eitaa logo
تنها ساحل آرامش
68 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
با شتاب قدم برمی داشت. باید زودتر می رسید. پایش پیچ خورد. خودش را جمع و جور کرد تا زمین نخورد. درد تا مغز استخوانش نفوذ کرد. چند دقیقه کنار دیوار ایستاد. خم شد. پایش را ماساژ داد. دردش کمی آرام گرفت. آیه ای دور سرش چرخید. خوشحال شد. به وجد آمد. کمی فکر کرد. از ادمه راهش منصرف شد. قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ » لَيْسَ مِنِ اِلْتِوَاءِ عِرْقٍ وَ لاَ نَكْبَةِ حَجَرٍ وَ لاَ عَثْرَةِ قَدَمٍ وَ لاَ خَدْشِ عُودٍ إِلاَّ بِذَنْبٍ وَ لَمَا يَعْفُو اَللَّهُ أَكْثَرُ فَمَنْ عَجَّلَ اَللَّهُ عُقُوبَةَ ذَنْبِهِ فِي اَلدُّنْيَا فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَعُودَ فِي عُقُوبَتِهِ فِي اَلْآخِرَةِ. الکافي , جلد 2 , صفحه 445 امير المؤمنين عليه السّلام در تفسير گفتار خداى عز و جل فرمود:«و هر چه بشما رسد از پيش آمدها پس بسبب چيزى است كه فراهم كرده‌اند دستهاى شما و خداوند درگذرد از بسيارى گناهان»(سورۀ شورى آيه 30) فرمود: هيچ پيچ خوردن رگى نيست و نه برخورد بسنگى و نه لغزش گامى و نه خراش دادن چوبى، جز بخاطر گناهى و هر آينه آنچه را كه خداوند درگذرد بيشتر است. پس هر كه را خداوند در دنيا بكيفر گناهش شتاب كرد پس آن خداى عز و جل والاتر و كريمتر و بزرگوارتر از آنست كه دوباره در آخرت او را كيفر كند. @sahel_aramesh
بچه های دو تا شش ساله در چهار ردیف با فاصله کنار هم ایستادند. مربی دست هایش را چسبیده به هم تا مقابل صورت بالا آورد. بچه ها به تقلید از او دست هایشان را روبروی صورت گرفتند. مربی شروع به خواندن کرد. بچه ها با صدایی نازک و ظریف بعد از او تکرار کردند: «دست هامونو میاریم بالا با هم دیگه می کنیم دعا دعا به مامان و بابا زنده باشند و پر توان خدا که ما رو دوس داره دعامونم قبول داره» بچه ها خواستند دست هایشان را بیندازند. ولی مربی گفت:«دخترا و پسرای گلم امروز می خوایم یه دعای دیگه هم بخونیم. بعد از من تکرار کنید.» «خدایا به لطف و رحمتت قسم تمام مریض ها را شِفای عاجل و کامل عنایت بفرما » مربی گفت:«حالا همه با هم الهی آمین بگید.» بچه ها آمین گفتند و به طرف کلاس هایشان حرکت کردند. یکی از دخترها به طرف مربی رفت و پرسید:«خاله، یعنی چی؟» مربی دستی روی سر دخترک کشید و جواب داد:«یعنی زود خوب بشن.» @sahel_aramesh محتاج دعایتان هستم. بی نظمی این روزها را به بزرگواری خودتان ببخشید.
حتی یک تار مویش پیدا نبود. بیرون خانه هرگز چادر از روی سرش کنار نمی رفت. هوا تاریک شده بود. از دانشگاه بر می گشتند. دوستش روسریش را درآورد. شانه به شانه او راه می رفت. درباره اتفاقات داخل کلاس حرف می زدند و می خندیدند. سنگینی نگاه مردم را تاب نیاورد. رو به دوستش گفت:«ثریا، می شود آن لچک را سر کنی؟ حس خوبی ندارم. مثل اینکه مردم فکر می کنند من هم دوست دارم مثل شما باشم.» ثریا بی تفاوت جواب داد:«بی خیال مردم، هر طور دوست دارند فکر کنند. چه اشکالی دارد مثل من باشی؟ من که به حجاب اعتقاد ندارم. کی گفته حجاب داشتن ضروری است؟ تو هم بی خود خرج دست خانواده ات میگذاری و چادر سر می کنی.» چادرش را محکم تر گرفت. نیشخندی زد. گفت:«حرف شما بدعت است. حجاب برای مسلمان ضروری است. نمی خواهم مثل شما باشم. تا زمانی که بر این اعتقاد هستی، دور من را خط قرمز بکش.» قدم هایش را سریع تر برداشت. از ثریا دور شد. سنگینی نگاه ها را از روی شانه اش برداشت. أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لاَ تَصْحَبُوا أَهْلَ اَلْبِدَعِ وَ لاَ تُجَالِسُوهُمْ فَتَصِيرُوا عِنْدَ اَلنَّاسِ كَوَاحِدٍ مِنْهُمْ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ . الکافي , جلد 2 , صفحه 642 حضرت صادق عليه السلام فرمود: با بدعت‌گذاران هم صحبت نشويد و با آنها هم‌نشين نگرديد كه در نظر مردم مانند يكى از آنها شويد، رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) فرمود: انسان هم كيش دوست و رفيق خويش است. @sahel_aramesh
صبح جمعه دعای ندبه روزیتان☺️
میلاد پیامبر مهربانی ها حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و رئیس مذهب تشیع امام صادق علیه السلام بر همگان مبارک باد @sahel_aramesh
چند سال پس انداز کرد. آنقدر توانست پول جمع کند که پیش قسط پیکانی مدل پایین را بپردازد. باکش را از بنزین پر کرد. به خانه آمد. خوشحال بودند. زنش دور او می چرخید. برایش چایی آورد. شیرینی خرید ماشین را دهانش گذاشت. به او گفت:«عزیزم، الان دیگر ماشین داریم. قول می دهی با آن دو تایی به مشهد برویم؟» کنترل تلویزیون درون دستش بود. جواب داد:«چرا که نه. حتماً در اولین فرصت خواهیم رفت.» زن، بوسه بارانش کرد. درون چشمانش برق نشاط نشست. مرد تلویزیون را روشن کرد. شبکه خبر را آورد. اخبارگو اعلام کرد:«از فردا بنزین سهمیه بندی خواهد شد. سهمیه به وسایل نقلیه زیر ده سال عمر تعلق خواهد گرفت. قیمت بنزین آزاد هم لیتری سه هزار تومان خواهد بود.» دهانش باز ماند. چشمانش گشاد شد. گفت:«از هزار تومان ناگهان به سه هزار تومان رفتن ظلم بزرگی است.» غم روی صورت زن نشست. با صدایی لرزان پرسید:«ماشینمان چند سالش است؟» سرش را پایین انداخت. صورتش رنگ لبو گرفت. جواب داد:«بیست سالش است.» اشک درون چشمهای درشت زن حلقه زد. آرام گفت:«یعنی دیگر دو تایی با ماشینمان مشهد نخواهیم رفت؟» گوشه لبش را با عصبانیت جوید و گفت:«خدا باعث و بانیش را لعنت کند. خدا ریشه ظلم را بخشکاند. می خواهند صدای ما قشر ضعیف را در بیاورند. ما را در تنگنا قرار می دهند تا به واسطه ما به اهداف پستشان برسند. بگذار ظلمشان را به نهایت برسانند. خداوند آنها را بی جواب نخواهد گذاشت.» @sahel_aramesh
زبانش به عادت کرده بود. به عالم و آدم، زمین و آسمان می داد. هر چه زنش به او می گفت:«مرد، اینقدر فحش نده. با این رفتارت، مردم برایت تره خرد نخواهند کرد.» با در حالی که کف از دهانش بیرون می پرید، جواب می داد:«به درک، هر کار می خواهند، انجام دهند. اصلاً برایم مهم نیست.» أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ مِنْ عَلاَمَاتِ شِرْكِ اَلشَّيْطَانِ اَلَّذِي لاَ يُشَكُّ فِيهِ أَنْ يَكُونَ فَحَّاشاً لاَ يُبَالِي مَا قَالَ وَ لاَ مَا قِيلَ فِيهِ . الکافي , جلد 2 , صفحه 323 امام صادق عليه السّلام فرمود: از نشانه‌هاى شركت شيطان كه در آن ترديدى نيست اين است كه كسى فحاش باشد و باكى نداشته باشد كه چه بگويد و درباره‌اش چه بگويند. @sahel_aramesh
مردم روستا، مش حسن را به عنوان مجری قانون انتخاب کردند. مش حسن با اعضای شورا جیک و پیکشان یکی بود. لایحه می دادند. قانون می ساختند. اجرا می کردند. با روستاهای دیگر بر سر مسائل واهی مذاکره می کردند. با آنها بگو و بخند راه می انداختند. علیه مردمشان گام برمی داشتند و به مردم می گفتند: «هم آبادی ها، نمی دانید اگر ما این چنین بگو و بخند نمی کردیم سر از تن ما که جدا می کردند هیچ؛ تمام شما را نیز سلاخی می نمودند. ما توانستیم با چند امضای ناقابل سایه جنگ را از سر شما برداریم. چند امضای دیگر انجام دهیم آنها نرم شده و احتمالا دو دستی روستایشان را تقدیم ما می کنند.» مردم روستا به حرف های مش حسن دل خوش داشتند. نمی دانستند او در حرف هایش از قانون عکس استفاده می کند. روزگار به سختی می گذشت. هر روز مش حسن وعده نیک بختی و خوش روزی می داد. اما نکبت و سیه روزی روز به روز بیشتر بر سر مردم ده سایه می افکند. زنان روستایی ادعای آزادی کردند. به پشتیبانی از مش حسن رو در روی شوهرانشان ایستادند و گاهی با زبان چرب و نرم آنها را خام کردند تا با شیوه جدید لباس بپوشند، آرایش کنند و در کوچه های روستا سان دهند. مش حسن آنقدر میوه از روستاهای مجاور وارد کرد که مردان روستا از خیر باغ هایشان گذشتند. درون خانه نشستند و گفتند:«جان نکنده به تن است. چرا سر کاری برویم که هیچ درآمدی از آن نصیبمان نمی شود؟» روستاهای مجاور خوشحال از اینکه میوه های مسمومشان را به مش حسن قالب کرده بودند پشت سر او بشکن می زدند و به مش حسن بذر و سم نیز می فروختند تا اگر کشاورزی در روستا هنوز مشغول است با این نوع محصولات و سموم هم خودش از پا در آید هم دیگر روستاییان را از پا درآورد. مش حسن مجبور بود به خاطر تدبیر مجری قبل خودش مقداری از پول علوفه دام و طیور را به حساب مردم ده بریزد. واریز این پول برای او مانند گرفتن جانش بود. آخر پول، چیزی نیست که کسی از آن بدش بیاید. مخصوصاً زمانی که با قدرت همراه باشد. آن وقت هر کس باشد بشکن می زند، مش حسن که جای خود داشت. @sahel_aramesh
مش حسن تصمیم گرفت به بهانه های مختلف مقدار پرداختی اش را کم کند. بارها و بارها جارچیان در کل روستا حنجره دراندند که:«آی پولدارهایی که به پول علوفه نیاز ندارید، بیایید و از خیر این پول بگذرید تا عدالت برقرار شود و سهم فقرا افزایش یابد.» اما پولدارها روی ریال به ریال آن پول حساب باز کرده بودند. مش حسن دید زورش به پولدارها نمی رسد. در بین قوم و خویشش چند نفر با استعداد پیدا کرد. برای اینکه جلو اتلاف استعدادشان را بگیرد آن ها را در کنار خودش برای رسیدگی به امور سر کار گذاشت. او تمام این استعدادهای برتر را توجیه کرد تا تدبیری جدید بیاندیشند. او می خواست زندگی راحت تری داشته باشد. بی خیال به سفر برود و خوش بگذراند. استعدادهای برتر تدبیر تازه ای اندیشیدند. گفتند:«از سران خانوار هر کس پول زیاد به حسابش واریز شد او را پولدار بشمار آور و یارانه اش را قطع کن.» مش حسن خنده ای کرد و گفت:«ای شیطان ها، چطور این فکر به ذهن خودم نرسیده بود؟» او این کار را انجام داد. عده ای به این شیوه از رده خارج شدند. مش حسن خوشحال بود، تا اینکه کدخدا قاضی ده را عوض کرد. قاضی جدید، مرد باهوش و با استعدادی بود. فریب احدی را نمی خورد. به سختی کشیدن عادت داشت. نمی شد او را خرید. چند نفر از اطرافیان مش حسن دستشان رو شد. مش حسن مثل همیشه از ته دل نمی خندید. می خندید؛ اما خنده هایش زهر داشت. قاضی نزدیک ترین افراد خانواده اش را زندانی کرد. مش حسن از اینکه یکی از استعدادهای برترش را از دست داده است، ناراحت بود. با بقیه به شور نشست. همه گفتند:«مشتی، کجای کار هستی؟ سر ما که هیچ، سر خودت هم به خطر افتاده است. باید چاره ای بیاندیشیم.» بعد از شور به نتیجه رسیدند تنها راه نجات، نا آرامی داخلی است. این هم به نفع مش حسن و اطرافیانش تمام می شد؛ هم به نفع روستاهای مجاور. مش حسن از قفس می پرید و روستاهای مجاور خواسته هایشان را تحمیل می کردند. دوباره صحبت بینشان در گرفت که ناآرامی را چطور ایجاد کنند. هر کس حرفی زد. یکی گفت:«من در کوچه و خیابان ده جار میزنم قصد گران کردن علوفه را نداریم.» دیگری گفت:«بعد به صورت ناگهانی مثل ضربتی که در چشم بر هم زدنی سیبی را دو نیم کند، اعلام می کنیم علوفه سه برابر شد.» دیگری خنده خبیثی بر لبانش نشست. گفت:«من از قبل عده ای را برای این مواقع آموزش داده ام. مردم که برای اعتراض وارد کوچه های ده شدند، نیروهای من هم بینشان به اعتراض آن ها شکل خاص خواهند داد.» مش حسن ههههههه خندید. با همان لبخند روی لبانش گفت:«آفرین، من اگر شما را نمی داشتم چه می کردم؟ با این تدبیرتان کل روستا را قفل می کنیم. آنقدر سر این قاضی تازه به دوران رسیده گرم شود که وقت نکند ما را تهدید کند. مثل ماهی از درون دستانش لیز می خورم و به آب باز می گردم. آخ چه موج سواری خواهم کرد.» مش حسن چشمانش را بست. روی موج ها سوار شد. بالا و پایین می رفت. می خندید. می خندید. می خندید. غافل از اینکه خنده زیادی، گریه به دنبال دارد. @sahel_aramesh
🌹 وقتی دعاهایم را بین دو می پذیری،دلم می خواهد همه شوم و بین هر دو ، صلواتی دیگر بیاورم و به کنم که : و عجل فرجهم و عجل فرجهم 🌹 @sahel_aramesh