🌷 فرازی از وصیت نامه شهید رضا ترنیان :«بار خدایا! تو خود شاهدی که بنده، آگاهانه در این راه قدم نهادهام وآگاهانه به استقبال مرگ و شهادت میروم و در این راه جز رضای تو قدمی ننهادهام و از هیچکس به غیر از تو انتظار پاداش ندارم. اکنون این ماییم که میگوییم: حسین جان، اگر در آن فضای سوزان کربلا کسی به ندای تو لبیک نگفت، ما پیروانت در کربلاهای ایران، دست مردانگی به رهبر زمان داده و به ندایت لبیک میگوییم .»
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار رضا ترنیان قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار رضا ترنیان قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
249.mp3
1.82M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار رضا ترنیان قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 منزل سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🏴 #روضه_خانگی
🏠 #هر_خانه_یک_حسینیه
🎤 #محمودکریمی
📝 @sahel_aramesh
مداحی_آنلاین_پاشو_علمدار_حرم_جواد.mp3
10.03M
🔊 پاشو علمدار حرم یه سری به حرم بزن
❤ قوت قلب خواهرم جلو حرم قدم بزن 😭
🏴 #روضه
🎤 #جوادمقدم
📝 @sahel_aramesh
☑ این روزها #دعای_سلامتی #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بسیار زمزمه کنیم.
ما نه می دانیم نه می فهمیم آقا چه می کشند. 😭
📝 @sahel_aramesh
03-fadaeian-moharam9508-2.mp3
24.14M
به این جمله #روضه خوب فکر کنید:
مگه میذارم مدینه تکرار بشه 😭
😱 آقا جان بمیرم برا دلت 😭
🏴 #محرم_زهرایی
🎤 #سیدرضانریمانی
📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💧 وفاداری حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
🎥 ماجرای شهادت حضرت عباس علیه السلام از زبان رهبر معظم انقلاب
▪ #روضه
🎤 #مقام_معظم_رهبری
📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 چگونه با حضرت عباس علیه السلام مناجات کنیم؟
🙂 یه راه روضه خوندن بهت نشونت بدم بری کنار ضریح اباالفضل العباس
▪️ #روضه
🎤 #علیرضا_پناهیان
📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکنه میخوای بگی که برات نوکر نمیشم😔
نکنه میخوای بگی که از این بهتر نمیشم😔
😭😭😭😭😭😭😭
🎤 #مرتضی_پارسا
📝 @sahel_aramesh
azadar asli moharam.alimp3.mp3
2.51M
🏴 عزادار اصلی در دهه اول محرم، ولی آن زمان است.
😭 الان در زمان ما، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
اجرک الله مولای من 😭
🎙 #سخنرانی
🎤 #مسعود_عالی
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستان
😔 #حسرت_وصال
✅ #قسمت_اول
باد مثل همیشه عجله داشت. سر به هوا و هوهو کنان نزدیک شد. در حالی که از بالای سرم می گذشت با صدای بلند گفت:«سبط پیامبر حجّش را نیمه رها کرده و عازم کوفه است.»
در پوستم نمی گنجیدم. شب و روز نمی شناختم. ثانیه شماری می کردم. شاد بودم. آواز می خواندم و می خروشیدم. فقط یک چیز کلافه ام کرده بود؛ خورشید، آن گوی بزرگ همیشه سوزان. او مثل همیشه شاد نبود. اخم هایش را در هم کرده و نمی خواست روی خوش به کسی نشان دهد. چنان می تابید که هیچ جانداری توان تحمل گرمایش را نداشت.
مسیر حرکت من مشخص بود. مبدأ و پایان داشت. هر چند او نیز همانند من سر به راهی واحد می گرفت، اما دنیا دیده بود. از همه چیز و همه جا خبر داشت. ولی به ندرت حرف می زد. گاهی چنان حالش گرفته بود که هیچ کس جرأت نداشت حتی سلامش کند. آن روزها هم جزو همان معدود زمان ها بود. می ترسیدم سؤالی بپرسم و عصبانیش کنم. آن وقت بالای سرم بایستد و چنان شعله های آتشینش را بر پهنای تنم بتاباند که تمام قطراتم تبخیر شود و تغییر ماهیت دهم. بسوزد پدر عشق. آخر کار خود را کرد. دل رودخانه ایم را به دریا زدم. به خورشید رو انداختم. تازه از مشرق سربرآورده و حالش خوب بود. رنگ های زیبای ارغوانی، قرمز و نارنجی را در آسمان می پاشید. با نگاه های مهربانش گرمای دلنوازی نثارم کرد. با ملایمت پرسیدم:«خورشید خانم، شما دنیا دیده ای. هر روز دور تمام کره زمین می چرخی و از همه جا خبر داری. درست است؟»
خورشید با دقت به حرف هایم گوش داد و گفت:«خب، منظور؟»
کمی دست پاچه شدم. به مِن و مِن افتادم. برای لحظه ای از پرسیدن سؤالم منصرف شدم. اما نه! هر طور شده باید باخبر می شدم. با لکنت گفتم:«خورشید جان، از نور دیده بتول خبر داری؟»
غم چنان بر دل خورشید نشست که نتوانست جلو بروزش را بگیرد. نگاهی به اطرافش انداخت. تکه ابری یافت. پشتش پنهان شد. پرده نشینی را بر جوابم ترجیح داد. غم خورشید بر آسمان هم سایه افکند. صدایم را بلندتر کردم و با تعجب پرسیدم:«ببخشید ناراحتت کردم. سؤال بدی پرسیدم؟!»
همه جا ساکت بود. مثل اینکه همه گوش به دهان خورشید داده بودند. با صدایی گرفته و غم بار از پشت ابر جواب داد:«آخر تو ندیدی آنچه من دیدم.»
دلم مثل سیر و سرکه جوشیدن گرفت. گفتم:«مگر شما چه دیدی؟»
بغض فروخورده راه حرف زدن خورشید را گرفت. با صدایی لرزان جواب داد:«مطمئنی تحمل شنیدنش را داری؟»
دلم آشوب شد. موج بر جانم نشست. با جوش و خروش گفتم:«آیا دانستن بهتر از ندانستن نیست؟»
خورشید آهسته و گرفته گفت:«باشد حالا که اصرار داری، می گویم. امیدوارم تحمل شنیدنش را داشته باشی.»
از جوش و خروش افتادم. آرام و بی حرکت، محو صحبت های خورشید شدم. همه ساکت بودند؛ سنجاقک ها، قورباغه ها و پرنده ها. صدای احدی در نمی آمد. تنها خورشید، عالم تابی کرده و حرف می زد. گفت:«سیل نامه های کوفیان را دیدم که برای تشکیل حکومت اسلامی از امام دعوت کرده بودند. امام، مسلم را به کوفه فرستاد. مسلم پیام امام را به مردم کوفه رساند. همه دورش جمع شدند و شعار حمایت از امام سر دادند. سبط پیامبر را دیدم که دست زن و فرزند را گرفت و نقشه نقشه کشان را در ریختن خونش داخل حرم امن الهی بر هم زد. حجش را نیمه رها کرد. از مکه خارج شد.»
نگاهی به دور و برم انداختم. سنجاقک قرمز، روی لبه برگی نشسته بود. بال های شیشه ایش در دو طرف بدنش مثل الماس می درخشید. دستان زبر و پرزدارش را روی سر گرفته، چشمان درشتش در پی برقِ روی بدنم می دوید و گوش به حرف های خورشید داشت.
ماهی های رودخانه ای از مابین جلبک ها و خزه ها بالا آمده، با بازی لبانشان روی سطحم حباب می ساختند. حباب ها می ترکید و صدای ارتعاشش در فضای اطراف می پیچید. سنجاقک ترسید. می خواست حرف های خورشید را گوش دهد. دوست نداشت بحث راه بیافتد یا طعمه ماهی ها شود و مصاحبت خورشید را از دست بدهد. مثل بالگرد، هم زمان با حرکت بال هایش و فاصله گرفتن از سطح برگ، دست و پاهایش را زیر شکم جمع کرد و از روی برگ بلند شد. روی برگی دورتر و سایه خیزتر فرود آمد. بال هایش را در امتداد دم بلند، باریک و چند تکه اش کنار هم قرار داد و سراپا گوش شد.
ادامه دارد ...
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها
من همان #بنده ای هستم که سالها در #گمراهی به سر برده و #عصیان اوامر تو را کرده ام ، اما اینک معترفم به گناهانم و اقرار می کنم به اینکه در #اشتباه بوده ام ، پس از گناهانم درگذر و توفیق لقایت را که نصیب #شهدا ی راهت میکنی نصیب من هم کن.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh