فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش خبرنگار صداوسیما از حسینیه امام خمینی(ره) پیش از آغاز دیدار جمعی از بانوان با رهبر انقلاب
#دیداربانوان۱۴۰۲
#وفاتحضرتامالبنین
#تکریم_مادران_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظاتی از سرودی که دختران نوجوان در ابتدای دیدار امروز با رهبر انقلاب خواندند
#دیداربانوان۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به جز زیبایی صبرت ندیدم...
دلبری و قربون صدقه رفتن های مادر پسری این مدلی دیده بودید تا حالا؟! ❤️
🌹روز تکریم مادران و همسران شهدا
#وفاتحضرتامالبنین
#تکریم_مادران_شهدا
📷 بانوانی با لباس اقوام مختلف ایرانی در دیدار امروز با رهبر انقلاب؛ ۱۴۰۲/۱۰/۰۶
🗓 #دیدار_بانوان۱۴۰۲
#وفاتحضرتامالبنین
#تکریم_مادران_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 نقدهای صریح ابوالقاسم طالبی به کیانیان: شما عضو گروهکی بوده که بخاطر ریش آدم میکشته!
پدرت چیکاره بوده؟ (پدرش جزء چاقوکشهای مشهد بوده)
👍 حالا در این چهل سال هرکس میمیرد شما یه سیخی به نظام میزنید!
این را باید رسانههای انقلابی جلویش را بگیرند!
از آن زندگی که نظام بخشیدت الان زندگیات چطور است؟!!
- رمان امنیتی #کلنا_قاسم -
- قسمت بیست و پنج -
«فصل ششم»
عماد - درون ماشین
ابرهای خاکستری گره خورده به یکدیگر طوری در آسمان ردیف شدهاند که گویا هوای باریدن به سر دارند.
نگاهی به روی صندلی عقب میاندازم که کمیل همچنان بیحال دراز کشیده است. نفس کوتاهی میکشم و فرمان ماشین را دو دستی میچسبم تا مبادا رو دست بخورم. صد متر جلوتر سه ماشین درست شبیه یکدیگر در حال حرکت هستند و من شک ندارم که به زودی از هم جدا خواهند شد. با اینکه ترفند آنها برای ضد تعقیب و ایجاد یک منطقه امن خیلی تازه نیست؛ اما باید اعتراف کنم که حسابی جواب میدهد. جنید با کلاه کاسکت مشکی رنگی که روی سرش گذاشته از سمت چپ ماشینم رد میشود. از وقتی که شروع به حرکت کردهایم، هر چند دقیقه یک بار همین کار را انجام داده و حالا نیز بار دیگر تکرارش میکند. از قبل به او گوشزد کردهام که باید به دنبال کدام ماشین برود.
به واسطهی فعالیتهای بیسابقهی دستگاه امنیتی رژیم صهیونسیتی در امارات دست ما در اینجا بسته است و مجبوریم بین از دست دادن کامل سوژه و امتحان کردن شانس خودمان در بین سه ماشین، دومی را انتخاب کنیم.
هنوز هم در شوک اتفاقی هستم که چند دقیقهی پیش افتاد و مجبور شدم کمیل را با ضربهای از پشت سر بیهوش کنم... او به قدری به سوژه نزدیک شده بود که ریسک گرفتن دستش زیاد میشد و نمیتوانستم واکنشش را پیشبینی کنم... حالا نیز باید افسوس این را بخورم که میتوانستم به تعداد ماشینهایی که یکی از آنها حامل شمعونی است، نفر برای تعقیب و مراقبت داشته باشم و ندارم...
نگاه دوباره ای به روی صندلی عقب ماشین میاندازم و کمیل تکان کوچکی میخورد.
از حرص لبخند میزنم:
-خوبی بزرگوار؟
صدایش گرفته و کلمات را گنگ ادا میکند:
-خوبم؟.. نمی... دونم... چی شد که...
همانطور که به ماشینهای یک رنگ و شبیه به هم نگاه میکنم، میگویم:
-احتمالی که دادی درست بود، نویزهای اون منطقه فعالیتهای بیسیم ما رو تحت تاثیر قرار داد و منم وقتی دیدم هر چی میگم میخوای کار خودت رو انجام بدی، مجبور شدم اینطوری متوقفت کنم.
کمیل دستی به پشت گردنش میکشد و در حالی که از چهرهاش مشخص است هنوز کاملا هوشیار نشده، میگوید:
-تو؟ تو از پشت بهم ضربه زدی؟ من... من فقط یه قدم باهاش فاصله داشتم عماد... اصلا فهمیدی چی کار کردی؟
سرم را تکان میدهم و میگویم:
-فهمیدم. چارهی دیگهای نداشتم، اگه خوابیدنت تموم شد و سرحال شدی بیا روی صندلی جلو تا ببینیم باید چه کار کنیم.
کمیل با حالتی عصبی صدایش را بلندتر از قبل میکند:
-یعنی چی که فهمیدم؟ میگم همهی زحماتمون رو هدر دادی! بابا اون غفور بیچاره الان تا لب مرز مرگ رفته بخاطر این که اون حرومزاده رو به سزای اعمالش برسونیم، اونوقت تو... درست وقتی که فقط یه قدم باهاش فاصله داشتم... واسه چی این کار رو کردی؟
خونسرد نگاهش میکنم و سپس به ماشینهایی که پیش رویم در حال حرکت هستند چشم میدوزم:
-بخاطر این که ایلاک رون، با همهی جنایتهایی که انجام داده حکم یه سرباز رو برای این صفحهی شطرنج داشت... من شاه رو توی ماشین دومی دیدم...
کمیل که دیگر کاملا به هوش آمده به سمتم خم میشود و میگوید:
-راجع به کی حرف میزنی؟ کی توی ماشین دوم بود؟
لبخند کمرنگی میزنم و میگویم:
-شمعونی...
کمیل با شنیدن این اسم چند لحظهای خشک میشود و سپس میگوید:
-مطمئنی که خودش بود؟ آخه اون... اون هیچوقت از حصارش توی سرزمینهای اشغالی بیرون نمیاومد! چطور ممکنه که...
همانطور که با گوشهی چشم به جنید و موتورش که بار دیگر از ماشین من جلو میزند و سپس سرعتش را کم میکند تا به پشت سرم برگردد نگاه میکنم، میگویم:
-چی شده که از لونهش بیرون زده رو نمیدونم؛ ولی خیلی خوب میدونم این داره برای یه ملاقات بزرگ آماده میشه. این آدم فقط وقتی از لونهش بیرون میزنه که کلی از کله گنده های موساد برای دیدنش به صف شده باشند... کمیل اگه خدا بخواد و بتونیم ردش رو بزنیم، یه سبد پر از تخم مرغهای صهیونیستها رو زدیم...
کمیل که مات و مبهوت به صحبتهایم گوش میکند، نامطمئن میپرسد:
-پس... ایلاک رون چی میشه؟
قبل از آن که بخواهم جواب کمیل را بدهم، صدای پیام از خط ماهوارهایام بلند میشود.
فورا بازش میکنم. برایم آیاتی از قرآن و سوره فیل نوشته شده است:
- «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ؛ آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران (لشکر ابرهه که براى نابودى کعبه آمده بودند) چه کرد؟!».
«وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ؛ و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد».
مفهوم پیامی که برایم آمده را خیلی خوب متوجه میشوم و لبخند میزنم.
کد تایید را ارسال میکنم و سپس زیر لب زمزمه میکنم:
-انشاءالله...
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
- پایان قسمت بیست و پنج -
❌ کپی با ذکر نام نویسنده و قید آیدی کانال مجاز است❌
- رمان امنیتی #کلنا_قاسم -
- قسمت بیست و شش -
«فصل هفتم»
معراج - دو روز بعد:
پایگاه هوافضای جمهوری اسلامی-کرمانشاه
سالن مجموعه که با میزهایی طویل و مستطیل شکل پر شده است، پذیرای چند ده نفر از متخصصین و کارشناسان عرصهی پهبادی است. هر کدام از بچهها در حالی که روی صندلیهای خود نشستهاند چشم به صفحهی مانیتوری دوختهاند که پیش رویشان قرار گرفته است.
کمی آن طرفتر من و تیمی که با دستور مستقیم از فرماندهی برای انجام این عملیات انتخاب شدهایم، در اتاقی حدودا سی متری مشغول به کار هستیم.
یک تخته سفید رنگ روی دیوار اتاق نصب است و چند میز و صندلی با سیستمهای جداگانه در حال کار کردن به پروژهای هستند که یکی از سختترین و حساسترین ماموریتهای چند دقت گذشته حساب میشود. همین موضوع هم باعث شده تا نزدیک به سی ساعت را یک سره و بدون استراحت کار کنیم و چشم روی هم نگذاریم تا مبادا از حریف سرسختی که داریم عقب بیفتیم. پروژه به صورت کاملا سری و محرمانه به ما شش نفری که درون اتاق هستیم سپرده شد و همین موضوع هم انگیزه بچهها را برای موفقیت در این مورد چند برابر کرد تا بدین صورت و شبانه روزی سوژهای را که از ام غافه العین در امارات تحویل گرفتیم، تا ورودی شهر اربیل در عراق همراهی کنیم.
نگاهی به تخته سفید رنگی که روی دیوار نصب شده میاندازم که تمامی فعالیتهای سوژه به روی آن آورده شده است.
برای بچههای باعث افتخار بود که برای زدن نفری دور هم جمع شدهایم که فرمانده خوجهی ترورهای موساد است.
او همچنین فرمانده یگان ترور موساد در منطقه شمال عراق است و در سازماندهی ترورها از جمله در خاک ایران هم نقش داشته است. بررسیهای موشکافانه تیم امنیتی ما ردپایی پر رنگ از او در ماجرای ترور شهید سرهنگ صیاد خدایی در تهران پیدا کرده است و حالا باعث خوشحالی است که تمامی فعالیتهای او...
از ماشینهایی که در طول مسیر عوض کرد تا راههایی که برای رسیدن به عراق انتخاب کرد و بعضاً سختیهای فراوانش را هم به جان خرید، از چشمان تیزبین بچههای هوافضا دور نمانده است. استکان چاییام را از روی میز برمیدارم و همراه با کمی از کاکهای محلی که خانزاده با خودش از شهر آورده سر میکشم. سپس رو به خانزاده میکنم و میگویم:
-هر چقدر سلیقهت توی نگه داری از لباسهات خوب نیست ولی این شیرینیهای کرمانشاهی رو خیلی خوب انتخاب میکنه... همیشه خدا تازهاند و مثل قند تو دهن آب میشن.
لبخندی میزند و میگوید:
-نگاه به این لهجهی تهرونیم نکن مهندس، ناسلامتی من از اون کردهای اصیل این منطقهم ها!
یک شیرینی دیگر برمیدارم و در حالی که همراه با چاییام میخورم، میگویم:
-خدا شما رو واسمون حفظ کنه که اگه این کاکهای خوشمزه نبود معلوم نبود چطوری میتونستیم تا صبحونه دووم بیاریم.
فضای اتاق سی متری ما دوستانه است و کارها روی روتین و بدون هیچگونه نگرانی و استرسی پیش میرود. بچهها هر کدام با تسلط زیاد مشغول وظیفهای هستند که به آنها سپرده شده و ما حالا بدون هیچگونه نگرانی آماده دریافت دستور از فرماندهی و شروع عملیات هستیم.
همه چیز خوب و حساب شده پیش میرود تا این که علی اصغر از انتهای اتاق بلند میشود و در حالی که صدایش میلرزد، میگوید:
-آقا معراج، یه مشکلی پیش اومده بیا یه لحظه!
هنوز بخشی از کاک کرمانشاه درون دهانم است که صدای علی اصغر را میشنوم و ناخودآگاه چند سرفه میکنم. از روی صندلیام بلند میشوم و به سمت میزش میروم، هنوز کاملا به او نرسیدهام که شروع به توضیح دادن میکند:
-آقا این خطهای قرمز روی صفحه داره هشدار میده بهمون... هشدار یه اختلال توی سیستمه که ممکنه سوژه رو از دسترس ما خارج کنه.
اخم میکنم:
-یعنی چی که خارج کنه؟ مگه از قضیهی ردیاب بو بردن؟
علی اصغر ناامیدانه نگاهم میکند:
-نمیدونم، شاید... شاید هم...
باقری از آن سوی اتاق حرفش نیمه کاره میگذارد و باصدایی بلند میگوید:
-آقا منم هشدارش رو گرفتم... سیستمم داره از دست خارج میشه...
خانزاده که یکی از فنیترین و کاربلدترین مهندسان عرصه پهپادی و هوافضاست، فورا به سمت میز باقری میدود و چندباری به روی صفحه کلیدی که پیش رویش قرار گرفته میکوبد.
هنوز هشدارهای علی اصغر و باقری را هضم نکردهام که کامران نیز حرف آنها را تکرار میکند:
-آقا متاسفانه... روی سیستم منم اختلال ثبت شده و احتمالا همین الانها سیستم از دستم خارج بشه...
با کف دست به روی میز میکوبم:
-این دیگه چه کوفتیه! یعنی چی که داره خارج میشه... یکی نیست یه توضیح درست و حسابی بده.
خانزاده همانطور که چشم از روی صفحه مانیتورش برنمیدارد، لبهایش را تکان میدهد:
-یعنی داریم مورد یه حمله سایبری سنگین قرار میگیریم...
با شنیدن جملهاش میخکوب میشوم و همانطور که به نقطهای خیره میمانم، میگویم:
-یاحسین...
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
🌹شهادت آیت الله حسین غفاری
7 دی 1353
♦️شهید آیت الله حسین غفاری، در سال 1295 در آذرشهر تبریز متولد شد و دیری نپایید که پدرش را از دست داد و پس از طی تحصیلات مقدماتی، عازم تبریز شد و 30 سال فقیرانه زندگی کرد و به تحصیل علوم دینی پرداخت. در سال 1324 عازم قم گردید و در محضر بزرگانی چون آیت ا... بروجردی به کسب فیض پرداخت و پس از 11 سال راهی تهران شد. ایشان در سال 1340، زمانی که حسنعلی منصور، طرح انجمن های ایالتی و ولایتی را مطرح کرد، به فعالیت علیه این لوایح پرداخت و تا قیام پانزده خرداد، با سخنرانی های خود به افشای ماهیت رژیم پهلوی پرداخت.
♦️در شب 12 محرم، 15 خرداد 1342، هنگامیکه از سخنرانی برگشته بود، ماموران به خانه اش حمله کرده و او را دستگیر و زندانی و در زندان شهربانی مورد بازجویی و شکنجه قرار دادند. پس از آزادی، همچنان به مبارزه خود ادامه داد و بار دیگر توسط ساواک دستگیر شد. ایشان طی سالهای 53-1350 به مبارزات خود شکل تازه ای داد و کمتر در میان آشنایان ظاهر می شد. شهید آیت ا... غفاری در تیر ماه 1353، در تهران دستگیر شد و این آخرین دوران زندان این مبارز نستوه بود.
♦️پسر ایشان در مورد آخرین ملاقات با پدر می گوید : "پدر را در آخرین ملاقات، کشان کشان، با پاها و دست های شکسته و در حالیکه بیش از یکی دو دندان در دهانش باقی نمانده بود و سراسر صورت و اندامش زیر شکنجه های وحشیانه، در هم کوبیده شده بود، پشت میز ملاقات آوردند. بیش از یکی دو جمله بین ما رد و بدل نشد؛ او گفت: تصور نمی کنم دیگر یکدیگر را ببینیم ... فردای همان روز شنیدیم که ساعت 2 بعد از ظهر ( 7 دی 1353 )، پدر، از محیط رنج آوری که آخرین مرحله امتحان بندگی را در آن گذراندند، آسوده شده و به وصال معبود رسیده است."
📚کتاب مرتبط: مسافر ملکوت مقاله مرتبط: بیوگرافی آیت الله حسین غفاری سند مرتبط: سندی از آیت الله حسین غفاری در بایگانی ساواک
🔴تشکیل نهضت سواد آموزی
7 دی 1358
♦️درچنین روزی در سال1358 هجری شمسی فرمان حضرت امام خمینی ره برای تشکیل نهضت سوادآموزی صادرشد. متن پیام امام خمینی (ره) به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم ن و القلم و ما یسطرون ملت شریف ایران می دانید که در رژیم گذشته آنچه بر ملت مبارز ایران سایه افکنده بود، علاوه بر دیکتاتوری و ظلم، تبلیغات بی محتوا و هیچ را همه چیز جلوه دادن بود. ملتی که در همه ابعاد از حوایج اولیه محروم بود وانمود می شد که در اوج ترقی است.
از جمله حوایج اولیه برای هر ملت در ردیف بهداشت و مسکن بلکه مهمتر از آنها، آموزش برای همگان است. مع الاسف کشور ما وارث ملتی است که از این نعمت بزرگ در رژیم سابق محروم و اکثر افراد کشور ما از نوشتن و خواندن بر خور دار نیستند چه رسد به آموزش عالی. مایه بس خجلت است که در کشوری که مهد علم و ادب بوده و در سایه اسلام زندگی می کند که طلب علم را فریضه دانسته است، از نوشتن و خواندن محروم باشد.
ما باید در برنامه درازمدت فرهنگ وابسته کشورمان را به فرهنگ مستقل و خودکفا تبدیل کنیم و اکنون بدون از دست دادن وقت و بدون تشریفات خسته کننده برای مبارزه با بی سوادی بطور ضربتی و بسیج عمومی قیام کنیم تا ان شاء الله در آینده نزدیک هر کس نوشتن و خواندن ابتدایی را آموخته باشد. برای این امر لازم است تمام بی سوادان برای یادگیری و تمام خواهران و برادران با سواد برای یاد دادن بپاخیزند و وزارت آموزش و پرورش با تمام امکانات به پا خیزد و از قرطاس بازی و تشریفات اداری بپرهیزد .
برادران و خواهران ایمانی ! برای رفع این نقیصه درد آور بسیج شوید و ریشه این نقص را از بن بر کنید . تعلیم و تعلم عبادتی است که خداوند تبارک و تعالی ما را بر آن دعوت فرموده است . ائمه جماعات شهر ستانها و روستاها مردم را دعوت نمایند و در مساجد و تکایا با سوادان نوشتن و خواندن را به خواهران و برادران خود یاد دهند و منتظر اقدامات دولت نباشند و در منازل شخصی اعضای بی سواد را تعلیم کنند و بی سوادان از این امر سر پیچی نکنند .
من از ملت عزیز امید دارم که با همت والای خود بدون فوت وقت ایران را به صورت مدرسه ای در آورند و در هر شب و روز و در اوقات بی کاری یکی دو ساعت را صرف این عمل شریف نمایند . بپا خیزید که خداوند متعال با شماست . از خدای تعالی سعادت و سلامت و رفاه ملت شریف را خواستارم . و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته روح الله الموسوی الخمینی هفتم دی ماه 58 مطابق با هشتم صفر 1400 ( صحیفه نور ، جلد یازده ، ص 161 مورخه هفتم دی 1358 ) چنین روزی همه ساله به عنوان روز نهضت سواد آموزی گرامی داشته می شود . نهضت سواد آموزی بعد از تاسیس با فعالیت حجه الاسلام و المسلمین محسن قرائتی و دیگر افراد دلسوز قشر وسیعی از افراد بی سواد جامعه را با سواد کردند.
♦️در متن پیام حضرت امام ( ره ) دو هدف ارزشمند و گرانسنگ تبیین شده است : الف ) کوتاه مدت: آموزش خواندن و نوشتن به افراد محروم از نعمت ارزشمند سواد ب ) بلند مدت : ارتقاء آگاهی و دانش بزرگسالان نوسواد در زمینه های مختلف و تبدیل فرهنگ وابسته کشور به فرهنگ مستقل و خودکفا سازمان نهضت سواد آموزی با اجرای طرح های مختلف از جمله طرح بسیج سواد آموزی توانست هدف کوتاه مدت فرمان تاریخی امام ( ره ) را در ربع قرن گذشته محقق نماید و نرخ با سوادی کشور را در جمعیت 6 ساله و بالاتر از 5/47 در صد در سال 1355و85 درصد در سال 1380 افزایش دهد و در راستای نیل به اهداف بلند مدت ، با شروع آموزشهای توسعه ( آموزشهای پس از سواد ) فصل جدیدی از کتاب زرین انقلاب شکوهمند اسلامی رقم خورده و اکنون که در صد قابل توجهی از افراد بزرگسال جامعه در گروه سنی زیر 45 سال (گروه مولد جامعه ) با سواد شده اند .
🔴 تنها کسی که می تواند ایران را نجات دهد آیتالله خمینی است
🌹 کلام شهید: من فکر می کنم تنها کسی که می تواند ایران را نجات دهد آیت اللّه #خمینی است. امروز مردی از سلاله پیامبر و علی و حسین یک تنه در مقابل این ظلم و ستم ها قد برافراشته است. پیروی از این مرجع بزرگ همانا پیروی از رسول خدا است. پیروی از حسین (ع) و ائمه اطهار است.
♦️ امام خمینی: زجر ما این است که ما را حبس کردند یا زندان بردند؟ یا زجر این است که پای بعضی از علماء را اره (اشاره به #آیتالله_غفاری) کردند؛ آقا! توی روغن سوزاندند زجر ما این است که ۱۰ سال، ۱۵ سال، ۸ سال، ۷ سال، علمای ما در حبس هستند
🗓 7 دی ماه ۱۳۵۳ سالروز شهادت آیتالله حسین #غفاری
🕊شادی روحش صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹اما یه نفر می ماند
یکی میماند...
خداست
خدا میماند...
همه چی میرود...
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون
2_144200951316946097.pdf
1.79M
🖼 #جزوه | متن کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار اقشار مختلف بانوان. ۱۴۰۲/۱۰/۶
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردبیر سابق BBC: براندازی در ایران غیر ممکن است!
ما مثل (امام) خمینی توانایی نداریم؛ او از نوفللوشاتو همه چیز را اداره میکرد!