May 11
امروز اتفاقی صوتی را گوش دادم.
مردی شاد و خندان از آلوده شدن همسر و خانواده اش به فساد با عنوان اقتصاد مقاومتی یاد کرد. به کشف حجاب خانواده اش افتخار می کرد.
به حماقتش خندیدم و بر عاقبتش گریستم.
در پی امور روزانه ام کتابی برای مطالعه برداشتم. سوال امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام از محضر امام حسن علیه السلام توجهم را جلب کرد:«فرومایگی چیست؟»
جواب سوال برایم بسیار جالب بود. امام فرموده بودند:«اینکه انسان برای ارضای نفس خود به خوشگذرانی بپردازد و همسرش را(در اثر بی توجهی به او) تسلیم دیگران سازد.»
دوباره صدای آن مرد در گوشم پیچید:«قبلا مجبور بودم به همسرم پول بدهم اما الان خودکفا شده.»
این مرد فرومایه است که برای #خوشگذرانی و آسایش چند روزه خودش به اعمال منافی عفت زنش راضی می شود. رضایت می دهد، همسرش کشف #حجاب کند. کشف حجاب، سودی برای #زنان ندارد. تنها به تباهی خودشان و #جامعه منتهی می شود.
سَأَلَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِبْنَهُ اَلْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ فَقَالَ يَا بُنَيَّ مَا اَللُّؤْمُ
قَالَ إِحْرَازُ اَلْمَرْءِ نَفْسَهُ وَ إِسْلاَمُهُ عِرْسَهُ
معاني الأخبار , جلد 1 , صفحه 401
#از_معصوم_بیاموزیم
#تلنگر
#آرامش
@sahel_aramesh
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹السلام علیک یا اباصالح المهدی🌹
سلام و رحمت خاصه الهی خدمت اعضای محترم کانال ساحل آرامش
🔹إن شاءالله به زودی داستان #بهای_عشق حدود ساعت هشت شب در کانال قرار داده خواهد شد.
📝 این داستان تولیدی است.
امید است مورد قبول و توجه خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف واقع شود.
#آرامش
@sahel_aramesh
شخصی از خداوند طلب بخشش گناهانش را دارد در حالی که بر انجام گناه اصرار می ورزد.
آیا او غافل است از اینکه با این نوع عمل کردن، گناه جدیدی برایش ثبت خواهد شد؟
َقالَ عَلیٌ (علیهالسلام): «الاسْتِغْفارُ مَعَ الإِصْرارِ ذُنُوبٌ مُجَدَّدَةٌ»
تحف العقول ص387
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
@sahel_aramesh
#تنها
آخرین بیل خاک را داخل گودال ریخت.سطح آن را هموار کرد،هم سطح زمین.کوچک و بزرگ پیر و جوان دورش را گرفتند.انگشتانشان را روی خاک می گذاشتند.زیر لب فاتحه ای می خواندند.آهی میکشیدند.بلند می شدند.از قبر فاصله می گرفتند. اندکی دورتر مؤدبانه می ایستادند.خورشید آخرین نفس هایش را میکشید.
زینب پریشان به سویش آمد.کنارش نشست. قرآنش را باز کرد.بدون اینکه به اطراف دقت کند و رفتن ها را تماشا کند،خواندن را شروع کرد. سیل اشک از چشمانش جاری بود.صفحه قرآن تار شد.از حفظ میخواند.صدای هق هق گریه اش را فرو می خورد تا سوزش دلی را برنیانگیزد و نخواهند از او جدایش کنند.هنوز یک صفحه نخوانده بود که دستی به طرفش دراز شد.زیر کتفش را گرفت و تکان محکمی به او داد.میخواست از کنار خاک بلندش کند.چشمان سرخش را از صفحه قرآن گرفت.به سوی دست برگشت.پدر شوهرش بود.با التماس گفت:«بابا من حالم خوب است. تو را به خدا بگذارید کنارش بنشینم.»
پدر احمد بغضش را فرو خورد.با مهربانی گفت:«بابا نشستن اینجا دیگر احمد را برنمی گرداند.باید برویم و برای مراسم ختم حاضر شویم.مردم برای عرض تسلیت می آیند.زشت است صاحب عزا نباشد.»
زینب بغض کرد.مثل دخترکی که می خواهند عروسکش را به زور از او بگیرند و نمی تواند نه بگوید،امّا دست از مقاومت برنمی دارد،گفت:«آخر بابا روایت داریم هر کس از دنیا رفت نزدیکترین کس به او نباید تنهایش بگذارد تا به تنهایی قبر عادت کند.»
محمود آقا از زینب دور شد. چند دقیقه نگذشته بود که زینب حضور کسی را کنارش حس کرد.سرش را از روی قرآن بلند کرد. برادرش بود. دستش را روی خاک گذاشت.فاتحه ای خواند.رو به زینب شد و گفت:«شما بلند شو برو.من اینجا می مانم.»
چون و چراهای زینب فایده نداشت.سوار ماشین پدر شوهرش شد و رفت.رفت.رفت.
احمد از داخل قبر، رفتنش را دید.آهی کشید.با حسرت گفت:«تو هم تنهایم گذاشتی، زن؟!»
#داستانک
#آرامش
@sahel_aramesh
سمیه رویش را گرفت. خواست از کلاس بیرون برود که استاد صدایش کرد:«خانم نامدار، چند لحظه تشریف بیاورید اتاقم، کارتان دارم.»
سمیه به فکر افتاد:« استاد با من چه کار دارد؟»
داخل راهرو، مریم ایستاده بود. به محض دیدن سمیه، جلو او را گرفت و گفت:«اوه، خانم وسواسی چند بار کیفت را چک می کنی؟ می ترسی این جلسه آخری جزوه هایت جا بماند؟ دو ساعت است اینجا منتظرت هستم. بیا برویم.»
دست سمیه را گرفت و به طرف در خروجی کشاند. سمیه به خود آمد و گفت:«صبر کن. استاد کارم دارد. باید بروم اتاقش.»
مریم با نگاه و لحنی شیطنت آمیز پرسید:«چه کارت دارد؟ چرا با ما کار ندارد؟»
سمیه با بی حوصلگی جواب داد:«چه می دانم.»
سمیه چند قدم به طرف دفتر استاد رفت. یاد حدیثی افتاد. برگشت. مریم با تعجب به او خیره شد. پرسید:«چرا برگشتی؟ مگر نگفتی استاد فلسفه کارت دارد؟ خب برو من اینجا می مانم تا بیایی. خیالت راحت شد؟»
سمیه تبسمی کرد و گفت:«نه! تا تو نیایی خیالم راحت نمی شود. یادت هست استاد اخلاق سر کلاس، حدیث خلوت نامحرم را برایمان شرح داد؟ اگر استاد تنها باشد نمی خواهم نفر سوم بینمان شیطان باشد.»
سمیه و مریم داخل اتاق استاد شدند. استاد تنها بود.
رسول الله صلى الله عليه و آله :لا يَخلُوَنَّ رجُلٌ بامرأةٍ إلاّ كانَ ثالِثَهُما الشّيطانُ
الترغيب و الترهيب : 3/38/14
#از_معصوم_بیاموزیم
#داستانک
#آرامش
@sahel_aramesh