eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
👼 🌿 قَالَ اَلْإِمَامِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: شُكْرُكَ لِنِعْمَةٍ سَالِفَةٍ يَقْتَضِي نِعْمَةً آنِفَةً. 🌿 امام حسين عليه السلام فرمود: شكرگزارىِ تو بر نعمت پيشين ، زمينه ساز نعمتِ آينده است . 📚 نزهة الناظر و تنبیه الخاطر , جلد 1 , صفحه 80 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌸 همسر شهید مرتضی عطایی می گوید: هر سه نفر بالای سر آقا مرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی دل مان خیلی برایت تنگ شده؟ نفیسه هم گفت بابا جان می گویند شهدا زنده اند، اگر هستی به ما یک نشانه بده...حرف نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد. به درد دل هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مرتضی عطایی(ابوعلی) قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مرتضی عطایی(ابوعلی) قرائت بفرمایید. 🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
098.mp3
1.95M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار مرتضی عطایی قرائت بفرمایید. 🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹 سلام بر بندگان شایسته خدا 🌹🌹🌹
پاسداران غیور روزتان مبارک💐💐💐
💥 ✔ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إِنْ يَكُنِ اَلشُّغُلُ مَجْهَدَةً فَاتِّصَالُ اَلْفَرَاغِ مَفْسَدَةٌ ✔ امام على عليه السلام فرمود:اگر كار كردن مايه زحمت است، پيوسته بي كار بودن نيز موجب فساد است 📚 ميزان الحكمه ج9 ص115؛بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 74 , صفحه 419 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 محمد علی پسر کوچک سردار شهید حسین پور جعفری می گوید: پدرم بسیار محفوظ به حیا بود. زمانی که با خانم ها صحبت می کرد سرشان پایین بود و رنگشان سرخ می شد. به صله ارحام بسیار پایبند بود و حتی اگر میشد در حد ده دقیقه با اقوام دیدار می کرد و هر زمان که کرمان می رفت اولین جایی که می رفتند سر قبر پدر و مادرشان بود. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسین پور جعفری قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار سردار حسین پورجعفری قرائت بفرمایید. 🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
099.mp3
1.66M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار سردار حسین پورجعفری قرائت بفرمایید. 🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🍃روز شهید بهت تبریک گفتیم 🍃دیروز هم که روز پاسدار بود بهت تبریک گفتیم 🍃امروز که روز جانبازه هم بهت تبریک میگیم حاجی جان توی دنیا چه مدالی باقی مونده بود که به دستش نیاوردی؟❤️ ✨ای فخر شهدا ✨ای فخر جانباز ها ✨ای فخر پاسدار ها ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😋 ؟ 🏠 امیر طبق عادت همیشگی اش سر ساعت پنج صبح بیدار شد. تا دم در رفت. منتظر مهناز بود که مثل همیشه برای بدرقه دنبالش برود؛ اما خبری نشد. دستگیره در را رو به پایین فشار داد. صدای مهناز بلند شد: امیر جان کجا؟ 😅امیر مثل کسی که از خواب بپرد. دستش را کشید. خنده ای کرد و گفت:حواسم نبود. داشتم می رفتم شرکت. 🕌مهناز برای ادای نماز بلند شد. به طرف روشویی رفت تا وضو بگیرد. گفت:عزیزم نمازتو بخون برو بخواب. 😴امیر لباس های بیرونیش را کند. نماز خواند. اما به خواب در آن ساعت عادت نداشت. از این پهلو به آن پهلو چرخید؛ اما خوابش نبرد. به صورت آرام مهناز خیره شد. دوست نداشت بخوابد. می خواست کاری انجام دهد. بلند شد. ☕️کتری را روی اجاق گاز گذاشت. 🖥 تلویزیون را روشن کرد. شبکه ها را دنبال برنامه جالبی زیر و رو می کرد که صدای مهناز بلند شد:امیرم نمیذاری بخوابما. 😒امیر با بی تفاوتی گفت: چه کارت دارم؟ 😤امیر، صدای عصبی مهناز را به زحمت شنید که گفت: کارم نداری که. صدا تلویزیون رو اعصابمه. 😔امیر با حالتی گرفته تلویزیون را خاموش کرد. 📔 از قفسه کتابها کتابی برداشت. مشغول مطالعه شد. آب جوش آمد. قوری چایی را گذاشت روی کتری تا دم بکشد. چایی آماده شد. سفره را انداخت. 🍳بساط صبحانه را چید. با صدای بلند گفت: خانومم نمیای با هم صبحونه بخوریم؟ 😣مهناز با صدایی خواب آلود جواب داد: خوابو کوفتم کردی. میل ندارم. 😞امیر حرفی نزد. ابروهایش در هم رفت. ساکت و آرام صبحانه خورد. منتظر مهناز شد تا برای نهار درست کردن بلند شود. 🕛 ساعت دوازده، مهناز با چشم های پف آلود جلو امیر ایستاد. گوشی تلفن را برداشت. امیر پرسید: خانم جون نهار چی داریم؟ 📞مهناز لبخندی زد و گفت: صبر کن الان سفارش میدم. 😲امیر دهانش باز ماند. گفت: می دونی من برا چی تو خونه ام؟ 🤧مهناز شانه هایش را بالا انداخت و گفت: این چه سؤالیه؟ به خاطر کرونا دیگه. ❌امیر گوشی تلفن را از دست مهناز گرفت و گفت: انگار خبر نداری گفتن سعی کنین از بیرونم غذا نگیرین. بعدم میخوام دست پخت خانمم رو بخورم. 😐مهناز به مِن و مِن افتاد. نمی دانست با آن زمان کم، چه غذایی باید درست کند. 😉امیر لبخندی زد، گفت: خانوم کار نداره استانبولی درس کن. زودم آماده میشه. منم کمکت می کنم. 😈 📝 @sahel_aramesh
👌 🌺 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : لَوْ لاَ اَلتَّجَارِبُ عَمِيَتِ اَلْمَذَاهِبُ وَ فِي اَلتَّجَارِبِ عِلْمٌ مُسْتَأْنَفٌ 🌸 امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:اگر تجربه ها نبود، راهها پوشيده مى ماند. و در تجربه هاست كه دانش جديد به دست مى آيد 📚 ميزان الحكمه جلد2 صفحه 186؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 68 , صفحه 342 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌹 اگر من اهلیت ندارم برسم به رحمت تو پس رحمت تو اهلیت دارد برسد به من (دست نوشته شهید سعید مسافر) 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سعید مسافر قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار سعید مسافر قرائت بفرمایید. 🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
100.mp3
1.95M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار سعید مسافر قرائت بفرمایید. 🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 دائم الفضل است. اگر می خواهیم در جریان او قرار گیریم، همیشه باید به یاد او باشیم. او را بخوانیم تا به صدای ناله هایمان پاسخ گوید. 🍀 شب ها و تان را که به یاد دارید؟ بیایید با دلمان را به درگاه او گره بزنیم. 🌹 روزی تمام کسانی که مشتاق قرار گرفتن در مدار الهی هستند. 📝 @sahel_aramesh
😁 🏢 صدای همسایه ها درآمده بود. یکی گفت: "چند شبه دُرُس نخوابیدم." 😠 دیگری گفت: "سرسام گرفتیم. " 🤔 مثل علامت سؤال به حیدری نگاه کردم. گفتم: " میگن صدای گربه از پشت بوم مدرسه چند شبه داره میاد." 😏 به چشم های درشتش نگاه کردم که موسایی زد روی شانه ام و گفت: " من چهارشنبه گفتم یه چیزی دیدم از در رد شد. کسی باورش نشد." نگاهی هم به حیدری و شکران انداخت به معنی اینکه تحویل بگیرید. 🤔 قدری فکر کردم و گفتم:" خب چطوری رفته پشت بوم؟" 😉 لطفی خودش را انداخت وسط و گفت:" لای در باز بوده." 🙄 _ ساختمون اینجا که به هیچ پشت بومی راه نداره! ☺️ لطفی که از تمام سوراخ ، سمبه های ساختمان خبر داشت، گفت:" تنها راهش اینه در حیاط و در ورودی و در پشت بومو باز بذاریم و بقیه درها رو ببندیم تا بره." 😱 موسایی خودش را عقب کشید و مثل کسی که شیر به او حمله کرده، پشت در سالن چپی رفت و گفت:" من از گربه می ترسم." 🏫 درهای سالن و اتاق ها را بستیم و با باز کردن خروجی ها رفتیم سرکارهایمان. بعد از چند ساعت، مستخدم مدرسه گفت:" این گربهه باز داره صدا میکنه. نیومده پایین. اون بالا بمونه ، دوباره همسایه ها به خاطر سر و صداش سرمون خراب میشن." 😎 من و لطفی بالای پشت بام رفتیم. بخاطر وسعت سقف، لطفی از چپ رفت و من از راست. گربه ببری خاکستری رنگی را پشت کولر آبی دیدم. با صدا کردن لطفی، گربه را دنبال کردم تا به سمت در برود؛ ولی همه جا رفت جز سمت در. خسته برگشتیم پایین تا نفسی تازه کنیم. 😰 شکران که حال زار ما را دید، گفت:" زنگ بزنیم آتش نشانی بیارنش پایین." بدو رفت پشت پیشخوان کتابخانه و زنگ زد:" الو سلام، ببخشید یه گربه رو پشت بوم گیر کرده نمیتونه بیاد پایین، چی؟ خب چند روزه گیر کرده... درها رو باز گذاشتیم، نیومده پایین. ساختمون چهارطبقس و به پشت بوم دیگه ای راه نداره... چی؟ ممنون از کمکتون." 😌 ابروهایش را بالا انداخت و با خنده گفت:" میگه گربه جاش رو پشت بومه، درها رو باز بذارین خودش میاد پایین. واقعاً زحمت میکشن." 💪 _کار خودمونه، باید بگیریمش. 😨 _خطرناکه، یکدفه می پره تو صورتتون. 😒 _همینطوری که نمیشه دست رو دست گذاشت. 🐈 دوباره رفتیم پشت بام البته با دستکش و پلاستیک تا اگر شد بگیریمش و با زور و کت بسته بیاریمش پایین و خودش و همسایه ها را خلاص کنیم. نزدیک دیوار آرام نشسته بود. از پشت و جلو با ایما و اشاره نزدیکش شدیم که یکدفعه مثل قرقی فرارکرد، رفت روی لبه دیوار. نزدیکش شدم. روی قسمت صاف و باریک دیواره ای که اریب شده بود، پرید و نشست. دوباره شروع کرد به سر و صدا. نگاهی از بالا به پایین انداختم، گفتم:" حق داره نمی پره، چقد بلنده!" 🐱 گربه مثل موش نشسته بود و میو میو می کرد، یک قدم گذاشتم بالا که لطفی و شکران گفتند :" نیفتی ." 🤨تا سرم را برگرداندم که بگویم:" شما نندازیدم با این داد زدنتون." صدای تالاپی شنیدم. برگشتم، دیدم گربه نیست. دلم هری ریخت. با خودم گفتم: " نکنه، مرده باشه! اومدم ثواب کنم، کشتمش." 😰 با ترس و تردید به پایین نگاه کردم. دیدم گربه لنگان ولی با سرعت رفت داخل کوچه کناری و غیب شد. نفس راحتی کشیدم. برای بقیه ماجرا را تعریف کردیم. گفتند:" گربه بیچاره رو لنگ کردی." ☺️ برای دفاع از خودم گفتم:" خب اونجا میموند از گشنگی میمرد ... من نجاتش دادم." 🖊 📝 @sahel_aramesh
🌹 صبح روزی تمام آنهایی که خواستار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند. 🍀 اللهم عجل لولیک الفرج 🍀 📝 @sahel_aramesh