eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
169 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی طی اطلاعیه ای مراسم بزرگداشت شهیدان رجایی و باهنر و شهید خدمت آیت الله رئیسی را اعلام کرد 🔹در این اطلاعیه آمده است: هشتم شهریور «روز مبارزه با تروریسم» سالروز شهادت مظلومانه دو همسنگر خستگی‌ناپذیر و الگوی شایسته دولتمردان در نظام اسلامی که با انفجار تروریستی در آتش خشم و کینه منافقین سوختند و به لقای معبود شتافتند. به همین مناسبت از عموم مردم انقلابی و قدرشناس قم دعوت می شود تا در مراسم گرامی‌داشت مقام و منزلت رفیع شهیدان گلگون‌کفن هشتم شهریور ماه (شهیدان رجایی و باهنر) و بزرگداشت رئیس جمهور شهید آیت الله رئیسی عزیز و شهدای خدمت، شرکت نمایند: 🕗زمان : پنجشنبه ١٤٠٣/٦/٨ بعد از فریضه عشاء سخنران : حجت الاسلام و المسلمین حاج ابوالقاسم دولابی 📌مکان : شبستان بزرگ حضرت امام خمینی(ره) حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها @saghebin
🌷امام صادق عليه السلام : ✅ برترين كارها عبارتست از: ۱- در وقت ۲- به پدر و مادر ۳- در راه خدا 📗 بحارالأنوار، ج۷۴ ص۸۵ @saghebin
🌼 آیت الله سید عزالدین زنجانی: در بین اذکار، ذکر صلوات کامل است. حتما مداومت کنید. نماز شب را هرگز ترک نکنید.
﷽ ان شاء الله تصمیم داریم ختم صلواتی که هر قرار داده میشود را به توفیق الهی و همت شما عزیزان تا زمان ظهور (عج) که بسیار نزدیک است ادامه دهیم تا ان شاء الله بتوانیم با فرستادن این صلوات ها با نیتی که در ادامه خواهیم گفت به سهم خودمون باعث تعجیل در فرج و همچنین عاقبت به خیری خودمان شویم و بتوانیم به توفیق تبعیت و اطاعت کامل از حضرت برسیم و هر چه زودتر به توفیق حضور و بهره مندی از دوران فوق العاده بعد از ظهور نائل شویم. هفته پیش الحمدلله به همت شما عزیزان بر اساس گزینه ای که انتخاب کردید از بین چندین کانال و گروه در تلگرام و ایتا که ختم در آن قرار داده شده بود، مجموعا حدود ۶۷۱ نفر شرکت کردند و حدود ۱۸۲ هزار صلوات فرستاده شد. طبق بیانات بزرگان دین ، برترین ذکر است و در رسیدن به حاجات بسیار سودمند و موثر است و این ذکر در تقرب پیدا کردن به خدا ، آمرزش گناهان، توشه آخرت و صفای باطن تاثیر بسیار زیادی دارد. ان شاء الله همگی بتوانیم در این سُنت حسنه و پُر خیر و برکت ختم صلوات هر هفته شرکت کنیم و ان شاء الله خدا ما را از تمام ثواب‌ها و آثار و برکات فوق العاده این صلوات ها بهره‌مند فرماید و تک تک این صلوات ها را به عدد ما احاط به علمک(به تعداد بالاترین عددی که در احاطه ی علم خداست) از ما قبول فرماید. سعی کنیم صلوات ها را با آرامش و با توجه فرستیم. برای شرکت در این ختم صلوات، روی لینک زیر کلیک کرده و گزینه ثبت را بزنید سپس تعداد صلواتی که تمایل دارید بفرستید را وارد کنید و سپس روی ثبت کلیک کنید تا ثبت شود. https://EitaaBot.ir/counter/0u6x
خوب است بدانیم هنگامی که یکی از فرماندهان ارشد رژیم بعث عراق در اسفند ۶۶ در یکی از عملیات های ایران به اسارت درآمد با صراحت اعتراف کرد که بعضی از اعضا نهضت آزادی به عنوان ستون پنجم برای رژیم صدام جاسوسی می کردند و به او اطلاعات می دادند . خوب است بدانیم بعد از عملیات هایی مثل بیت المقدس یکی از گروه هایی که در فضا جامعه دم از صلح با صدام میزد نهضت آزادی بود که در بعضی از نوشته های آقا مهدی بازرگان در سال های ۶۳ و ۶۴ به این موضوع اشاره شده . ( آن هم زمانی که متجاوز مشخص نشده و خاک ایران هنوز در اشغال است ) خوب است بدانیم در سال ۶۴ افراد وابسته به نهضت آزادی در کنار گروه های چپ مثل گروه بهزاد نبوی از نخست وزیری میر حسین موسوی حمایت کرده و او را به نخست وزیری رساندند و این در حالی بود که آیت الله خامنه ای به عنوان رئیس جمهور وقت با نخست وزیری ایشان مخالف بود چون میر حسین موسوی در چهار سال نخست دولتش با اجرای سیاست اقتصادی مداخله دولت در اقتصاد ضربات سنگینی به اقتصاد زد و این در حال بود که آیت الله خامنه ای (ریاست جمهور وقت ) معتقد به سیاست اقتصادی فعالیت مردم در اقتصاد با نظارت دولت بود . البته درباره نحوه نخست وزیر شدن میر حسین موسوی حقایقی هست که در آینده نزدیک برایتان بیان خواهم کرد @saghebin
🌹امام سجّاد علیه السلام: مکروهاتی که را از انسان دفع می‌کنند: ① و نداری کردن در حضور مردم؛ ② دیرهنگام شب و بعد از نماز صبح؛ ③ تحقیر و کم‌ارزش شمردن های خدا؛ ④ شکوِه و گلایه داشتن از خداوند متعال. 📙معانی الاخبار، ص ۲۷۱ @saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهای مردم ✋ شما هرکدومتون بایــــــــــــد دبیر ستاد امر به معروف بشید🗣 فکر کردین بعد ظهور کی باید امربه معروف رو برای مردم جهان تبلیغ کنه؟😊 ‌ (عج) به آمرین بپیوندید @SAGHEBIN
43.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟مجموعه ی ارزشمند معرفی کتاب 📚بحث مطالعاتی : قسمت سوم ( آزادی بیان در غرب ) 🎙میلاد نورپور ‌┏━━━ ✅@Faraghlit_ir 📖🎙 ┗━━━━━━━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 لذت حلال @saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هشتاد و هفتم باید عملش کنیم اما اگر بیهوشی کام
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت هشتاد و هشتم کوچه پر از عطر یاد عمه بود. برای لحظه ای غم نبودن عمه جای غصه های حسین را گرفت. اما خیلی زود به خود آمدم انگار عمه هم در گوشم نجوا می‌کرد که:« پروانه نذار هیچ وقت حسین تنها بمونه.» یک تاکسی گرفتیم و خودمان را به محل اجتماع مردم رساندیم. حسین بلندگو به دست گرفته بود و می‌گفت:« می‌بینید که فرار نکردم. پس ورشکستگی قرض الحسنه هم مثل ماجرای فرار کردن من، یه دروغ بزرگ بوده با این هدف که شما باورکنید و صف بکشید و بخواهید، حسابتون رو مطالبه کنید.» خانمی از میان جمعیت صدایش را خطاب به حسین بلند کرد و گفت:« آقا من همین الآن تمام و کمال، پولم رو می‌خوام. فردا رو بذار برای اونا که دروغ های تو رو باور میکنن.» حسین سرش را پایین انداخت و اشک من جاری شد.» غروب آن روز، دلگیرتر از همیشه بود. پیش خواهرم ایران نشسته بودیم که حسین با یک قیافه‌ی خسته وارد شد. به دلداری گفتم:« چرا به خاطر این مردم قدرنشناس این قدر حرف و فحش می‌شنوی؟! کجای قرآن گفته که خودت رو تا این حد سپر بلا کنی؟!» ایران معصومانه نگاهمان کرد. حسین از آن جواب‌های از دل برآمده که خاص خودش بود داد:« تا دیروز توی جبهه، ترکش و تیر می خوردیم، امروز به خاطر این مردم ترکش آبرو می‌خوریم. من که از شهید بهشتی بالاتر نیستم که اون همه ناسزا شنید و دم نزد.» گفتم:« امام پشت سرشهید بهشتی بود اما هوای تو رو کی داره؟» گفت:« خدا» چند روز بعد، انبوهی از خیرین و معتمدین، پول و سند شخصی شان را آوردند و در اختیار شعبه ها گذاشتند. مردم هم کم کم اعتمادشان جلب شد و به سپرده هایشان رسیدند. مقروضین به قرض الحسنه هم به تدریج اقساطشان را دادند تا کتابِ تلخ قرض الحسنه عدل اسلامی در همدان بسته شود. در این فاصله حسین به اندازۀ ۱۰ سال پیر شد. به وهب و مهدی گفته بود:« فشاری که تو این چند روز به من رسید از عملیات کربلای ۵ سنگین تر بود.» شرایط که آرام شد گفتم:« فکر نمی‌کنم دیگه به سرت بزنه که قرض الحسنه درست کنی.» خندید و گفت:« اتفاقاً می‌خوام همین کار رو در سطح قوم و خویش شروع کنم، مگه میشه، حکم خدا و قرآن رو که فرموده قرض الحسنه بدید، ترک کرد. میشه؟» عید نوروز دل و دماغ دید و بازدید نداشتم. هنوز زیر آوار فشار روحی اتفاقات سال گذشته مانده بودم. اما حسین برخلاف من، خیلی زود به جریان زندگی برگشت. جذبه معنوی کار برای شهدا، تلاش و تحرک او را حتی بیش از گذشته کرد. مسیر همدان، تهران را بدون راننده می‌رفت و می‌آمد. گاهی نیمه شب می‌رسید. نماز شب می‌خواند و تا صبح بیدار بود. و صبح قبراق و سرحال سرکار می رفت. دلم خوش بود که پس از دو سال زهرا به خانه بخت میرود و داشتیم خودمان را برای تدارک عروسی آماده میکردیم که ایران، حالش خراب شد پنج سال از برداشت تومور مغزی او میگذشت و داشت زندگی عادی اش را می‌کرد. که یک باره افتاد و به حالت كما رفت. اول توی بیمارستان بود. پزشکان که قطع امید کردند، به خانه آوردنش. مثل یک تکه گوشت بی‌حال، یک گوشه افتاد. چشمانش باز بود اما هیچکس را نمی‌شناخت. روزها کنارش می‌نشستم با این دلخوشی که صدای مرا می شنود، از گذشته های شیرین کودکیمان برایش تعریف می‌کردم؛ از پشت بام های رؤیایی و زمستان های سخت و رفتن با مامان سرچشمه برای شستن لباس‌ها و از مدرسه ادب و از سیرک هندی و تفریحاتی که بابا می‌برد و از پسر عمه سربه زیر و نجیبی که مهرش به دلم نشست و از روزهای تلخ زندگی که جای شادی ها را گرفت. از مرگ دایی حسین، از مریضی مامان و دوا دکترهای بی نتیجه، از مجروحیت های پی در پی حسین تا مرگ عمه که توی دو سه روز اتفاق افتاد. همه را با گریه تعریف میکردم و نگاه به چشمان سفید ایران می‌انداختم تا با این قصه ها شاید احساسی از درونش بجوشد و مثل من ببارد اما فقط زل زده بود به یک نقطه. نه حرف می‌زد و نه تکان می‌خورد. غذا را هم از طریق یک لوله به شکل مایعات از راه بینی، داخل معده اش می‌فرستادند. این نگاه ثابت رو به آسمان، هر چشمی را می‌گریاند و هر دلی را می‌سوزاند، حتی دل پدرم را که کمتر احساساتی می‌شد. مغرور بود و تودار. هنوز نمی‌دانست که ده سال است که خودش سرطان خون دارد و اگر هم می‌دانست، برایش مردن یا ماندن فرقی نمی‌کرد. اما به ایران که نگاه می‌کرد، فرو می‌ریخت. هنوز ما توی همدان بودیم که ظرف چند روز صورت پدرم زرد و پژمرده شد. خودش وقتی عید همان سال، طبق رسم هر ساله عیدی درشتی به تک تک فامیل داد. گفت:« این آخرین عیدیه که از دستم عیدی می‌گیرین.» اگر مرگ عمه غیر منتظره و غافلگیرکننده بود اما رنگ رخسار پدرم، گواهی می‌داد که سرطان به تاروپود تنش پنجه انداخته و رفتنی است. حسین فقط پسر خواهر یا دامادش نبود. تکیه گاهش بود که وقت افتادگی ازش می‌خواست که دستش را بگیرد. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هشتاد و هشتم کوچه پر از عطر یاد عمه بود. برای
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ قسمت هشتاد و نهم حسین بردش بیمارستان و دکتر دستور بستری داد و آب نخاعش را کشید. یک ساعت بعد پدرم، پرستارها و دکتر را صدا زد. فکر کردند که می‌خواهد دردش را بگوید. همه آمدند. به دکتر گفت:« بخواب.» به پرستارها گفت:« یالله چرا معطلید، آب نخاع شو بکشین تا بفهمه، چی کشیدم.» دکتر و پرستارها خندیدند. دکتر روحیه بالای پدرم را دید گفت:« باید شیمی درمانی بشی پدرم به لهجه همدانی گفت:« مردن مردنه خِرِ خِرّش شیه ؟!!.» ( مردن مردنه، ناله کردنش چیه؟!) سوزن سرم را از دستش جدا کرد. کف اتاق از خون پر شد به حسین گفت:« بریم» و به ماندن در بیمارستان و شیمی درمانی تن نداد. حسین بارضایت پزشک، او را به خانه برد. بعد از دو سه روز رفت توی حالت کما و سرِیک هفته فوت کرد. وقتی از سر خاک برگشتم، کنار تخت ایران نشستم و برایش درد دل کردم. می‌گفتم و گریه می‌کردم، صورتم را می چسباندم به صورت مات و بی حرکتش و با اشک هام صورتش را خیس می‌کردم. حسین که بی‌قراری ام را می‌دید، به دلداری می‌گفت:« شک نکن که دایی جان، با اون همه کارای خیری که برای غریبه و آشنا کرد، یه راست رفت وسط بهشت.» حرف‌های حسین مثل سکوتش، مرهمی بر قلب سوخته ام بود اما تنها که می شدم، تمام گذشته‌های تلخ و شیرینی که در کنار عمه و آقام بودم، از جلوی چشم‌هایم می‌گذشت. از وقتی که سالار خطابم می‌کرد و ماجراجویی‌هایم گل می‌کرد، تا وقتی که حسین را با خودش به سرویس می‌برد و وقت آمدن، برایم سوغات می‌آورد، تا روزی که مادرم جوان مرگ شد و اشک پدر را دیدم و تا ... راستی این مصیبت ها، مثل طوفان شده بودند و یکی پس از دیگری عزیزی را از من می‌ستاند. ایران هم که بعد از مادر و عمه، سنگ صبورم بود، حالا دیگر شده بود فقط یک جفت چشم باز که هیچ عکس العملی در مقابل دیده هایش نداشت، حتی دیگر آن گوش شنوایی را که همیشه پذیرای درد دل‌هایم بود نداشت. فقط حسین برایم مانده بود که وقتی می آمد آرامش را همراهش می‌آورد و وقتی می‌رفت، بی اختیار آن آرامش را با خودش می‌برد. حسین این قبض و بسط روحی ام را که با رفتن و آمدن او بر من مستولی شده بود، فهمید. دوست داشت همیشه بانشاط و سرزنده باشم حتی در نبودنش و حتی برای آن روزی که من اصلاً دوست نداشتم به آن روز فکر کنم. هر دو ذهن هم را می‌خواندیم. گاهی حسین از دری وارد می‌شد که لال می‌شدم؛ از در خدا و اهل بیت و چون خدا را در تمام زندگی اش می‌دیدم، دلم نرم می‌شد و گاهی مثل یک قصه گو از بچگی هایش که برای من محو و کم رنگ شده بود، این گونه تعریف می‌کرد:« شاید شنیده باشی که من توی سه سالگی یتیم شدم و همه مسئولیت های خونه توی پنج سالگی روی دوش من افتاد. برای کسی از یتیمی ام نمی‌گفتم. اما گاهی خیلی دلم می‌شکست. یه روز از کنار یه مجلس روضه خوانی رد می‌شدم که آقا سر منبر، آیه ای رو خوند با این مضمون که خدا و رسول خدا و کسانی که نماز را به پا میدارند، صاحب شما هستند. این آیه روح و روانم رو تسخیر کرد. با خودم گفتم:« خدایا من که بابا ندارم، تو صاحب من باش.» از همون روزها قرآن وارد زندگی ام شد و غم یتیمی خیلی زود از دلم بیرون رفت. تو هم هر وقت دلت گرفت، به این فکر کن که پیامبر اکرم هم از کودکی یتیم شد اما شما حاج خانم عروس و داماد داری و ان شاء الله مادر بزرگ هم میشی.» نکته آخر حسین لبخند بر لبم نشاند. مدتی بعد دم صبح تلفن زنگ زد. وهب بود، با اضطراب گفت:« مامان باید خانمم رو ببرم بیمارستان، دخترم داره به دنیا می آد.» هر چند از پیش می‌دانستیم اما باورمان نمی‌شد. داشتیم نوه دار می‌شدیم. خدا یک دختر نازنین و معصوم به وهب داد و کانون زندگیمان دوباره گرم شد. صحبت از اسم بچه شد حسین گفت:« هرچی که پدر و مادرش بگن، همون خوبه.» و دخالت نکرد. اسمش را فاطمه گذاشتند. به دنیا آمدن فاطمه، دنیا را پیش چشم من قشنگ تر کرد. شب هفتم تولدش همه جمع شدیم. حسین برایش اذان و اقامه گفت. باز هوای خواهرم ایران را کردم. اگر می فهمید، خیلی خوشحال می‌شد که من نوه دار شدم. زهرا هم پس از دو سال عقد تصمیم گرفتند به خانه خودشان بروند. حسین وسایل جهیزیه را بار زد و با دامادم امین و سارا و زهرا به خانه ای که در شهرک باقری بود، رفتیم. همین که وسایل را داخل اتاق گذاشتیم، حسین گفت:« دیر شده باید برم.» با تعجب پرسیدم:« کجا؟ هنوز وسایل رو نچیدیم. خوب نیست پیش امین آقا!» گفت:« باید برم خونه یه مادر شهید.» عصبانی شدم اما پیش دامادم خشمم را پنهان کردم. یه گوشه گیرش انداختم و آهسته گفتم:« می‌خوای دخترت رو بذاری و بری خونه یه شهید.» نمی‌خواست جرو بحث کند. اما نه من، که زهرا و حتی سارا هم از دستش عصبانی بودند. کسی حرفی نزد. وسایل را در سکوت معنی داری چیدیم. زهرا بغض کرد و وقتی برگشتم، دور از چشم امین گفت. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
اینو بزنید تو دهن خودتحقیر ها و طرفداران زن زندگی آزادی زهرا ۱۵ ساله هم دیشب مثل ناهید تاریخ سازی کرد!😍 🥈اولین مدال نقره پارالمپیک بانوان 😉 اولین صعود به فینال پارالمپیک دخترای ایرانی ✌️🏻 اولین مدال تاریخ پاراتکواندوی زنان 🤩 جوان‌ترین مدال آور تاریخ ایران 👈🏻 حق زهرا نیست که به افتخارش باستیم و بلند تشویقش کنیم؟😍👏🏻 @SAGHEBIN
🌷امام جواد علیه السلام: بدان که تو لحظه ای از نگاه خدا خارج نیستی پس ببین چگونه عمل می کنی؟ و چگونه هستی؟ 📗تحف العقول ص۴۵۵ @saghebin
💠 | قهرمانان دهه هشتادی 💫 دانش‌آموزان تیم المپیاد نجوم و اخترفیزیک کشور عزیزمان در رویداد جهانی درخشیدند...🇮🇷
قلب گنجشک مگر طاقت موشک دارد؟!💔 @SAGHEBIN
27.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دخترانی که با تعزیه حضرت رقیه سلام الله علیها ، "زن، زندگی، شهادت" در اطراف مترو تئاتر شهر تهران اشک ریختند و با حجاب شدند..‌ ✅این نور حسین است که به دلها می تابد، اگر قلب خود را مهیا کنی... @saghebin
🌷امام باقر علیه السلام: 🌱 سخن ما دل ها را زنده مى كند. 📗بحار الأنوار ، ج۲ ص۱۴۴ @saghebin
هدایت شده از گزیده دینی روشنگری
4_5958371472194931214.mp3
3.02M
✅ شناخت 👈 قسمت دوازدهم
◼️ مصیبت بزرگ شهادت پیامبر اکرم صلي الله عليه وآله بر همه مسلمین تسلیت باد ان شاء الله بهره مندی از شفاعت پیامبر اسلام(ص) و خشنودی و رضایت آن حضرت از ما، ۷ صلوات بفرستیم و ثوابش را به ایشان هدیه کنیم. @saghebin
اثبات شهادت پیامبر- 11تیر94- تهران.pdf
1.4M
☑️ اثبات شهادت پیامبر گرامی اسلام 📝 خلاصه سخنرانی استاد رائفی‌پور (۱۱ تیر ۹۴ - تهران) @saghebin