eitaa logo
کانال پایگاه صاحب الزمان عج
340 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
32هزار ویدیو
253 فایل
دراین مکان فعالیتهای سیاسی،اجتماعی،دینی، رانشرمیدهیم و تبیین میکنیم ارتباط با مدیر کانال: @Moein_Re
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت بیست و یکم🔻 《فصل ششم》 عماد - فردای خودکشی سوژه‌ها؛ سازمان اطلاعات روزنامه‌های روی میزم را ورق می‌زنم و به خبری که خیلی زود به تیتر اول جراید تبدیل شده نگاه می‌کنم: -دو نفر از جاسوسان دستگیر شده به نام‌های آرش و نسرین به صورت همزمان موفق به خودکشی شدند. خانم جعفری چندین و چند ساعت را صرف تماشای فیلم انتقال آن دو زندانی کرد تا بالاخره به راننده‌ی ماشین انتقال رسید. به فردی که به طمع دریافت پول دست به چنین خطای نابخشودنی‌ای زده و بلافاصله از محل کارش متواری شده بود. خیلی زود هماهنگی‌ها با همکارهای مرزی انجام می‌شود تا امکان خروجش از کشور منتفی باشد، سپس به کمک تصاویر پهبادی عملیات تعقیب و مراقبت از سوژه را شروع می‌کنیم. کمیل و حسن پور با پژو سفید رنگ سازمان دل به جاده می‌زنند و تقریبا به یک کیلومتری سوژه که می‌رسند، اطلاع می‌دهند: -آقا ما نزدیک سوژه‌ایم، دستور چیه؟ به نقشه‌ای که پیش رویم باز است نگاه می‌کنم و می‌گویم: -سه کیلومتر جلوتر بچه‌های فراجا حوالی آبیک یه ایست و بازرسی دارن، فاصله‌تون رو با رعایت تمامی مسائل امنیتی باهاش کم کنید. من هم هماهنگ می‌کنم تا سوژه رو توی ایست و بازرسی متوقف کنن. کمیل از آن طرف خط جواب می‌دهد: -دریافت شد. از مهندس می‌خواهم تا تصاویر دوربین‌های کنترل ترافیک را برایم باز کند تا بتوانم از زوایای مختلف تصاویر این دستگیری را مشاهده کنم. سپس به کاوه می‌گویم تا فورا مشخصات ساینای مشکی رنگ سوژه را به بچه‌های فراجا برساند و شروع عملیات دستگیری را اعلام کند. لیوان چایی‌ام را برمی‌دارم و به ماشینی نگاه می‌کنم که راننده‌ی خائنش تا چند دقیقه‌ی دیگر باید به آغوش سازمان برگردد؛ اما این بار نه به عنوان یک راننده‌ی پیمانکار، بلکه در جایگاه یک جاسوس برای سرویس اطلاعاتی اسرائیل. چراغ ترمز ماشین سوژه همزمان با نزدیک شدن به ایست و بازرسی روشن می‌شود. تازه متوجه توری که برایش پهن شده می‌شود، با اینکه مسیری برای دور زدن ندارد، راهش را کج می‌کند و با سرعت به خاکی می‌زند. کمیل فورا روی خط می‌آید: -داره میره تو خاکی؟ بریم دنبالش می‌فهمه تحت تعقیبه. با حرص به صفحه‌ی مانیتور نگاه می‌کنم و می‌گویم: -مهم نیست، فقط زودتر عملیات دستگیری و انتقالش رو تموم کنید که کلی کار داریم. حسن‌پور پشت فرمان است، از نحوه‌ی نصب چراغ گردون در حین دور زدن متوجه این موضوع می‌شوم. پایش را روی پدال گاز می‌گذارد و خیلی زود فاصله‌اش را با سوژه کم می‌کند. ساینای مشکی رنگ سعی دارد تا با طی کردن این مسافت خاکی به جاده‌ی قدیم اتوبان کرج به قزوین برسد و از آنجا خودش را به یکی از شهرستان‌های استان قزوین برساند. تصاویر پهبادی سازمان کمیل را نشان می‌دهند که تا کمر از ماشین بیرون آمده و تصمیم دارد تا با شلیک به لاستیک ساینای سوژه او را متوقف کند. سعی می‌کنم خودم را خونسرد نشان دهم، لیوان چایی‌ام را سر می‌کشم و در حالی که دست‌هایم را به صندلی چرخان بند کرده‌ام به مانیتورهایی که پیش رویم است خیره می‌شوم. سوژه دوباره مسیرش را کج می‌کند، انگار می‌خواهد از همین جاده‌ی ناهموار خاکی به سمت طالقان برگردد... نگاهی به نقشه می‌اندازم، مسیری که انتخاب کرده به غیر از طالقان می‌تواند او را به جاده‌ی زیاران و یا اتوبان غدیر که به سمت فرودگاه ختم می‌شود برساند. کاوه به صفحه‌ی مانیتور اشاره می‌کند: -آقا دوباره برگشت سمت اتوبان، این چرا داره دور خودش می‌چرخه؟ حسن پور سرعتش را زیاد می‌کند. در کسری از ثانیه به احتمالی فکر می‌کنم که من را حسابی می‌ترساند. به گرد و خاک عظیمی که به کمک باد آسمان را تار کرده نگاه می‌کنم: -اگه همینطور به چرخ زدن تو این جاده خاکی ادامه بده یعنی تصمیم خطرناکی گرفته... می‌خواهم بیسیم را بردارم و به آن‌ها هشدار دهم که ناگهان صدای کمیل در سازمان پخش می‌شود: -ماشین رو متوقف کرد، احتمالا می‌خواد باهامون درگیری بشه. دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشد، فریاد می‌زنم: -یه کاری بکن کاوه، هیچ تصویری ازشون نداریم. کاوه مدام به صفحه‌ی کیبور پیش رویش می‌کوبد و گوشه‌ی ناخنش را به دندان می‌گیرد و این یعنی کاری از دستش برنمی‌آید. به مهندس نگاه می‌کنم: -صدای میکروفن‌هاشون رو باز کن، سریع. مهندس فورا صدای میکروفن کمیل را باز می‌کند. حسن‌پور با فاصله فریاد می‌زند: -ایست، ایست. سپس صدای شلیک بلند در فضا پخش می‌شود. صورتم را به صفحه‌ی مانیتور می‌چسبانم تا شاید بتوانم در بین ذرات معلق در هوا چیزی ببینم؛ اما فقط غبار است و غبار... صدای یک شلیک دیگر و بلافاصله بعدش هم صدای فریادی با فاصله‌ی چندمتری کمیل به گوش می‌رسد، نمی‌توانم تشخیص دهم حسن پور است یا سوژه. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣➰📣➰📣➰📣➰📣➰📣➰📣 دوستان رمان امنیتی(ستادصدوچهارده) را حتما دنبال کنید منتظر قسمت های (بیست ودوم،بیست وسوم،بیست و چهارم) این رمان باشید 📣➰📣➰📣➰📣➰📣➰📣➰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐آهای بسیجی !!! خوب گوش کن چه می‌گویم می‌خواهم به تو پیشنهاد معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود ! منِ دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب📿 و نوافل و روزه ها و تهجّدها و شب زنده‌داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ، ثواب آن دو رکعت نمازی را 🌴که تو در میدان جنگ ، بدون وضو پشت به قبله ، با لباس خونی و بدن نجس خوانده‌ای ، از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟! 🍃🌷🍃🌷
ای شُهدا برای مــا حمدی بخوانید که شُما زنــده ایــد و مــا مـُـرده ...! شهادت یک لباس تک سایز است هر وقت و هر زمان اندازه ات را به لباس شهادت رساندی، هر جا باشی با شهادت از دنیا میروی. "" ❤️شهدا را یاد کنیم با یک ❤️ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃 "پنج شنبه" است... می شود محضِ رضایِ خدا، نگاهتان را خیراتِ دلم کنی؟ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🎥 خانوادگی فیلم ببینیم ! 🎞 انیمیشن سینمایی لوپتو 🔻ویژه دانش آموزان دوم تا ششم ابتدایی 🔸زمان: پنج شنبه ۲۴ آذرماه _از ساعت ۱۵ الی ۱۷ 🔹مکان: چهارراه عسکریه_مجموعه امیدان حسین(ع) _ ___ @omidanhosein @fadaeianhoseinir @seyedrezanarimaniorg
باسلام 🔴 جلسه سیاسی پیروان ولایت شنبه 🎙 سخنران: سرکار خانم دکتر شیخی؛ منتخب مجمع نیروهای انقلاب اسلامی اصفهان و نماینده مردم شریف اصفهان در مجلس شورای اسلامی 🕖 زمان: شنبه ۲۶ آذر، ساعت ۱۹ 📍مکان: خیابان صاحب الزمان (عج)، مسجد صاحب الزمان (عج) ✅ جلسه برای عموم خواهران و برادران آزاد است. از اعضای محترم خواهشمند است اطلاع‌رسانی نمایید.🙏 باتشکر از شما🌹