eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
آخرین بیل خاک را داخل گودال ریخت.سطح آن را هموار کرد،هم سطح زمین.کوچک و بزرگ پیر و جوان دورش را گرفتند.انگشتانشان را روی خاک می گذاشتند.زیر لب فاتحه ای می خواندند.آهی میکشیدند.بلند می شدند.از قبر فاصله می گرفتند. اندکی دورتر مؤدبانه می ایستادند.خورشید آخرین نفس هایش را میکشید. زینب پریشان به سویش آمد.کنارش نشست. قرآنش را باز کرد.بدون اینکه به اطراف دقت کند و رفتن ها را تماشا کند،خواندن را شروع کرد. سیل اشک از چشمانش جاری بود.صفحه قرآن تار شد.از حفظ میخواند.صدای هق هق گریه اش را فرو می خورد تا سوزش دلی را برنیانگیزد و نخواهند از او جدایش کنند.هنوز یک صفحه نخوانده بود که دستی به طرفش دراز شد.زیر کتفش را گرفت و تکان محکمی به او داد.میخواست از کنار خاک بلندش کند.چشمان سرخش را از صفحه قرآن گرفت.به سوی دست برگشت.پدر شوهرش بود.با التماس گفت:«بابا من حالم خوب است. تو را به خدا بگذارید کنارش بنشینم.» پدر احمد بغضش را فرو خورد.با مهربانی گفت:«بابا نشستن اینجا دیگر احمد را برنمی گرداند.باید برویم و برای مراسم ختم حاضر شویم.مردم برای عرض تسلیت می آیند.زشت است صاحب عزا نباشد.» زینب بغض کرد.مثل دخترکی که می خواهند عروسکش را به زور از او بگیرند و نمی تواند نه بگوید،امّا دست از مقاومت برنمی دارد،گفت:«آخر بابا روایت داریم هر کس از دنیا رفت نزدیکترین کس به او نباید تنهایش بگذارد تا به تنهایی قبر عادت کند.» محمود آقا از زینب دور شد. چند دقیقه نگذشته بود که زینب حضور کسی را کنارش حس کرد.سرش را از روی قرآن بلند کرد. برادرش بود. دستش را روی خاک گذاشت.فاتحه ای خواند.رو به زینب شد و گفت:«شما بلند شو برو.من اینجا می مانم.» چون و چراهای زینب فایده نداشت.سوار ماشین پدر شوهرش شد و رفت.رفت.رفت. احمد از داخل قبر، رفتنش را دید.آهی کشید.با حسرت گفت:«تو هم تنهایم گذاشتی، زن؟!» @sahel_aramesh
باران رحمت_2.mp3
9.68M
‌ 🌹 ای خدای تنهایی، آن که همگان به می کنند تو تنهایی را می بخشد، خودت را از ما مکن. ای خدای هیچ خواستنی در تو بی اجابت نمی ماند، ما را بیاموز. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
‌ 🌹 به خاطر تمام هایی که تو با من بودی و من فکر می کردم هستم ، به خاطر تمام هایی که منتظرم می ماندی و من نمی آمدم ؛ مرا ببخش. به خاطر تمام روزهایی که تو برای من ها را خواستی و من برای رسیدن به ها ناامیدت کردم ، به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و هیچ کدام در تو نبود ؛ مرا ببخش. به خاطر تمام لحظه هایی که قلب من جریان تو می کرد و روح من نمی کرد و در رسیدن به تو گم نمی شد ؛ مرا ببخش . به خاطر تمام هایم ؛ مرا ببخش. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
‌ 🌹 این هایی که می شمارم به من تغییر ده ؛ شدت دشمنان را به ، متجاوزان را به ، و اهل صلاح را به ، نزدیکان را به ، خویشان را به رفتاری، و بی یار گذاشتن نزدیکان را به . 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌹 شدت دشمنان را به و حسد را به مودّت و و تهمت اهل را به و دشمنی نزدیکان را به و مخالفت خویشان را به خوش‌رفتاری و و بی‌یار گذاشتن نزدیکان را به یاری و دوستی را به درست شدن دوستی بدل کن. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh