فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️✌️سلام صبح بخیر...
📌😋کمکم باید با تابستونیها بایبای کنیم و به پاییزیها، هایهای!
@saghebin
14030704_46143_1281k (2).mp3
21.87M
50.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت. ۱۴۰۳/۷/۴
💻 Farsi.Khamenei.ir
@SAGHEBIN
🌷 امام سجاد علیه السلام:
✅ راه شناخت كامل بودن دين مسلمان به اينهاست:
سخنان بی معنی و بيهوده نمى گويد، كمتر بحث و جدل مى كند، #صبور و #خوش_اخلاق است.
📗 بحار: ۲ / ۱۲۹ / ۱۱
@saghebin
🌷 آیه نصب شده در محل سخنرانی امروز رهبر انقلاب در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت. ۱۴۰۳/۷/۴
🔸إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا
☑️ قطعاً خداوند از کسانی که ایمان آوردهاند دفاع میکند.
«سوره مبارکه حج آیه ۳۸»
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فتوا و حکم حضرت آقا در سخنرانی صبح امروز
✅ این حکم و فتوای صریح مقام معظم رهبری را به تمام شیعیان و مسلمانان برسانید. هیچ حرفی در مقابل این حکم باقی نمی ماند.
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید تو قدرت تکنولوژی بالایی داشته باشی نتانیابو اما ما از تبار حیدریم
سخنان کوبنده و جنجالی مجری عرب زبان
🆔️ @saghebin
💥فرمان جهاد فرهنگی علیه عناصر نفوذی غربگدا صادر شد:
رزمندگان ما، مجاهدان ما، برای اینکه پرچم دشمن در مرزهای ما برافراشته نشود، جان خودشان را قربان کردند، فداکاری کردند؛ جوانان مبارز و مجاهد، خانوادههای خودشان را داغدار کردند برای اینکه پرچم دشمن در مرزهای این کشور بالا نرود؛
✅ نمیشود ملّت ایران قبول کند که همان پرچمها به وسیلهی افراد نفوذی، به وسیلهی انسانهای فریبخورده، در داخل کشور برافراشته بشود!
✅ این پرچم، پرچم نفوذ فرهنگی و سبک زندگی دشمن و وسوسههای خصمانهی دشمن، نباید در داخل کشور، در دستگاههای مختلف ما برافراشته بشود! باید مراقبت کرد؛ همه موظّفند.
👇👇👇
در وزارت آموزشوپرورش باید مراقبت کرد،
در صداوسیما باید مراقبت کرد،
در مطبوعات باید مراقبت کرد،
در وزارت علوم و وزارت بهداشت ــ که محلّ تربیت جوانها است ــ باید مراقبت کرد.
💥 آنجا دشمن به وسیلهی رزمندگان ما شکست خورد، نباید گذاشت آن دشمن شکستخورده، در داخل کشور، با انحاء حیلهها و ترفندها کار خودش را دنبال کند و انجام بدهد.
لینک سخنرانی کامل
🌷پیامبر رحمت صلیاللهعلیهوآله :
مزد کارگر را قبل از خشک شدن عرقش بپردازید.
📗 کنزالعمال، ح۹۱۲۶
@saghebin
4_6025921321962047783.mp3
1.9M
✅ کنترل نفس اماره راه تعالی انسان هاست
@saghebin
32.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ حماسی اسمع یا صهیون
کار تمیز فرهنگی و تبیین
ببینید و لذت ببرید
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 فضایل و ثواب صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله
﷽ ان شاء الله تصمیم داریم ختم صلواتی که هر #شب_جمعه قرار داده میشود را به توفیق الهی و همت شما عزیزان تا زمان ظهور #امام_زمان (عج) که بسیار نزدیک است ادامه دهیم تا ان شاء الله بتوانیم با فرستادن این صلوات ها با نیتی که در ادامه خواهیم گفت به سهم خودمون باعث تعجیل در فرج و همچنین عاقبت به خیری خودمان شویم و بتوانیم به توفیق تبعیت و اطاعت کامل از حضرت برسیم و هر چه زودتر به توفیق حضور و بهره مندی از دوران فوق العاده بعد از ظهور نائل شویم.
هفته پیش الحمدلله به همت شما عزیزان بر اساس گزینه ای که انتخاب کردید از بین چندین کانال و گروه در تلگرام و ایتا که ختم در آن قرار داده شده بود، مجموعا حدود ۵۲۷ نفر شرکت کردند و حدود ۱۶۶ هزار صلوات فرستاده شد.
طبق بیانات بزرگان دین ، #صلوات برترین ذکر است و در رسیدن به حاجات بسیار سودمند و موثر است و این ذکر در تقرب پیدا کردن به خدا ، آمرزش گناهان، توشه آخرت و صفای باطن تاثیر بسیار زیادی دارد.
ان شاء الله همگی بتوانیم در این سُنت حسنه و پُر خیر و برکت ختم صلوات هر هفته شرکت کنیم و ان شاء الله خدا ما را از تمام ثوابها و آثار و برکات فوق العاده این صلوات ها بهرهمند فرماید و تک تک این صلوات ها را به عدد ما احاط به علمک(به تعداد بالاترین عددی که در احاطه ی علم خداست) از ما قبول فرماید. سعی کنیم صلوات ها را با آرامش و با توجه فرستیم.
برای شرکت در این ختم صلوات، روی لینک زیر کلیک کرده و گزینه ثبت را بزنید سپس تعداد صلواتی که تمایل دارید بفرستید را وارد کنید و سپس روی ثبت کلیک کنید تا ثبت شود.
https://EitaaBot.ir/counter/bev9
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت صد و پنجم پاهایش تاول زده بود. حس خوبی داشت. ت
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت صد و ششم
گاهی میپرید و محمدحسین را میگرفت تا ریحانه قایم شود و برایشان شکلک در میآورد. کوچولوهای وهب و مهدی، درست مثل بچگی های خودشان بودند، از سر و کول او بالا میرفتند و ازش آویزان میشدند، تا خسته شدند. حسین رفت سراغ فاطمه که نوه بزرگمان بود و حانیه دختر چهار ماهۀ مهدی و هر دو را چسباند سینه اش و به وهب و مهدی گفت:« از ما عکس بگیرین، این عکسها خاطره میشه.»
دلشوره به جان همه، حتی عروسها افتاده بود. و هب گفت:« خانمم وقتی ازم شنید بابا میخواد بره سوریه، توی دلش خالی شده.» خانم مهدی هم محو در پدر بزرگ بچه هایش بود. پدر بزرگی که خودش را با نوهها مشغول کرده بود ولی از نگاه و سکوتمان بو برده بود که نگرانیم.
اول وهب را برد توی اتاق و تنهایی با او صحبت کرد. بهش گفته بود که توی سوریه کار گره خورده و باید برگردد. بعد با مهدی جداگانه صحبت کرد. حتماً مثل حرفهایی که با وهب زده بود.
از توی اتاق که پیش جمع آمد خونسرد و عادی نشان داد. حتی رفت توی آشپزخانه، سالاد درست کرد. بعد سفره را انداخت و آمد کنار من، کمک کرد که غذا را بکشم. کمک کردن توی خانه، کار همیشگی اش بود. طی چهل سال زندگی مشترک حتی برای یک بار هم از من یک لیوان آب نخواسته بود. اما این بار متفاوت با همیشه به نظر می رسید. نمیگذاشت عروسها کمک کنند. انگار قرار بود، او کار کند و ما تماشایش کنیم.
وقت رفتن، عروسها و نوه ها را بوسید. وهب و مهدی را محکم در آغوش گرفت و با مهربانی تا جلوی در بدرقه شان کرد. پسرها که رفتند، گفتم:« از اینکه چشم انتظار رفتند، ناراحتم.»
و با صدایی گرفته پرسیدم:« یعنی واقعاً دو سه روزه برمیگردی؟!»
گفت:« آره حاج خانم جان.»
خندیدم:« چند وقته که دیگه سالار صدام نمیکنی.»
به جای اینکه جوابم را بدهد، مثل مداحان ذکر گرفت و زمزمه کرد:« حسین، سالار زينب.»
شاید حسین میخواست با این پاسخ کوتاه و چند لایه به اینجا برساندم که از حالا، نه تو سالاری و نه منِ حسین.
داشت همچنان میخواند که تلفنش زنگ زد. برای چند لحظه ساکت شد و
بعد، برق شادی میان چشمانش جهید. گفت:« فردا نمیرم، سوریه.»
هر دو خوشحال شدیم. من به خاطر نرفتن او خوشحال شدم اما نمیدانستم او به خاطر چه موضوعی شاد شد. پرسید:« خیر باشه، چی شنیدی؟»
گفت:« از این خیرتر نمیشه، فردا قرار ملاقات مهمی با حضرت آقا دارم. بعد از دیدن ایشون میرم.»
بساط گردو شکستن را پهن کرد و مشغول شد. با تعجب پرسیدم:« چه کار میکنی؟ مگه فردا صبح زود نمیخوای بری دیدار آقا؟»
با خوشرویی جواب داد:« سارا خانم، صبحونه گردو با پنیر دوست داره، میخوام برای این چند روزی که نیستم، براش گردو بشکنم.» سارا خوابیده بود وگرنه با دیدن این صحنه، مثل من، آشوبی به جانش می افتاد که خواب را از چشمانش
می گرفت.
خورشید صبح دوشنبه تا طلوع کند، حسین پلک روی هم نگذاشت. آن شب برای او، حکم شب قدر را داشت. توی اتاق شخصی اش رفته بود و هر بار که پنهانی به او سر میزدم. عبا به دوش روی سجاده اش نشسته بود و مناجات میکرد و گاهی، گریه.
صبح
که صبحانه را آوردم. توی چشمانش نمیتوانستم نگاه کنم. تا نگاه
میکردم، سرم را پایین میانداختم، از بس صورتش یک پارچه نور شده بود. ساعت ۸ بدون هیچ اثری از خستگی و بی خوابی راهی بیت رهبری شد. وقتی برگشت سر از پا نمیشناخت. گفت:« حاج خانم نمیخوای ساکم رو ببندی؟» گفتم:« به روی چشم حاج آقا، اما شما انگار توشه ات رو برداشتی.»
لبخندی آمیخته با هیجان زد و گفت:« آره، مزد این دنیایی ام رو امروز از حضرت آقا گرفتم، ایشون فرمودند:« آقای همدانی، توی چهار سالی که شما توی سوریه بودین، به اسم دعاتون میکردم.» و در حالی که جای وصیت نامه اش را نشان میداد، گفت:« حس میکنم که خدا هم ازم راضی شده.»
دلم هری ریخت، پرسیدم:« یعنی چی که خدا ازت راضی شده؟»
حرف را برگرداند:«حاج خانم، یه زنگ بزن، زهرا و امین بیان ببینمشون.» زهرا و امین را پیش از میهمانی شب قبل دیده بود اما چرا اصرار داشت، آنها را دوباره
ببیند؟!
هنوز ذهنم درگیر آن جمله «حس میکنم خدا هم ازم راضی شده» بودم. حرفی که او از سریقین گفته بود. اما دل من را می لرزاند. گفتم:« زنگ میزنم، بعدش
چی؟»
گفت:« بعدش سفره رو بینداز که خیلی گرسنه ام.»
رفتم توی آشپزخانه اما تمام هوش و حواسم به او بود. نهار را کشیدم دستم به غذا نمیرفت. غصه ای گلوگیر راه نفسم را بسته بود. حسین زیر چشمی نگاهم میکرد. قوت سارا هم از شنیدن خبر رفتن بابا، یسته بود. گفتم:« تا من ساکت رو حاضر کنم و زهرا و امین بیان، شما برو به چرت بخواب.»
ساکش را برداشتم و مثل همیشه، از قرآن و مفاتیح تا حوله و لباس های اضافی، داروها و مقداری تنقلات گذاشتم و رفتم توی اتاقم، دراز کشیدم اما خوابم نمی برد. از این دنده به آن دنده میچرخیدم مینشستم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت صد و ششم گاهی میپرید و محمدحسین را میگرفت تا
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت صد و هفتم
آیة الکرسی می خواندم، اما باز بلند میشدم.
کمردرد اذیتم میکرد. یکی از دوستانم برای کمک به منزلمان آمد و داشت حیاط را آب و جارو میکرد که گفت:« حاج خانم فکر میکنم حاج آقا رفته پایین و داره کار میکنه.»
گفتم:« نه، حاج آقا توی اتاقشون دارن استراحت میکنن.»
با این حال به طبقه پایین که حکم انباری داشت، سر زدم. توی طبقه پایین یک یخچال فریزر قدیمی پارس داشتم که خیلی برفک میزد. دیدم حسین با پنکه و یک قابلمه آب جوش، فریزر را تمیز میکند. پرسیدم:« شما اینجا چکار میکنی؟! مگر قرار نبود استراحت کنی؟» همین طور که برفک ها را آب میکرد، گفت:« چون شما کمردرد دارین، فکر کردم که کمکتون کنم.»
کار تمیز کردن طبقه پایین که تمام شد، زهرا و شوهرش رسیدند. امین رفت خشک شویی سر کوچه و زهرا و سارا چای آوردند و میوه گذاشتند جلوی بابایشان. حسین خواست چای را با سوهان بخورد. سارا یادآوری کرد:« بابا شما قند دارین، سوهان براتون خوب نیس. نخورین.»
حسین نرم و صمیمی به سارا گفت:« بابا جان، قند رو ولش کن، کار از این حرفا گذشته.»
زهرا پرسید:« ولی شما همیشه پرهیز میکردین و به ما هم سفارش، که چیزی که براتون خوب نیس، نخورین.»
حسین دوباره نگاهی به صورت زهرا و سارا انداخت و نگاهش را تا من که دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، امتداد داد و یک باره گفت:« برای کسی که چند روز دیگه، شهید میشه، فرقی نمیکنه که قندش بالا باشه یا پایین.» چای را سر نکشیده بود که دخترها زدند زیر گریه.
گفتم:« حاج آقا، بازداری برای بچه ها روضه میخونی؟ به خاطر این گفتی صداشون
کنم؟!»
خونسرد و متبسم گفت:« آره حاج خانم، واسه این گفتم بچه ها بیان که خوب نگاهشون کنم.»
صدای گریه زهرا و سارا بالا رفت. گریه ای معصومانه که داشت آتشم میزد. من و حسین فقط به هم نگاه میکردیم. نیازی به سخن گفتن نبود. با نگاهش به من میگفت پروانه خوب نگاهم کن، این آخرین دیدار است. باید سیر نگاهش
سر میکردم؛ فقط نگاه، بدون گریه و آه . چرا که اگر احساساتی میشدم، دخترانم سر به دیوار میکوبیدند. گفتم:« بچهها بابای شما، نزدیک چهل ساله که در معرض شهادت بوده. اما رفته و خداروشکر، برگشته.»
حسین سکوت را شکست:« نه حاج خانم جان این دفعه...» و جمله اش را ناتمام رها کرد. دخترها دست روی گوشهایشان گرفته بودند و گریه میکردند. وقتی دید که همه بال بال میزنند، حتماً دلش سوخت و به روایتی در باب آمادگی حضرت زینب برای روزهای سخت پرداخت:« روزی زینب کبری قرآن میخواند. پدرش علی رسید و گفت دخترم میدانی که خداوند برای فردای تو چه تقدیر کرده؟ زینب فرمود:« مادرم زهرا همۀ قصه زندگی ام را برایم گفته؛ از ظلمی که به برادرم حسین در کربلا می رود تا اسارت خودم و قرآن میخوانم تا برای آن روزها خودم را آماده کنم.»
روایتی که حسین خواند، مرا به حرم زینب کبری برد و دلم را تکان داد. با دست اشکهای چشم دخترانم را پاک کردم و گفتم:« حاج آقا اگر شهید شدی، شفاعتم میکنی؟»
نگاهم کرد و با یقینی که از قلب مطمئنش برمی خواست، گفت:« بله.»
غم دلم را خوردم و صدایم را صاف کردم و گفتم:« حاج آقا، اگه شهید شدی، من جنازه شما رو برای خاکسپاری به همدان نمیبرم.»
خندید و گفت:« حتماً میبری.»
گفتم:« برای من دردسر درست نکن. من و این بچه ها باید، هی بریم همدان و
بیایم تهران.»
گفت:« واجبه که به وصیتم عمل کنی. یکی از وصیت هام اینه که همدان کنار دوستان شهیدم، دفنم کنید.»
اسم دوستان شهیدش را که آورد، کمی بغض کرد. همان اندازه که زهرا و سارا برای بابایشان میسوختند، او برای دوستان شهیدش میسوخت. گاهی به من میگفت:« من شاهد شهادت هزاران دوست تهرانی، همدانی، گیلانی بوده ام. هر کدام از این شهادت ها، داغی بر دلم نشانده.»
حرفهای حسین، زهرا و سارا را کمی آرام کرد. حالا فقط بیکلام به پدرشان نگاه میکردند. تنهایشان گذاشتم و سری به اتاق شخصی حسین زدم. اتاق به هم ریخته بود. به جز یک دست لباس و حوله و یک کتاب، بقیه وسایلی را که برایش داخل ساک گذاشته بودم، بیرون گذاشته بود. عبایش همیشه روی گیره جالباسی آویزان بود و سجاده اش همیشه روی زمین، پهن. عبا و سجاده اش را تا زده بود و داخل کمد گذاشته بود.
برگشتم پیش زهرا و سارا، که امین از خشک شویی رسید. او هم مثل زهرا و سارا، چشمش سرخ و پلکهایش باد کرده بود. اما او چرا؟ نگاهی به چهره گرفته
صورت خیس زهرا انداخت و با بغض گفت:« حاج آقا که نرفته؟»
و زهرا بی حوصله جواب داد:« نه هنوز.» و پرسید:« گریه کردی امین؟!»
امین که از سکوت سرد خانه فهمیده بود چه گذشته، پاسخ داد:« رفتم از خشک شویی عباس آقا لباس بگیرم، عباس آقا منو که دید، گریهاش گرفت. پرسیدم چی شده؟ گفت:« حاج آقا همدانی اومد اینجا، ازم حلالیت خواست.» امین به اینجا که رسید، بغضش ترکید و گفت:«
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🌷امام زمان علیه السلام:
ما در رعایت حال شما کوتاهی نمیکنیم و شما را از یاد نبردهایم، که اگر جز این بود گرفتاریها به شما روی میآورد و دشمنان شما را ریشه کن می کردند. پس تقوای خدا را رعایت کنید.
📗بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۵
@saghebin
❓حداکثر میزان مهریه طبق احادیث معصومین علیهم السلام چه قدر است؟
🔸حسین بن زراره به نقل از پدرش گوید: از امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدم: مردی با زنی ازدواج میکند ولی با حکم زن در خصوص مهریه. امام فرمود: نباید با فرمان و حکم زن از مهریه سنت نبوی یعنی دوازده اوقیه و نصف، معادل پانصد درهم نقره تجاوز کند(یعنی نباید بیشتر شود).
(علل الشرائع ص۵۱۳ بحارالانوار ج۱۰۰ ص۳۵۵)
🔸عمر بن یزید گوید: به امام صادق علیه السّلام گفتم: مرا با خبر ساز از کسی که با مبلغی بیشتر از مهریه سنت نبوی(مهرالسنه) ازدواج کند، آیا جایز است؟ فرمودند:
اگر از مهریه سنت نبوی فراتر رود، این دیگر مهریه نیست بلکه هدیه و هبه است. گفتم: چگونه میپردازد و مهریه زنان چقدر است؟ فرمودند: مهریه زنان مؤمنه، پانصد درهم است که مهریه سنت میباشد و گاهی کمتر از آن است ولی بیشتر نمی شود.
(تفسیر العیاشی ۱:۲۲۹ بحارالانوار ج۱۰۰ص۳۵۱)
🔸طبق احادیث سقف مهریه ۵۰۰ درهم نقره است که طبق نظر مراجع تقلید میشود حدودا ۱۲۰۰ گرم نقره که به مهرالسنه یعنی مهریه ای که سنت اسلام است معروف است و از قرار دادن بیشتر از مهرالسنه نهی شده است. مهریه حضرت فاطمه سلام الله علیها مهرالسنه بوده و اهل بیت علیهم السلام نیز مهریه دختران خود را همین مقدار قرار میدادند.
@saghebin
🔸همچنین مراجع تقلید با استناد به احادیث، مستحب بودن میزان مهریه را حداکثر تا مهرالسنه اعلام کرده اند و بیشتر از مهرالسنه را مکروه اعلام کرده اند.
🔸آیه اول سوره حجرات: ای کسانی که ایمان آورده اید! [در هیچ کاری] بر [حکم] خدا و پیامبر او پیشی نگیرید و از خداوند پروا کنید، که خداوند شنوا و دانا است.
✍متاسفانه تعیین مبالغ بیشتر از مهرالسنه، مشکلات زیادی را در جامعه ایجاد کرده است که در مطلبی دیگر ان شاء الله آن را توضیح خواهیم داد. مشکلات بوجود آمده در اثر قرار دادن مهریه زیاد به این جهت است که از آنچه ۱۴ معصوم گفته اند که حکم اسلام و از جانب خداست، فاصله گرفته ایم. عمل به آنچه ۱۴ معصوم فرموده اند سراسر مصلحت، حکمت و منفعت برای مردم است. به همین جهت اگر مهریه بیشتر از این میزان قرار داده ایم، بهتر است مقدار اضافه تر را به خاطر خشنودی و ثواب الهی و عمل به احادیث اهل بیت(ع) ببخشیم و در ازدواج ها بیشتر از مهرالسنه قرار ندهیم و در سایر امور هم کلام خدا و ۱۴ معصوم را سرلوحه و مبنای زندگی خود قرار دهیم و به آنها کاملا پایبند باشیم تا ان شاء الله جزء مومنین و شیعیان حقیقی امیرالمومنین قرار بگیریم.
@saghebin
خدا حافظ مومنین است
انشاالله که سالم باشی سید
اخباری که در مورد سید پخش میشه از کانال ها و اتاق جنگ صهیونیست های کثیفه در جنگ ۳۳ روزه هم از این حربه استفاده کرده بودند
دعا کنید و امیدتون به خدای بزرگ باشه
هرچی خدا بخواهد همان خواهد شد
امیدوارم در ایران از تله تنش صحبت نشه همین که اسرائیل برای ترور اقدام کرده خودش رد کردن تمام خط های قرمز و سیاه و هر رنگی که اسمش و میخاید بزارید هست
🆔️ @saghebin
از تمامی مدیران کانال های انقلابی که دل در گرو مقاومت دارن خواهش میکنم در این لحظات حساس تریبون دشمن نشوند و به خاطر جذب چند ممبر بیشتر با احساسات به آشوب کشیده شده مومنین بازی نکنند
وظیفه ما در این لحظه فقط پمپاژ امید به جامعه است
نه ترس
نه خبر فیک
نه بمباران خبری نادرست
🆔️ @saghebin
تحلیل این لحظات سخته
اما در نظر بگیرید
این اقدام توسط اسرائیل رد کردن خط قرمز جمهور مقاومت است
قبلا در سال ۲۰۰۶ و در جنگ ۳۳ روزه امتحان شده بود
توسط نزدیکان سید رد شده
میتواند سرپوشی بر جنایات اسرائیل باشد
میتواند عقده گشایی آمریکایی ها برای پاسخ به حمله به ناوهایشان باشد
تحلیل دقیق رو باید تا آرام شدن نسبی فضا رسانه صبر کرد
@saghebin
May 11
May 11