eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
152 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
بنام خدا ♥️ جاروبرقی را با یک دست و با دست دیگرم دسته اش را گرفتم . پدر لیوان چای ب دست در کنار مادر نشسته بودند. از کنارشان ک رد شدم با حواس پرتی ام جارو ب دست پدر خورد و چای داغ روی دستش ریخت . پدر ناخودآگاه از درد بر روی من فریاد زدند: چیکار میکنی ؟حواست کجاست؟ من هم بغض کرده متقابلا صدایم را بالا بردم : حواسم نبود اصلا من دیگه جارو نمیکنم. و بلافاصله اشکم درآمد! پا کج کردم سمت اتاقم و ریز شروع ب گریه کردم ... بیشتر گریه ام بخاطر این بود ک چرا روی پدرم داد زدم ، او پدر من بود حق پدری بر گردنم دارد من حق داد زدن نداشتم.. میخواستم معذرت خواهی کنم اما خجالت می‌کشیدم جلوی بقیه. دعای ندبه را باز کردم و برای آرام شدنم شروع ب زمزمه کردن کردم. هم زمان اشکهایم از بی احترامی ک کرده بودم بر روی گونه هام غلت میخوردند. وسط های دعا بودم ک دست هایی زمخت و رنج کشیده اما پر مهر دو طرف سرم را از پشت گرفتند و سرم را رو ب عقب کشیدند و سپس بوسه هایی پر محبت ک پیشانی ام را مبارک کردند و لبهایی ک از من عذر خواهی کردند... بوسه ای بر دستان پر مهرش زدم و با شرمندگی زبان ب عذر خواهی گشودم ... پدر ک از اتاق بیرون رفتند دوباره اشک هایم تحمل ماندن نداشتند و جاری شدند اینبار از شرمندگی و مهر پدر... با خود فکر کردم بخشندگی و تواضع را باید حال یاد بگیری و در جای جای ذهنت حک کنی ... پدر با سنی ک بیش از دوبرابر تو بود غرور برایش کم ارزش تر از دل فرزندش بود و خود پا پیش گذاشت... اما ما راحت دل می‌شکنیم و بعد بخاطر غرورمان حتی عذرخواهی هم نمی‌کنیم ... بخشندگی و تواضع پدرانه‌ی کوه زندگی ام برای من ب مانند شکلاتی خوش طعم در دل نشست و چ زیبا ب من درس داد. پدر می‌تونست مانند خیلی های دیگر روی غرورش بماند و بگویید او باید عذرخواهی کند یا حتی می‌توانست مرا بخاطر گستاخی ام تنبیه کند... اما نکرد چون خوب می‌دانست الان فرصت درس ب فرزند است الان فرصت یاد دادن دوست داشتن و محبت است الان زمان طلایی حک کردن تواضع در ذهن فرزند است آری پدر ، قهرمان زندگی است همان کوهی ک تکیه بر آن آرامش زندگی است♥️ _____________ احترام آنها است!!! 🌼 ! 🕯
رفته بودیم بیرون ی دختر خانم رو دیدیم ک شالش دور گردنش بود و موهاش بیرون ...! رفتم جلو گفتم :سلام عزیزم گفت :سلام ! گفتم: شالت رو می پوشی... نگذاشت ادامه حرفم رو بگم فوری گفت "نه" و جهت مخالف من رفت‌. برگشتم سمتش یکم ک دور تر شد شالش رو برداشت و سرش کرد ! ی لبخند زدم و رفتم! استاد تقوی میگفتن شاید اون کسی ک بهش امر به معروف و نهی از منکر میکنید همونجا عمل نکنه اما بهش فکر میکنه ...! 🤍