*سالی که از بهارش پیداست*
خودش را به آرامی روی آرنجش بالا کشید و به دیوار تکیه داد. داشت می مرد. چند وقتی بود که توی بستر افتاده بود. پیر و شکسته. شکسته تر از آنچه که باید. از روز تولدش فقط سیصد و چند روز می گذشت. اما آنقدر سختی و بلا دیده بود که هر کدامش برای یک شبه پیر شدن کافی بود. با خودش فکر می کرد که هیچ کس بیشتر از او این همه بار غم را به دوش نکشیده. همه این فجایع را از نزدیک دیده بود و دم بر نیاورده بود. از همان روزهای اول.
یادش می آمد که چقدر خوشحال بود. همه، تولدش را جشن گرفته بودند حتی باران. اما آنقدر بارید و بارید که سیل راه افتاد. همان وقتی که پدر، مادر و بچه را از دم دروازه قرآن با خود برد و چندین متر پایین تر جنازه شان را بر زمین گذاشت. همه گفتند از پا قدم این طفل نورسیده است. یادش آمد که بغض، گلویش را خراشیده بود.
دلش به این خوش بود که مردم به داد هم می رسند. با هم مهربان تر شده اند. اما چیزی نگذشت که شیطان، این مهر و محبت را تاب نیاورد. اراذل را به جان مردم انداخت. یک سری هم وسط دود و آتش چشمانشان سوخت و دوست را از دشمن تشخیص ندادند. خیابان ها پر شد از آتش و دود و خاکستر.
هنوز بوی آتش و خون از خیابان ها جمع نشده بود که پیکر خون آلود و پاره پاره حاج قاسم را بغلش دادند. دلش می خواست زار بزند، فریاد بکشد و تا عمرش به دنیاست انتقامش را بگیرد. اما باز هم حسرت به دل ماند. حسرت یک گریه سیر. حسرت شادی انتقام. موشک خورد وسط هواپیمای مسافربری و دوباره انگشت های مغرض را چرخاند طرف مردمی که سرهایشان روی دوشش از هق هق گریه می لرزید.
داغ حاج قاسم که سرد نشد اما دلش به گوشه حرم ها خوش بود. لحظه سال تحویل. تحویل دادن دل پر آشوب و غم سوخته. دوست داشت مرگش کنج ضریح رقم بخورد.
باز هم نشد. باز هم نشد. کرونا آمده بود. حرم ها را بستند. مجبور شد در غربت، دور از حرم، بدون تشییع و مراسم، برود و جایش را به سال بعد بدهد. سالی که او هم بهارش چنگی به دل نمی زند. خدا به باقیش رحم کند.
🖊 #به_قلم_مشکات
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها!
حال #قلب همه #شیعیان و #مسلمین را بهترین #حال قرار ده و #حال دوستانمان را نیز به #برکت #قلب مبارک #صاحب_الامر، #احسن_الحال قرار ده.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🚫 #بخیل
🔹 قَالَ الإمامُ عليٌّ عليه السلام : اَلْبَخِيلُ خَازِنُ وَرَثَتِهِ.
🔸 امام على عليه السلام : بخيل، خزانه دار وارثان خويش است.
📚 ميزان الحكمه جلد اوّل,محمّد محمّدی ری شهری,صفحه 506؛ غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۳۴,حدیث 464؛عیون الحکم و المواعظ , جلد۱ , صفحه۲۶
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 برادر شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور: چند تا کارت عروسی اش را برداشت و با برخی از دوستان راهی قم شد! وقتی برگشت پرسیدم این همه کار داریم. کجا رفتی!؟
مکثی کرد و گفت: شنیدی می گن به نیابت از حضرت زهرا علیه السلام به زیارت فاطمه معصومه السلام علیها بروید.
من هم رفته بودم زیارت. بعد هم یکی از کارت ها را داخل ضریح حضرت معصومه انداختم.
از همه معصومین به خصوص حضرت زهرا السلام علیها دعوت کردم تا در مراسم ما شرکت کنند!
روز بعد از عروسی دوباره مصطفی را دیدم. چشمانش باد کرده بود. می دانستم از خواب زیاد نیست.
حدس زدم گریه کرده! رفتم جلو و کلی او را سوال پیچ کردم.
تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت: دیشب خواب عجیبی دیدم! در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار شده.
جلوی در ایستادم. چندین بانوی مجلله که بسیاری نورانی بودند وارد مجلس عروسی شدند.
بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب داده اند. با خوشحالی به استقبال آن ها رفتم. با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمده اید!؟
مادر سادات هم با خوش رویی گفتند: « مجلس شما نیایم کجا برویم؟!»
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حجت الاسلام مصطفی ردانی پور قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حجت الاسلام مصطفی ردانی پور قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
158.mp3
1.83M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار حجت الاسلام مصطفی ردانی پور قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها!
با #تفضل و #احسان ی که به ما می دهی، ما را از #غم و #اندوه بریده شدن #احسان دیگران، رها کرده و #کفایت مان کن.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
⚪ #فقر
🔺 قَالَ الإمام عليّ عليه السلام: فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ
🔻 امام علی علیه السلام فرمود:هيچ تهيدستى گرسنه نماند، مگر به سبب اين كه ثروتمندى از حقّ او بهره مند شده است
📚 ميزان الحكمه جلد هشتم،محمّد محمّدی ری شهری،صفحه 531؛ نهج البلاغه، حکمت328
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
✅ #صبح_جمعه است و منتظران عاشق دنبال التماس و ندبه برای فرج مولایشان، #دعای_ندبه روزیتان
🍀 اللهم عجل لولیک الفرج 🍀
📝 @sahel_aramesh
🌷 شهید بزرگوار مجید زین الدین استعداد خاصی در فراگیری زیان داشت. وقتی سقز مدرسه می رفت همانجا زبان کردی را از دانش آموزان یاد گرفته بود و یک نوار کردی آورده بود و برای ما ترجمه می کرد.
همین زبان کردی هم در شناسایی ها چقدر به درد مان خورد:
در یکی از شناسایی ها با این که لباس کردی تنمان بود، کردها به ما مشکوک شدند. طرف ما که آمدند؛ مجید ماند با آنها صحبت کند. ما هم به راه خود ادامه دادیم. از دور می دیدیم که هر چه سؤال می پرسیدند با تسلط به زبان کردی و با اعتماد به نفس پاسخ شان را می داد. گویی یکی از خودشان است. بالاخره دست از سر ما برداشتند.
با وجود خستگی روزانه، ضبط صوت می گذاشت کنار و مکالمه انگلیسی را یاد می گرفت.
توصیه اش یادگیری زبان عربی بود:
امیدوارم دوستان و رفقا؛ هم د ردرجه اول به عنوان یک فریضه مذهبی و در درجه دوم به عنوان یک وظیفه ملی و برای ابقای فرهنگ اسلامی فارسی، کوشش کنند که زبان عربی را به خوبی یاد بگیرند که بتوانند از متون عربی استفاده کنند. قرآن بخوانند؛ نهج البلاغه بخوانند؛ دعای ابوحمزه بخوانند و لذت ببرند. نماز بخوانند در نماز لذت ببرند و حضور قلب پیدا کنند. قنوت های خودشان را بفهمند چه می گویند.و امیدوارم همه شما موفق باشید. والسلام.
راوی: خواهر شهید و محمد خوش نویس
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مجید زین الدین قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مجید زین الدین قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
159.mp3
1.94M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار مجید زین الدین قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستانک
💑 #افسانه_ای_رنگ_باخته
عشق های افسانه ای درون داستان ها و شعرهای شاعران دلباخته برایش رنگ باخت، وقتی پرواز لباس هایش را بر روی تخت دید. خِرت خِرت پاره شدن لباس ها موقع کشیده شدن از چوب لباسی روی اعصابش راه می رفتند.
😡مسعود: ”زودتر گورتو گم کن.“
😔لیلا با فرو دادن بغضش، اشک هایش را خشکاند، با صدای خشداری گفت:" چی شد تا یِ هفته پیش عاشقم بودی، زن رؤیاییت بودم؟!"
😖مسعود:" حماقت، از اول حماقت کردم. زود وسایلتو جمع کن و برو"
😠لیلا: "نمی خوام،نمی رم."
😒مسعود: "بیا آروم و بدون سر و صدا تمومش کن. می دونی چیه اصلا از اول دوسِت نداشتم💔، فقط ازت خوشم اومده بود. همین."
😠 لیلا دندان هایش را روی هم آسیاب کرد :" پس کی بود می گف عاشقتم، بدون تو می میرم؟ راستشو بگو چی شد که یدفه ای اینقد تغییر کردی؟"
😤مسعود دست به کمر ایستاد:" خستم کردی، چقدر بی غیرتی؟ وقتی اینقدر می گم نمی خوامت، باز میشینی و میگی چی شد، چی شد."
😡صورتش از شعله های حرف مسعود سوخت. 🧥مانتوی شیری رنگ گلوله شده اش را به تن کرد:" آره دیگه دوره زمونه عوض شده، بجای اینکه من به تو بگم بی غیرت تو به من میگی. اگه کس و کار داشتم جرئت نمی کردی اینطوری باهام رفتار کنی، بی غیرت. "
👊قبل از اینکه لیلا بتواند عکس العملی نشان بدهد، مچ دست هایش را گرفت و فشرد. چشم در چشم های عسلی مواج لیلا شد و گفت:" حرف دهنتو بفهم. آره بی کس و کاریت باعث شد بیام سراغت، فقطم برا اینکه تنها نباشم، حالام دارم می گم نمی خوامت؛ پس برو و قائله رو ختمش کن." دست هایش را میان فشار دستان مسعود پیچاند تا رها شود ولی نتوانست. در نی نی چشمان مسعود، خودش را رها شده دید که مسعود را می زند و عقده دل باز می کند:" بازم میگم بی غیرتی، بی غیرت. فعلا صیغه یک ماهه بخونیم گفتنات رو حالا می فهمم . خیلی پستی ."
😨دست هایش را دوبار پیچ وتاب داد و با فریاد گفت:" آشغال! ولم کن، میخوام برم." بغض نگذاشت ادامه حرفش را بزند و با خودش گفت:" مادر بیچاره م راست می گفت."
🎒 تمام لباس هایش را مقابل چشمان میشی مسعود در چمدان فرو برد. باد ملایمی از میان پرده های حریر رقصان، روسری اش را به بازی گرفت. به دو پنجره مشرف به پارک نگاه کرد. دلش به حال خودش سوخت. دست تکان دادن خودش برای بچه هایش را بارها پای همین پنجره تصور کرده بود. 👫خنده ی بچه ها و دادزدنشان را بارها دیده بود:" مامان! تو هم بیا پیش ما."
😏 به خیالات پر پر شده اش دهن کجی کرد و بدون اینکه نگاهی به قامت بلند و چهارشانه مسعود بیاندازد، رفت. 🚪در خانه را به هم کوبید. دو سه قدم دور شد که صدای اف اف خانه ای که دیگر خانه اش نبود، بلند شد. 👝خانمی چمدان بدست منتظر بود و کلیدی را میان انگشتانش می چرخاند. دو قدم به سمتش رفت، گونه های برجسته و چشم های سیاهش را جایی دیده بود، به ذهنش فشار آورد. دوباره خواست او را ببیند ولی دیگر کسی پشت در نبود. 🌲به سمت پارک رفت و روی صندلی مشرف به پنجره ی خانه نشست. بغضش شکست و 😭اشک هایش جاری شد. اشک هایش را پاک کرد و آخرین نگاه را به پنجره انداخت. دستانی سفید پرده را کنار زد.
📔آلبوم پیش چشم هایش ورق خورد:" این کیه؟"
🤓 آلبوم بسته شد و صدای آرامی گفت:" زن سابقمه."
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها!
ما را بواسطه #عطا و احسانت، از #عطا و #احسان دیگران #بی_نیاز گردان
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
✅ #پیروزی
🔷 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ اَلْجَزْمِ .
🔹 امیرالمؤمنین عليه السلام فرمود: پيروزى، با دور انديشى و اراده پايدار به دست مى آيد
📚 ميزان الحكمه جلد3 صفحه 54؛ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية , جلد۱ , صفحه۲۹۲
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh