اومده بودید، مثل در حرم بسته بود. مثل شما با اصرار رفتیم داخل حرم و به آقا متوسل شدم و گفتم اگه شفا بگیرم به عمر خادم این حرم میشم. وقتی بیرون اومدیم انگشت پاهام روی ویلچر می جنبید، بیشتر از همه، خانم آمریکاییام بهت زده شده بود. خدا خواست که سرپاشم. اما خیلیا رو میشناسم که خدا براشون نوعی دیگه
حالا
رقم زد.»
همه چیز دست به دست هم داده بود که باور کنیم، حاج آقا سماوات ماندنی نیست. چند روز بعد، حاج آقا به رحمت خدا رفت. حسین میخواست تودار باشد اما غصه از صورتش میبارید. مهربانیهای حاج آقا سماوات از یادمان نمی رفت. او خیلی زود رفت و خاطرات شیرین زندگی با او و خانواده اش با ما ماند هرچند برای حسین مرحله جدیدی از تعهد به فرزندان حاج آقا سماوات آغاز شد به حدی که نسبت به فرزندان او بیشتر از بچه های خودش احساس مسئولیت میکرد.
یک روز وهب با یاسر - پسر حاج آقا سماوات - دعوایشان شد. یاسر چغلی وهب را با آب وتاب و اشک و آه به حسین کرد. حسین اصلاً تحمل دیدن اشک بچه یتیم را نداشت. یاسر را به نماز جمعه برد و برایش بستنی خرید و آوردش و از وهب خواست که از یاسر معذرت خواهی کند. وهب معذرت خواست و ماجرا تمام شد.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🌷امام سجاد علیهالسلام:
اللّهُمَّ قَد تَعلَمُ ما يُصلِحُني مِن أمرِ دُنيايَ وآخِرَتي، فَكُن بِحَوائِجي حَفِيّا؛
بار خدايا! تو مىدانى كه كار دنيا و آخرتِ مرا چه چيز به صلاح مىآورد، پس حاجتهايم را عطا فرما.
📗صحيفه سجادیه، ص۹۵، دعای ۲۲
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چه غریبانه تودیع شدی سید ابراهیم ...
#شهید_جمهور
📝 متن کامل حکم تنفیذ رهبر انقلاب
🔸بسماللهالرحمنالرحیم
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین سیما بقیةالله فی العالمین
سپاس پروردگار دانا و توانا را که بار دیگر ایران اسلامی را سرافراز و چهرهی ملت عظیمالشأن را درخشان ساخت؛ آزمون سرنوشتساز انتخابات ریاست جمهوری به همّت مردم و مسئولان، در شرائطی دشوار، با آرامش و متانت به سرانجام رسید و شخصیت برگزیدهی ملت برای ادای مسئولیتی بزرگ آماده گشت.
🔸چهاردهمین انتخابات ریاست جمهوری، پس از دورهی ناتمامْماندهی رئیسجمهور فقید شهید، یکی از افتخارات ملت ایران، و نشانهی استقرار نظام پایدار اسلامی، و حاکی از عقلانیت و متانت فضای سیاسی کشور است. نگاه به برخی پدیدههای ناپسند در برخی از آزمونهای مشابه در برخی از مناطق جهان، نشاندهندهی برجستگی ایران و ایرانی است.
🔸اکنون اینجانب با تشکر از همهی کسانی که در خلق این افتخار نقش آفریدهاند، به پیروی از ملت بزرگ، رأی آنان به شخصیت فرزانه، و صادق، و مردمی، و دانشمند جناب آقای دکتر مسعود پزشکیان را تنفیذ و ایشان را به ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب میکنم. و با دعا و آرزوی صمیمانه برای موفقیت ایشان، یادآوری میکنم که رأی ملت و تنفیذ اینجانب تا هر زمان که مشی همیشگی ایشان در پیمودن صراط مستقیم اسلام و انقلاب برقرار باشد، ادامه خواهد داشت.
والسلام علی عبادالله الصالحین
سید علی خامنهای
۷/مرداد/۱۴۰۳
@saghebin
14030507_44230_64k.mp3
19.82M
صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر معظم انقلاب در مراسم تنفیذ حکم چهاردهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران. ۱۴۰۳/۵/۷
@saghebin
تحلیل سیاسی
احتمال آغاز جنگ در مرزهای شمال
نفس ها در سینه حبس و انگشت ها روی ماشه است.
رژیم منحوس میخواهد به بهانه حادثه مجدل الشمس جنگ را آغاز کند.
اما تیترهای روزهای آینده را میتوان پیش بینی کرد
"وعده صادق ۲ یمنی ها آسمان را دوباره ستاره باران کردند"
"آزادسازی مناطقی از فلسطین اشغالی از جولان و شمال "
سومین تیتر را شاید این باشد
"اسرائیل دیگر تانک ندارد"
به امید ظهور منجی و آزادسازی قدس
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هفتاد و یکم نمیتوانست صحبت کند. فقط مظلومانه
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت هفتاد و دوم
یک بار هم وهب با مهدی دعواش شد و یک اسکناس پنجاه تومانی را پاره کرد. و باز از شانسش حسین رسید، توی کمد زندانی اش کرد و گفت:« بگو که اشتباه کردی.» وهب هم جواب داد:«بابا کاغذ و قلم بده.» حسین از زیر در کمد، یک تیکه کاغذ و مداد برایش فرستاد. وهب روی کاغذ نوشت.« چون بابا میگه اشتباه کردی، میپذیرم.» حسین وقتی دست خط را خواند خندید و به وهب گفت:« تو که حرف منو این قدر قبول داری، که یادت باشه هیچ وقت دل یه
بچه یتیم رو نشکنی.»
پرسیدم:« حالا که جنگ تموم شده، دیگه ما از این شهر به اون شهر نمیریم؟»
با خونسردی گفت:« جنگ آره، ولی دفاع که تمومی نداره، داره؟»
گفتم:« همین طوره.»
کف دستهایش را به هم مالید و با تبسمی که مثل کهربا مجذوبم میکرد، گفت:« حالا با حوصله، نه مثل همیشه عجله ای، اثاث خونه رو جمع کن. میخوایم بریم تهران.» و توضیح داد که قرار است، چهار نفر از فرماندهان سپاه
اولین دوره فرماندهی و ستاد را طی کنند که او یکی از این چهار نفر است.
حسین زودتر از ما به تهران رفت. خانه ای در خیابان هاشمی اجاره کرد. چند روز بعد، یکی از دوستانش به نام سعید اسلامیان با یک خاور آمد وسایل را بار زدیم. آقای اسلامیان مثل یک کارگر کار میکرد. عرق ریزان وسایل را جابه جا میکرد و ما نمیدانستیم که او معاون لشکر بوده است.
به تهران رفتیم.حسین خانه را تحویل گرفته و آب و جارو زده بود. دو تا اتاق کوچک با یک آشپزخانه تنگ و تاریک و بدون آب گرم، بدون حمام و انباری با
یک حوض قدیمی وسط حیاط و شرایطی مشابه چاله قام دین.
پرسیدم:« چرا اینجا؟! بچه ها کجا حموم برن؟ لباساشونو با چی بشورم؟»
گفت:« توان مالی من بیشتر از این نیست.
گفتم:« این خونه هیچی نداره.»
گفت:« سیدالشهدا رو که داره.»
و با دست به مسجدی که دقیقاً روبه روی خانه بود، اشاره کرد. سر در مسجد روی کاشی به خطی بزرگ نوشته بود:« مسجد سیدالشهدا.»
مهدی به کلاس اول میرفت و وهب به کلاس سوم. حسین هفته ای یکبار دست هر دوشان را میگرفت و به حمام عمومی توی خیابان هاشمی میبرد. وهب و مهدی وقتی می آمدند، از جای زخمها و بخیه های بابا که روی کمر و پایش بود، برایم تعریف میکردند.
یک روز دایی ام عباس آقا، برای احوال پرسی آمد. زهرا کوچک بود، هر روز باید لباس هایش را می شستم. وقتی دید که آب گرم ندارم. بهش برخورد و رفت یک آبگرمکن خرید و با پسر صاحب خانه کشان کشان تا طبقه اول بالا آوردند. پسر صاحب خانه گفت:« نمیشه، جواب نمیده.»
و عباس آبگرمکن را برگرداند و گفت:« میرم یه خونه پیدا کنم که آب گرم داشته
باشه.»
گفتم:« با همین میسازم. حسین آقا، توان مالیش بیشتر از این نیست.»
ظهر که حسین آمد. ماجرا را گفتم. گفت:« تیکه های بزرگ لباس و شستنی رو بده، هر هفته ببرم لباسشویی بیرون، بقیه رو هم با هم میشوریم.» میخواست کمک کند اما نمی گذاشتم. مثل یک دانشجوی سخت درگیر خواندن و مطالعه بود. وقت خالی اش را هم با بچه ها پر میکرد. وهب و مهدی را توی مسجد سیدالشهدا برای نماز جماعت میبرد. و با آنها در جلسات هفتگی قرائت قرآن شرکت میکرد. میگفت:« توی جلسه قرآن از پیرمردهای ۷۰ ساله تا بچه های مدرسه ابتدایی، کنار هم مینشینن و قرآن میخونن. وهب برای اولین بار سوره تکاثر رو با لرزش صدا و کمی دلهره خوند، تشویقش کردم و حالا با صوت و لحن میخونه، مهدی هم دوست داره مکبر بشه. اگرچه گاهی اذکار رو جابه جا میگه و پیرمردهای مسجد خوششون نمی آد.
نزدیک یک سال به همین منوال گذشت. تفریح ما مسجد بود و نماز جمعه. حسین داشت پایان نامه اش را پیرامون تجربیات نبرد در پایان جنگ، مینوشت و کمتر به خانه میآمد و با هم دوره ای هایش درس میخواند.
صبح روز چهاردهم خرداد، خواب و بیدار بودم که حسین کلید انداخت وارد خانه شد. چشمانش سرخ و پلک هایش باد کرده بود. فکر کردم شاید اثر بی خوابی و درس خواندن باشد. پرسیدم:« چرا چشمات این طوری شده؟» یک دفعه زد زیر گریه و به پهنای صورتش اشک ریخت. اولین بار بود که به شدت، مثل یک بچه یتیم پیش من گریه میکرد و نمیتوانست حرف بزند با صدای بغض آلود و شکسته فقط یک کلمه گفت: «امام...»
و زانوهایش خم شد و دست روی سرش گذاشت و زار زد. از صبح، رادیو صوت قرآن گذاشته بود و شب گذشته مجری خبر از مردم خواسته بود که برای امام دعا کنند. من هم به گریه افتادم وهب و مهدی که برای مدرسه آماده می شدند،
نگاهمان میکردند.
حسین پیرهن سیاهش را پوشید گفتم:«ما رو هم برای تشییع ببر.»
گفت:«میرم جماران و میآم». رفت و من تن همه بچه ها، لباس عزا پوشیدم.
فردا صبح با یک پیکان قدیمی که تازه خریده بود، آمد. سوارمان کرد اما از هر کوچه و خیابان که میخواستیم عبور کنیم به سیل جمعیت میخوردیم. یکجایی رسیدیم که ناچار شد پیکان را یک گوشه رها کند و ما هم به دریای جمعیت بپیوندیم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🔹 کارزار جمعآوری امضاء درخواست اقدام سریع برای آزادی اسیر مدافع حرم و وطن محمدرضا نوری 🔹
🔹محمدرضا نوری (ابوعباس) جانباز مدافع حرمی است که نزدیک به ۵۰۰ روز است در اسارت آمریکایی ها در عراق به سر میبرد و به دلیل شکنجه های زیاد ، وضعیت سلامتی بسیار نا مساعدی دارد و هر چه سریع تر ، طبق قانون بین دو کشور ایران و عراق باید به کشور منتقل شود اما حکومت عراق با فشار آمریکایی ها از انتقال او امتناع کرده است.
🔹پویش جمعآوری امضا، اعلام حمایت عمومی از این قهرمان ملی است.
هر امضای من و تو یعنی یک گام برای نزدیک شدن وصال ام البنین و ابوالفضل با پدرشان ، یعنی وصال مادر نگران با تک پسرش
🔹لطفا وارد لینک زیر شوید و پس از ثبتنام برای ورود، بر گزینه « امضاء » کلیک کنید.
🔹این پیام را برای دوستان، آشنایان و همراهان خود ارسال کنید.
#نشر_حداکثری_لطفا
#ابوعباس_را_آزاد_کنید
#ابوعباس_تنها_نیست
#محمدرضا_نوری
#ابوعباس
#مهمانی_اسارت
🔹https://www.karzar.net/140297
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هفتاد و دوم یک بار هم وهب با مهدی دعواش شد و ی
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت هفتاد و سوم
از همه جا آمده بودند. سیاه پوش و گریان، از زن و مرد و پیرو جوان. چند کیلومتر راه تا بهشت زهرا زیر گرمای سوزان خرداد، پیاده رفتیم. تیزی آفتاب و گردوغباری که از اثر راه رفتن مردم به هوا برخاسته بود، همه را تشنه و عطش زده کرده بود. زهرا بغلم بود وهب و مهدی، گام به گام با بابایشان میرفتند.
هر چند من و حسین مثل همۀ مردم در قیدوبند بچه هایمان نبودیم. صحنه ای مثل قیامت بود. گویی که همه فرزند و قوم و خویش را فراموش کرده اند. چشمها به هلیکوپتری بود که چندبار پیکر امام را به محوطه بهشت زهرا آورده بود و تعدادی از مردم، معلق میان زمین و آسمان از هلیکوپتر آویزان بودند.
اشک روی صورتهای خاکیمان را شیار میانداخت و لبهایمان را خیس میکرد. آن روز سخت ترین روز تمام عمرم بود.
حسین
دانشکده فرماندهی و ستاد را با نمره عالی برای پایان نامه اش گذراند و برای پایان دوره با بقیه برای مدتی کوتاه به پاکستان رفتند.
پاکستان اولین تجربه خارج از کشور او بود. از مردم مسلمان آنجا تعریف میکرد که عاشق امام هستند و از فقر و تنگ دستی شان که هر روز صبح ها مأموران شهرداری در شهر کویته، اجساد کارتن خوابها را جمع میکنند و از فاصله و شکاف عمیق جامعه میان فقیر و غنی و میگفت که ما باید قدر رهبری را بدانیم و چشممان به اشاره او باشد.
حسین از پاکستان بازگشت و چند روز بعد، آیت الله موسوی همدانی، امام جمعه همدان و آقای محسن رضایی فرمانده کل سپاه به خانه ما آمدند. فکر کردم که برای دیدن حسین آمده اند. اما امام جمعه همدان از فرمانده کل سپاه خواسته بود که حسین را برای فرماندهی سپاه استان همدان و لشکر انصار الحسین به همدان برگرداند. ظاهراً حسین تمایل داشت که دوباره به همدان برگردد. اما فرمانده کل سپاه برای او کار و مسئولیت دیگری در تهران در نظر گرفته بود. سرانجام، اصرار امام جمعه، کارگر افتاد و به همدان برگشتیم.
حسین تا قبل از معارفه، وردست بنا کار کرد تا جلوی خانه مان، یک دکان برای برادرش اصغر بسازد. پس از ۷ سال دوباره فرمانده سپاه استان و فرمانده لشکر انصارالحسین شد و برخلاف گذشته که خودش بود و خودش، ما را هم در بسیاری از کارها مشارکت داد؛ به منزل شهدا سرکشی میکردیم. به هیئت رزمندگان ثارالله سپاه میرفتیم. به گلزار شهدا سر میزدیم. به پارک هم میرفتیم. امام جمعه از حسین خواسته بود که خانواده ات را به پارک و مراکز عمومی هم ببر که بقیه هم یاد بگیرند. البته میرفتیم اما در وقت خلوت.
یک روز حسین با هیجان و شادی به خانه آمد و گفت:« اسرا دارن آزاد میشن، میخوام برم مرز قصر شیرین به استقبالشون.» و لباس سپاه را که همیشه تنش بود کند و یک پیرهن و شلوار کهنه را که وقت باغبانی یا کار در خانه میپوشید، به تن کرد.
با تعجب پرسیدم:« با این لباس های کهنه میخواهی بری سرکار؟!»
گفت:« آره، لب مرز فقط راننده اتوبوسها میتونن به داخل عراق برن. و قراره من و آقای قالیباف بشیم راننده و کمک راننده. بریم اولین گروه دوستان اسیرمون رو تحویل بگیریم.»
گفتم:« با یه دست لباس ساده هم میشه رفت.»
با دست خاک و لکه ها را از روی آن تکاند و گفت:« همینا خوبه.» و رفت.
شهر آماده استقبال شده بود و کانون اصلی این استقبال سپاه همدان بود. چه خانواده های چشم انتظار و چه مردم عادی، کیپ تاکیپ توی خیابان باباطاهر تا محوطه سپاه، می ایستادند تا کاروان اسرا بیایند. حسین با اولین گروه آمد. دل دل میکردم که مبادا آن لباس کهنه تنش باشد که نبود. شاید لباسش را داخل ایران عوض کرده بود و لباس سبز سپاه را پوشیده بود. من و بچه ها هم میان جمعیت، ول می خوردیم. اگر داخل سپاه هم میرفتیم، فقط باید مثل بقیه مردم اشک شادی میریختیم. دوستان اسیر حسین که یکی یکی می آمدند، مردم گل روی گردنشان می انداختند و روی دوش، آنها را تا پشت بامی که مشرف به محوطه
باز بود میبردند. مجری اسمها را با مسئولیتهایشان را خواند، بیشتر اسمها برایم آشنا بودند؛ فرمانده سپاه همدان حاج حمید نوروزی؛ مسئول پرسنلي سپاه، حاج احمد قشمی؛ مسئول بسیج سپاه، آقایحیی ترابی؛ جانشین فرمانده سپاه، حاج سعید فرجیان زاده؛ مسئول اطلاعات-عمليات لشکر انصارالحسین، حاج رضا مستجيرى. جانشین گردان مسلم بن عقیل، باقر سیلواری؛ مسئول محور
جبهه قصرشیرین کاظم جواهری و آقا جمشید ایمانی که لباس سبز و قشنگ سپاه به تنش بود. لحظۀ اول دیر او را شناختم، از بس لاغر و تکیده شده بود.
تقریباً همه کسانی را که میشناختیم صورتهایشان سوخته و گونه هایشان استخوانی و لاغراندام شده بودند. حسین را هم از دور می دیدم از شادی در پوست خود نمی گنجید. دست اسرا را یکی یکی میگرفت و مثل یک قهرمان ملی آنها را روی پشت بام بلند میبرد. کنارشان می ایستاد و گاهی نمی توانست اشک شوقش را پنهان کند.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🌸پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
خانه اى كه #كودک در آن نباشد،
#بركت ندارد.
📗نهج الفصاحه، ص۳۷۴ ح۱۰۹۶
#فرزندآوری
@saghebin