°•|🪞|•°
#قسمت_..._ام!
دختر شادی بودم که نه زمان میفهمیدم، نه مکان، نه خانواده!
تمام آینهی اتاقم پر است از نوشتههایم که با رژلبها چپ و راستش حک شده است!
این آخری، دیگر با مداد جای جای کاغذ دیواری طرحهای کج و ماوج من حک شده بود.
کودکی دیوار را دوست نداشتم، من را محصور میکرد، آزادی میخواستم،
اما مزه نوجوانی که آمد زیر زبانم، چهاردیواری اتاقم پناهگاهم شد.
حریم داشتن خوب است، خیلی خوب است، میتوانی خودت باشی و افکارت!
همهی آدابدانیها با بستن در اتاقت هیچ میشود و من از این راحتی لذت میبردم. مینشستم پای همهی کارهایی که انجامشان نمیدادم.
اتاقم نقطهنقطه بود.
درس برای میزم بود، کف اتاق، کف بیابانی وسیع بود انگار!
هر وسیلهای هرجا، و من دوست داشتم پخش بودن را!
شاید همین حسوحالها شد پایهی اولین اعتراضها!
اشک بیخود، خودش را به گوشهی چشمانم میرساند.
چرا من در زمان و مکان خودم درگیری داشتم؟
.
.
.
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
SAHELEROMAN | ساحل رمان