#ادامه❤️
.
خواهرم حجاب تو سنگری است آغشته به خون من، می دانم بالاتر از آنی که سفارش به پوشش و حجاب تو را کنم ولی بدان تفنگی که در دست من است چادری است که بر سر توست اگر میل به حفظ سلاحم داری چادرت را سلاحم بدان.
برادرم زندگی چند صباحی بیش نیست، نیامده می گذرد، آنچنان سریع میگذرد که رود به دریا می پیوندد. چنان زندگی کن که فردا برای رفتنت وحشتی نداشته باشی.
برادر، کوچکتر از آنم که به تو چیزی یاد دهم اما میخواهم بگویم داستان قیامت داستان حقیقی است اگر نمیدانی سعی کن بدانی و اگر میدانی سعی کن ببینی و اگر میبینی سعی کن عمل کنی، فردا دفترچه ی اعمالت را جلویت باز میکنند و تو چیزی نداری، جوابی نداری جز یک کار، افسوس، افسوس، افسوس بر عمری که گذشت. در کودکی بازی، در جوانی مستی، در پیری سستی، پس کی خدا پرستی؟
برادرم می خواهم با زبان عاجزم و با قلم ناتوانم برایت سفارش کنم، وصیتی نمایم، پیامی دهم، می خواهم بگویم برادر، روحانیتی که اکنون پرچمدار این انقلاب است، پیشرو این اسلام است, حفظش کن. هر چه به تو گفته اند دروغ است. به خدا آنها را دیده ام بر منبرها و در سنگرها, با زبانشان و با سلاحشان, دیده ام در جبهه ها, جایی که ما را توان و شهامت رفتن نبود آنها رفته اند، به آنها احترام بگذار، البته نه آنهایی که از روحانیت تنها چیزی که دارند عبا و عمامهای است.
برادر امام را تنها نگذارید که فردا باید به غم این اشتباه افسوسها بخورید. فقط این را بدانید که اگر او نبود ما هنوز می بایست سر صف سینماها به سر و کول هم بزنیم، در سالن های قمار به دعوا بپردازیم، حس حقارت و کوچکی ما را عذاب دهد.
بخدا من او را افتخار دینم و ملتم میدانم و باعث افتخار خودم. با جانم با ذره ذره ی وجودم در خوابم، در زندگی ام، در شلیکم، در نمازم، به هنگام نیازم، به هر زمان، در هر کجا با هر زبان او را دعا میکنم، تو نیز او را دعا کن. اگر او نبود هنوز ما میبایست ذلت پذیرش ظلم را به خاطر مصلحتی پوچ بپذیریم، اگر او نبود ما از مسلمان بودن خویش هیچ نداشتیم جز نمازی که نماز نبود و جز روزه ای که جز گرسنه بودن فایدهای در بر نداشت.
نمیدانم تو او را چه میدانی، من او را مسلمانی مجاهد، مجاهدی مؤمن، مؤمنی عابد، عابدی سرکش، سرکشی متواضع، متواضعی پیروز، پیروزی ساکت، ساکتی خروشان و خروشانی ساکت میدانم. او را دعا میکنم تو نیز او را دعا کن.
برادر، وکیلت میکنم از جانب خودم تا بعد از مرگم و شهادتم راهم را ادامه دهی.
آمریکا را همیشه دشمن بدار، سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آن را بکشی و هزاران کثیف را از زندگی که برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی.
برادر، خون شهدا را همیشه عزیز دار «پیمان مقدس ما خون من است.»
از یادم مبر که محتاج بیاد توام، برادر هر شب جمعه بر سر قبرم، منزلگاه ابدیم حاضر شو برایم دعا کن که خدا از من بگذرد.
از کسی کینهای ندارم جز دشمنان خدا، آمریکا، شوروی و ابرقدرتهایی که حاضرند هزاران نفر بمیرند تا خود بر مسندی که مسند نیست تکیه زنند. به همه مهر میورزم جز دشمنان دینم، ملتم، مذهبم، مکتبم و راهم.
برادر اگر امانتی نزدم داری از خانوادهام بگیر یا در راه خدا گذر کن. هر امانتی نزدت دارم یا در راه خدا برایم انفاق کن و یا به تو بخشیده میشود. همه را به خدا میسپارم، از همه شما طلب عفو و گذشت دارم.
خدایا به حال کسی که جز اشک سلاحی ندارد و جز یاد تو دوایی, رحم کن که محتاج یک راحمم.
حسین بیدخ ـ پادگان دو کوهه
درباره شهید
نام: حسین بیدخ
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۲/۱/۱۳۶۱
محل شهادت: تپه چشمه
عملیات : فتح المبین (یا زهرا )
محل دفن: شهید آباد
مسجد حجت بن الحسن (عج)
᯽────❁────᯽
@salahshouran313📚🖌
᯽────❁────᯽
#مسافر_بهشت ❤️
معتقد بود: "ما به جنگ آمدهایم، نه آتش بازی، هر کجا که مسوولان تشخیص دهند، ما آمادهایم ... جنگ برای ما یک وظیفه شرعی است، آن هم در هر مسوولیتی و مکانی که باشد، اگر ادای وظیفه در جنوب باشد، بسم الله ! اگر در غرب است ... اگر در مریوان ...، آماده ایم."
سردار شهید "مهدی نظر فخاری" در سال ۱۳۳۸ همزمان با سالروز میلاد با سعادت منجی عالم بشریت در ساوه و در خانوادهای مذهبی متولد شد و در دامان عشق و ارادت به اهل بیت (ع) پرورش یافت.
جوانی او با اوایل انقلاب مصادف بود، او با سیل خروشان مبارزه مردمی همراه شد و در راهپیماییهای مختلف علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت کرد. در دوران انقلاب و برای حفظ ارزشهای نظام تلاشی مستمر را در کمیته انقلاب اسلامی و پس از آن در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آغاز کرد.
اندیشه تعلیم و تربیت و پرورش نسل نوپای انقلاب او را به سمت خدمت در آموزش و پرورش سوق داد و پس از مدتی به ریاست آموزش و پرورش نوبران از توابع ساوه منصوب شد.
او دغدغه دفاع از ارزشهای الهی و میهن را داشت، با شروع جنگ تحمیلی سنگر دفاع از ارزشها را جایگزین سنگر تعلیم و تربیت کرد.
او مسوول پشتیبانی لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) بود. در گرما گرم حملهها و عملیاتهای مختلف رزمندگان در منطقه جنوب، در آن شرایطی که شوق حمله به بعثیها در وجود رزمندگان شعله ور بود در برابر صلاحدید فرماندهان تسلیم شد و نیروهای خود را به سمت غرب سوق داد. معتقد بود: "ما به جنگ آمدهایم، نه آتش بازی، هر کجا که مسوولان تشخیص دهند، ما آمادهایم ... جنگ برای ما یک وظیفه شرعی است، آن هم در هر مسوولیتی و مکانی که باشد، اگر ادای وظیفه در جنوب باشد، بسم الله ! اگر در غرب است ... اگر در مریوان ...، آماده ایم."
امانتدار بیت المال در جبهه ها بود. با مسوولیتی که در لشکر داشت ، خود را حافظ اموال و مقسم آن درمیان نیروها می دانست و در این راه ، عدل عدالتگر حقیقی ، علی (ع) را سرمشق خود قرار داده بود ، در این راه از همه چیز خود می گذشت ، از دوستی ، تعارفات معمول ، تسامح در امور بیت المال و ... با هیچ کس رو دربایستی و تعارف نداشت در تقسیم بیت المال ، بر همه و از همه بیشتر ، برخود بسیار سخت می گرفت ؛ تا مطمئن نمی شد که امکانات بیت المال در میان همه بدرستی تقسیم نشده از آن استفاده نمی نمود. این رفتار مایه تعجب بسیاری از دوستان او شده بود و از سوی دیگر ، مایه اطمینان خاطر مسوولین لشکر :
« با توجه به بافت تشکیلات پشتیبانی ، لازم بود فردی در این مرکز ، مسوولیت داشته باشد که از یک سو به نیازهای رزمندگان ، شناخت کافی داشته باشد و از سوی دیگر به ظواهر دنیوی ، بستگی و تعلق نداشته باشد.
با آن که « شهید نظر فخاری » خود مسوولیت بزرگی در جنگ داشت و از نفوذ خویش می توانست استفاده شایان توجهی به نفع خود ببرد ، با این حال هرگز هوای نفس و خواهش دل را بر هیچیک از امور جنگ در جبهه ، دخالت نمی داد. به عبارت دیگر می توان گفت که در امر جنگ و مبارزه ،تسلیم محض بود و هر چه فرماندهان صلاح می دانستند ، عمل می کرد.
یکبار که عازم «حج» بود بنا به تشخیص مسوولان، مبنی بر این که ماندن در جبهه ارجح است، دل از سفر حج، برید و اوج اطاعت خویش را نشان داد. او باور داشت که اطاعت از «فرماندهان» اطاعت از «ولی امر» و در نتیجه گوش سپاری به امر «ولی عصر (عج )» میباشد.
کلام نورانی « النظافه من الایمان » را سرلوحه کار خود را قرارداده بود ، حتی در مناطق جنگی که امکان تمیزی و پاکیزگی محض نبود ، او بسیار نظیف و آراسته ظاهر می شد.هنگامی که نیروهایش را به « مریوان » برده بود ، مقر نظامی را اندکی نامنظم و آشفته دیده بود ؛ بنابراین اولین کار او هماهنگ کردن نیروها برای تمیز کردن ، رنگ کردن و آراستن آن محیط بود ؛ تا حالت سربازخانه نیروهای اسلام را پیدا کند.
نیروهای تحت امر او ، بارها دیده بودند که دور از چشم همگان ، به نظافت « مقر » پرداخته واطراف چادرها وکانیکسها را مرتب وتمیز می نماید، دقت او در امر « نظافت » از او یک الگوی تمام عیار ساخته بود.
#ادامه
᯽────❁────᯽
📚🖌@salahshouran313
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
درباره شهید پاسدار محمدحسین خلیلی فر
شهید محمدحسین خلیلی فر فرزند عبدالله در تاریخ 1/8/1340 ه.ش در روستای بیهود، از توابع شهرستان قائنات، در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی را در همان روستا و در حین کمک به خانواده گذراند. از آنجایی که علاقه مندان به دانش برای ادامه تحصیل می بایست به شهرهایی چون قائن، گناباد، بیرجند و... رجوع می کردند و از طرفی دیگر نیز به دلیل مشکلات مالی و شرایط سخت زندگی، امکان ادامه تحصیل به مقاطع بالاتر وجود نداشت به همین دلیل این بزرگوار برای تأمین زندگی خویش به تهران هجرت و شغل خبازی (نانوایی) را پیشه خود نمود. وی در سال 1356 ه.ش با دیگر دوستان خود تیمی سیاسی و فعال در تهران تشکیل دادند. وی به دلیل علاقه خاصی که به امام خمینی (ره) داشت برای مبارزه با رژیم شاه و پخش اعلامیه های امام(ره) و تظاهرات و راهپیمایی ها از هیچ کوششی دریغ ننموده که در این راستا چندین مرتبه مورد ضرب و شتم و تهدید نیروهای رژیم شاه قرار گرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی سعی و تلاش خود را چندین برابر کرد و آنچه در توان داشت را خالصانه انجام داد. با شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق به نبرد حق علیه باطل شتافت و دوران سربازی خود را به نحو احسن انجام داد و سپس با مراجعه به بسیج به جبهه اعزام شد. پس از چندین مرتبه اعزام و تلاش و کوشش به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و به دلیل شجاعت و شهامت و کارآیی والایی که داشت بعد ازمدتی به فرماندهی گروهان یکم گردان جبار از تیپ امام صادق(ع) منصوب شد. پس از چندی در تاریخ 24/12/1363 ه.ش در عملیات بدر، که عملیاتی سخت و آبی و خاکی بود و فرماندهی آن را به عهده داشت، در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نائل شد. لازم به ذکر است پیکر این شهید بزرگوار همچون دیگر همرزمانش پیدا نشد و پس از حدود یازده ماه جستجو تنها نشانی که از وی به دست آمد، پلاک شناسایی بود. وی در تاریخ 24/11/1364 ه.ش بدون پیکر وتنها با همان پلاک شناسایی تشییع و در گلزار شهدای روستای بیهود به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی و راه شهیدان همیشه پررهرو باد.
وی علاقه فراوانی به علم و دانش داشت. بینش سیاسی بالا، اخلاص در عمل و کردار، وفای به عهد، دوری از اسراف از دیگر ویژگی های این بزرگوار بود.
این شهید عزیز عاشق شهادت بود و چون برادر بسیجی ایشان، اسماعیل خلیلی فر، در تاریخ 18/3/1361 ه.ش به درجه رفیع شهادت نائل شده بود، کنار مزار برادر شهیدش می آمد و زمزمه می کرد که کنار مزارت برایم جا بگذار که زود می آیم و زیر لب می گفت:
بارالها من نمی خواهم که در بستر بمیرم/یاریم کن تا برایت در دل سنگر بمیرم
دوست دارم در میان آتش و خون و گلوله/دور از کاشانه و مادر و پدر بمیرم
دوست دارم خاک ایران را زِ دشمن پاک سازم/در ره آزادی و اسلام این کشور بمیرم
گویا به وی وحی شده بود که صبح سعادت نزدیک است و هرچه زودتر به برادرش می پیوندد و به آرزویش می رسد که رسید. لازم به ذکر است وی پایین مزار برادر شهیدش، اسماعیل، آرام گرفت.
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@salahshouran313📚🖌
᯽────❁────᯽
#مسافر_بهشت ❤️
#ادامه
خاطرات روزهای جنگ به نقل از همرزمان شهید:
عملیات محرم بود و ما در 500 متری پل چنتره بنه تدارکات به پا کرده بودیم. ساعت 9 صبح قرار بود مقداری مهمات و آذوقه برای رزمندگان که در حال پیشروی بودند ببریم. تا شب قبل جاده مواصلاتی در دست عراقیها بود برای همین گرا دقیق آن را داشتند و بی وقفه گلوله کاتیوشا و خمپاره بود که روی جاده فرود میآمد.
از چندتا رانندهای که در بنه داشتیم هیچ کدام حاضر به رفتن نشدند چون جاده از دور پیدا بود که از دامنه تپهها پیچ میخورد و بالا میرفت و میدیدیم که سرتاسر جاده زیر آتش است. رانندهها به حاج اسکندر میگفتند: «حاجی اجازه بده آتش سبکتر شود میرویم!» حاجی منتظر آنها نشد، کلاشش را برداشت، پشت یکی از ماشینها که آماده بود نشست.
اولین بار بود که احساس میکردم این بار آخر است که حاج اسکندر را میبینم، رفتم
جلو شوخی و جدی گفتم: «حاجی خدا رحمتت کند! برو به سلامت!».
حاجی که راه افتاد هیچ کس از جایش تکان نخورد همه چشم به جاده داشتیم و حاج اسکندر که پیش میرفت گلولههای کاتیوشا بیوقفه به جاده میخورد و گرد و خاک حاصل مثل قارچ سمی در میان جاده قد میکشید، اما حاجی با شهامت و مارپیچ از میان انفجارها عبور میکرد.
همه به اشک افتاده بودیم و برایش دعا میکردیم تا زمانی که ماشین از چشم ما ناپدید شد. ساعتی بعد حاجی به سلامت از همان جاده به بنه برگشت.
عملياتهای پيروزمند فتح المبين ، بيت المقدس و كربلای 4و5 سندی ماندگار از قهرمانیهای این سرداران بزرگوار است كه اعتلای فرهنگ غنی اسلامی ودفاع از دستاوردهای انقلاب را تا سر حد جان كوشيدند.
19 دی ماه 1365 حاج اسماعيل اسكندری در حال بالا رفتن از خاكريز دشمن، مورد اصابت گلوله قرار گرفت. خورشيد آن روز شلمچه در حالی غروب میکرد كه مردی از مردان حماسه، به آرامی سربر بالين خون میگذاشت و به نام بلند شهيد افتخار میيافت.
فرازی از وصیتنامه سردار شهید حاج اسماعیل اسکندری
ای جوانان نکند در رختخواب و با ذلت بمیرید که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شد.
ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد.
ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که آیت الله مدنی، دستغیب، صدوقی، اشرفی اصفهانی در محراب شهید شدند، همانند مطهریها، مفتحها، دیلمی، ربانی، قاسم زاده و دهقانها باشید...
ای پدران و مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب حضرت زینب(س) را بدهید. مانند مادر وهب جوانانتان را به جبهه بفرستید و حتی جسد او را تحویل نگیرید زیرا مادر وهب فرمود سری را که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم...
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
#پایان
᯽────❁────᯽
@salahshouran313📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
.
روایت ۱۰ دقیقه حرف حساب حسن آقا با همسرش در شب خواستگاری
در مراسم خواستگاری مادرم، من همراه با مادر و خواهر حاج حسن و خود حاج حسن آقا بودیم و کل صحبت من و حسن آقا در مورد ازدواج ۱۰ دقیقه بیشتر نشد. خوب به یاد دارم که حاج حسن سخت ترین شرایط دنیا را برایم ترسیم کرد و گفت: من ۶ ماه، ۶ ماه جبهه هستم و ممکن است شهید شوم، کار و خانه ندارم و خیلی چیزهای دیگر که بعدها خودش می گفت هرکاری کردم که نه بگویی قبول نکردی!
شاه داماد؛ پسرک موفرفری ونمکی
خانم حیدری گفت: حاج حسن آن روز یک پسر نمکی، موفرفری، خوش اندام بود. با شلوار چهار جیب و کتانی همراه با گل های گلایل و شیرینی خشک ... دیگر خودتان تصور کنید! مهریه ام را ۳۰۰ هزار تومان مثل خواهرم تعیین کردند که خود حاج حسن یک حج هم به آن اضافه کرد.
وقتی حسن به مراسم نامزدی اش نیامد!
همسر شهید طهرانی مقدم در مورد مراسم نامزدی و عروسی هم گفت: خب مانند تمام رسم و رسومات ایرانی ها ما هم مراسم نامزدی داشتیم. اما چه مراسمی بیا وتماشا کن ... فقط می توانم بگویم که مراسم نامزدی اول ما بهم خورد و حاج حسن آنقدر دیر آمد که انگار اصلا نیامد و تمام مهمان ها رفتند. وقتی آمد فقط عذرخواهی کرد و گفت: کار مهمی پیش آمده و نتوانستم زودتر بیایم! البته خیلی پدرم از این موضوع ناراحت و عصبانی بود. بعد از چند روز آمد و به پدرم گفت که عازم جبهه هستم و برای حلالیت گرفتن آمده ام. البته تنها هم نبود آنقدر گفتند و شوخی کردند تا پدرم تبسم کرد و بعد دوباره آمدند و مراسم نامزدی برگزار شد.
خطبه عقد در محضر حضرت امام(ره)
۴ یا ۵ ماه دوران نامزدی محرم بودیم و حاج حسن این مدت را جبهه بودند و فقط تلفن تنها راه ارتباط و با خبر بودن از احوالات همسرم بود آن هم به سختی انجام می شد. بعد به تهران آمدند تا مراسم عقد انجام شود. البته خواندن خطبه عقدمان هم ماجرایی دارد. قرار بود حضرت امام (ره) خطبه عقد را جاری کنند اما من دیر رسیدم و شهید محلاتی وکیل من شدند.
پدرجان؛ شب نامزدی خدمت آیت الله خامنه ای بودم
خانم حیدری گفت: پدرم تا همین ده سال پیش نمی دانست شب نامزدی حاج حسن کجا بود و چرا دیر آمد...! تا اینکه ده سال پیش تصویر جلسه ای با حضور فرماندهان در دفتر رئیس جمهور وقت در رسانه ها منتشر شد. حاج حسن عکس را آورد و به پدرم نشان داد و گفت: یادتان هست آن شب دیر آمدم؟ من آن شب به دیدار آیت الله خامنه ای رییس جمهور وقت رفته بودم.
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@salahshouran313📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
.
هر کس در هر لباسی به خاطر شهادتم به مقامات دولتی توهین کند به خدا سوگند فردای قیامت یقهاش را خواهم گرفت
خون من، جسم من، روح من که امانتی است در دنیا و سرانجام که باید به صاحب اصلی یعنی پروردگار عزیز برگردد. چرا از راه درست که پاکان رفتند برنگردد و ای منافق کوردل! و ای بی غیرتی که ناموس خویش را در آغوش هر اجنبی قرار میدهید آیا خیال میکنید که ما هم مثل شما به امام راستین ملت خیانت میکنیم؟ نه! به خدا اگر هزاران بار زنده شوم به مانند اول و مصمم تر از اول به امام خواهم گفت: یا روح الله لبیک! ای امام زمان(عج) شاهد باش که ما به فرزند زهرا(س) به مانند مردم کوفه و منافقین خیانت نکردهایم. یا بقیة الله شما گواه باشید که ما اگر گنهکار بودیم ولی به جانشینت که فریاد(هل من ناصر ینصرنی) جدت از حلقوم مبارکش برخاست لبیک گفتیم و تا پای جان در مقابل دشمنانش ایستادیم. من از شما میخواهم از خدا بخواهید که مرا ببخشد که نتوانستم درست وظیفهام را انجام دهم ولی امیدوارم به اینکه مانند منافقین در شکلهای مختلف نامردی نکردم. رحمت بی پایان خداوند به امام و اصحابش به خصوص علمای اسلام و سلام و رحمت بر اصحاب مظلومش شهید ایت الله دکتر بهشتی. شهید منتظری و آن هفتاد و دو تن باد. رحمت خدا بر شهدای بزرگ چون رجائی و باهنر و شهیدان دیگر به مانند شهیدان محراب باد و رحمت خداوند بر تمامی شهدا به خصوص شهدای مظلوم کردستان با درود بر استادان شهیدم عبد الحمید و ناهیدی باد. دلم میخواهد از تمامی دوستان یاد کنم ولی کاغذ کم میآورم و قلمم تمام میشود. درود خدا بر شهدای بزرگ و مظلوم جبههها باد.
خدا نیامرزد آن کسی را که در پستهای مختلف به مردم خیانت کند
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@salahshouran313📚🖌
᯽────❁────᯽
#نامه_های_آسمانی 🕊
#ادامه
وصیتنامه شهید محمود کاوه
کاوه دوران تحصیلات ابتدایی خود را در چنین شرایطی سپری کرد. از آنجا که خواست پدرش به هنگام تولد محمود، این بود که وی را در سلک صالحان و پیروان واقعی مکتب اسلام قرار دهد، با علاقه قلبی و مشورت پدر وارد حوزه علمیه شد و همزمان، تحصیلات دوران راهنمایی و دبیرستان را نیز ادامه داد.
با شروع جریانات انقلاب، او که جوانی بانشاط، فعال و مذهبی بود با شرکت در محافل مساجد جوادالائمه(ع) و امام حسن مجتبی(ع) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز بود، از هدایتها و تعالیم حضرت آیتالله خامنهای بهرههای فراوانی برد و رهتوشههای همین تعالیم را با خود به محیط دبیرستان و میان دانشآموزان منتقل کرد. او در دبیرستان به عنوان محور مبارزه شناخته میشد. با علاقه وافر، به پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره) میپرداخت و فعالانه در راهپیماییها و درگیریهای زمان انقلاب شرکت داشت.
فعالیتهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی، کاوه جزو اولین عناصر مؤمن و متعهدی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهر مقدس مشهد پیوست و پس از گذراندن یک دوره آموزش شش ماهه چریکی، به آموزش نظامی برادران سپاه و بسیج پرداخت. پس از آن برای حفاظت از بیت شریف حضرت امام خمینی(ره) در یک ماموریت شش ماهه به تهران عزیمت کرد و با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان به جبهههای جنوب اعزام شد. مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت او را برای آمادهسازی و آموزش نیروها به مشهد فراخواندند.
شهید کاوه در کردستان
علیرغم اینکه برای آموزش نیروها اهمیت بالایی قائل بود و مسوول مستقیم او زیاد تمایل نداشت وی را (که از مربیان دلسوز و قوی محسوب میشد) به جبهه اعزام کند، اما روح پرتلاطم او به دنبال فرصتی بود تا رودرروی دشمن قرار گیرد و در صحنههای کارزار انقلاب و ارزشهای آن عملاً دفاع کند. بنابراین در اولین فرصت با جلب رضایت فرمانده پادگان به دیار کردستان (که در آن زمان توسط گروهکها و عناصر ضدانقلاب دچار مشکلات و آشوب شده بود)، عزیمت کرد.
او که به همراه تعدادی از برادران پاسدار جهت آزادسازی شهر بوکان وارد کردستان شده بود، به دلیل لیاقتها و مهارتهایی که داشت، در همان ابتدا به عنوان فرمانده یک گروه دوازده نفره انتخاب شد.
کاوه در این منطقه برای مبارزه با ضدانقلاب – که از حمایتهای خارجی برخوردار بود و با جنایاتی هولناک، توطئه شوم جدایی ان نقطه از میهن اسلامی را در ذهن میپروراند – شب و روز نداشت و به دلیل تلاش بسیار زیاد، جدیت و پشتکار، شجاعت و روحیه شجاعتطلبی که داشت، در مدت کوتاهی به سمت فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب شد و در این زمان با ناباوری همگان همراه تعداد کمی نیرو، عملیات آزادسازی منطقه مرزی بسطام را با شهامت غیرقابل وصفی طرحریزی و۴۵ کیلومتر جاده مرزی را طی یک مرحله و در عرض ٢۴ ساعت در قلب منطقه تحت نفوذ ضدانقلاب آزاد کرد.
ضدانقلاب که با برخورداری از سلاح و امکانات و نیروی رزمی فراوان،عرصه را برای نیروهای نظامی و انتظامی تنگ کرده بود و جنایات فجیعی مرتکب میشد، با ورود جوانان دلیر و متعهدی چون کاوه به صحنه عملیات،به این نتیجه رسید که ماندن در کردستان برایش سنگین تمام خواهد شد.
کاوه و همرزمانش با عملیات پی در پی، مزدوران استکبار را در منطقه منفعل و مستأصل کرده بودند تا جایی که ضدانقلاب در اوج استیصال و درماندگی برای زنده یا مرده او جایزه تعیین کرده بود.
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
📚@salahshouran313🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه 💜
نگهداری از سیب
سیب را می توان در محیطی خنک و کمی مرطوب به راحتی برای 6 ماه نگه داشت. جامیوه ای پایین یخچال هم جای مناسبی برای نگهداری سیب است. البته باید هراز گاهی سیب ها را بررسی کنید و اگر روی سیبی لک افتاده، آن را جدا کنید زیرا زمینه ساز بروز پوسیدگی و فساد سایر سیب ها خواهدشد.
نگهداری از جوانه
جوانه را می توان در یخچال برای 3 روز نگهداری کرد. برای بهتر ماندن جوانه ها آن را در نایلون های زیپدار بریزید و هراز گاهی در آن را باز و بسته کنید تا هوا در آن جریان یابد. می توانید از ظروف دربسته هم استفاده کنید اما نهایت زمان نگهداری جوانه 3 روز است و پس از آن خواص خود را از دست می دهد.
نگهداری از قارچ
برای نگهداری قارچ آن را هرگز نشویید و در پاکت های کاغذی برای 7-5 روز در یخچال نگه دارید.
یادآوری
قبل از منجمد کردن میوه و سبزیجات برای حفظ رنگشان، آنها را کمی در آب جوش بپزید و بعد فریز کنید. برای کنسرو کردن مواد غذایی نیز بهترین جنس ظروف، شیشه ای است زیرا این نوع ظروف مواد غذایی را آلوده نمی کنند و داخل آنها از بیرون مشخص است.
میوه و سبزیجات پرخاصیت ترین خوراکی ها هستند که نگهداری آنها ترفند خاصی دارد. اگر شما هم می خواهید میوه و سبزیجات را تازه نگهداری کنید این ترفندها را بیاموزید.
میوه و سبزیجات را با این روش تازه نگه دارید
بهترین جای نگهداری از این مواد غذایی، یخچال یا جای خنک و تاریک مثل انباری و زیرزمین است. به عنوان مثال، اسفناج پس از دو روز نگهداری در یخچال، یکسوم و در دمای محیط، 80 درصد ویتامین خود را از دست میدهد.
نگهداری مواد غذایی در یخچال، بهترین راه حفظ مواد مغذی آنهاست. دمای پایین، مواد غذایی را تازه نگه میدارد، سرعت رشد میکروبهای خطرناک را به تأخیر میاندازد و اجازه نمیدهد خواص آنها از بین برود. دمای مناسب یخچال 5درجه سانتیگراد و طبقه میانی آن است.
توجه داشته باشید، دما در همه قسمتهای یخچال یکسان نیست. از این رو با قرار دادن مواد غذایی در طبقات مختلف میتوانید به مطلوبترین شکل ممکن از مواد غذاییتان نگهداری کنید.
کشوهای پایینی با دمای 10 درجه سانتیگراد، مخصوص نگهداری میوه و سبزی است. توجه داشته باشید، خنکترین قسمت یخچال طبقه پایین، روی کشوی مربوط به میوه و سبزیجات است که دو درجه سانتیگراد دما دارد.
᯽────❁────᯽
📚@salahshouran313🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
. آیا شما نمی خواهید که بهترین چیزهای خود را به خداوند هدیه کنید انشاءالله که اینطور نیست پس از شما می خواهم که وقتی خبر شهادت مرا شنیدید ناراحت نشوید و بگوید الحمدالله درست است که عزیز خود را از دست داده اید اما نگاهی بکنید که به چه کسی داده اید و از شما می خواهم که از شهادت من هیچگونه سوء استفاده نکنید چون که من در راه خدا شهید شده ام و از شما می خواهم که همیشه بیاد خدا باشید و ببینید که خداوند از شما راضی است یا نه .
نصیحت سخنی با برادران و خواهرانم : برادران و خواهرانم سلام عرض می کنم و از شما می خواهم که به هیچ وجه ناراحت مباشید و همیشه کارهای خود را برای خداوند انجام دهید و راه راست را پیشینه خود نمائید و در نمازهایتان کاملاً به خداوند توجه داشته باشید و به پدر و مادر کمک کنید که این پدر و مادر ما بسیار زحمت کشیده اند و می کشند و حرمت آنها نگه دارید . سخنی چند با دوستان : دوستان عزیز اگر من نتوانسته ام دوست خوبی باشم برای شما مرا ببخشید و مرا حلال کنید و من کوچکتر از آن هستم که پیام یا نصیحتی برای شما داشته باشم . پدر و مادر گرامی اگر من شهید شدم اگر راه کربلا باز شد مرا در کربلا به خاک بسپارید و اگر باز نشد در قبرستان رضوان مرا به خاک بسپارید و از شما می خواهم که در نماز جمعه و تشییع جنازه از طرف من از همه حلال بودی بطلبید . والسلام .
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از شما می خواهم که همیشه برای من طلب آمرزش کنید و اگر نتوانستید از خودتان برایم روزه بگیرید 2- نماز بخوانید 3- قرآن بخوانیم 4- نماز لیله الدفن را فراموش نکنید .
درباره شهید
نام : مجید
نام خانوادگی:ابوییان جهرمی
نام پدر: مرتضی
شماره شناسنامه:459
تاریخ تولد:1346/08/06
محل شهادت:خرمشهر شلمچه کربلای 5
تاریخ شهادت: 1365/12/13
محل تولد:جهرم
زندگینامه شهید مجید ابوییان جهرمی
شهید مجید ابوئیان فرزند مرتضی در آبان ماه سال 1346 در جهرم در خانواده ای مذهبی و مستضعف دیده به جهان گشود .
دوران کودکی خود را محله علی پهلوان گذراند و تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسه نمونه قائم مقام به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه ای که اکنون به نام شهید منصور محبوبی نام دارد گذراند و از نظر اخلاقی و عاطفی نزد دوستان و همکلاسان خود الگوی صبر و مقاومت و در نزد خانواده معلم اخلاق بود به امام خمینی و به روحانیت بویژه آیت اله آیت اللهی امام جمعه شهرمان علاقه خاصی داشت در کلیه سخنرانی های ایشان شرکت می کرد به جمعه و جماعات اهمیت زیادی می داد و دیگران نیز به شرکت در آن دعوت می کرد.
از ویژگی های شهید عزیز این بود که همیشه آرام حرف می زد و آهسته و بدون تکبر راه می رفت و در هنگام راه رفتن فقط پشت پای خود را می دید قبل از انقلاب در کلیه راهپیمایی ها و تظاهرات و پخش اعلامیه های امام نقش موثری داشت . دوران راهنمایی بود که راهی جبهه شد در دبیرستان هم فعالیت داشت که با عده ای از یارانش عازم جبهه شد و در عملیات والفجر 8 حماسه آفرید در کربلای 4 هم شرکت کرد و هنگام بازگشت از میدان روی آبهای اروند از ناحیه سر تیر خورد هنوز زخم سرش بهبود نیافته بود دوباره به جبهه برگشت و در عملیات کربلای 5 حماسه ها آفرید و بالاخره شب 13/12/1365 شهد شهادت را نوشید و جسد پاک او پس از 44 روز در صحرای سوزان نزدیک دریاچه ماهی زیر دود آتش و خمپاره به خاک سپرده شد .
روحش شاد و یادش گرامی باد .
᯽────❁────᯽
@salahshouran313📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه 💜
.
نزدیک صبح بود که خبر رسید، ارتش موفق به عبور از رودخانه شور شده است. ما حدود سیچهل نفر از بچههای اشتهاردی که علیه شاه شعار میدادیم. در مقابل گردان صف بستیم مردم کم کم از گوشه و کنار به ما پیوستند. ناگهان فرمانده گردان دستور تیراندازی داد. با شروع آتش مردم پراکنده شدند و گردان موفق شد از ماهدشت عبور کند و به سمت تهران راه بیفتد. اول صبح روز بیست و یکم بهمن بود که من و مصطفی و چند نفر از بچه ها سوار بر وانت باری از راه فرعی به سمت عباس آباد حرکت کردیم. مردمی که آن ساعت در خواب بودند با صدای الله اکبر ما بیدار شدند اما پیش از رسیدن ارتش به عباس آباد گروه زیادی از مدافعان را تشکیل دادیم سپس در راه گردان نظامی شاه شدیم. مصطفی در آن میان با شجاعت به این طرف و آن طرف می رفت و به مردم کمک میکرد یکی دو ساعت گذشت تا اینکه فرمانده گردان فرمان عقب نشینی داد. آنها تصمیم داشتند از راه دیگری به سمت تهران بروند. در همان حال مردم متوجه شدند و دوباره درگیری شد. سربازها از مردم لباس شخصی می خواستند تا با پوشیدن آن به سمتشان رفته و با آنها همراه بشوند. فرمانده دستور شلیک به سمت سربازان فراری را صادر کرد. ناگهان یکی از سربازها به زمین به روی زمین افتاد و به شهادت رسید. مردم طاقت نیاوردند و به سمت نیروهای ارتش حملهور شدند. در آن میان مصطفی به آرزوی خود رسید و شهید شد.
شهادت سربازی که به مردم پیوست
همرزمش حسن شاه بیک میگوید: در روزهای پیروزی انقلاب تیرهای چراغ برق در کنار خیابان ها رها بود چرا که قرار بود برایاشتهاردیها بیاورند ما جوان های اشتهارد برای جلوگیری از پیشرفت نیروهای شاهنشاهی که قرار بود به اشتهارد بیایند از اینجا به سمت ماهدشت و کرج و تهران بروند تیرها را وسط جاده ریختیم تا مانع عبور آنها شویم. من سرباز فراری بودم. شهید مصطفی ملاحسنی جلودار ما بود و به ما کمک میکرد. او گاهی سوار بر موتور دور تظاهرات میگشت و مراقب بود سربازهای شاه به مردم آسیب نرسانند. بالاخره نظامیان شاه به اشتهارد رسیدند و پشت موانع متوقف شدند. آنها یک فرمانده لاغر و قدبلند داشتند که سریع سر کمری اش را بیرون کشید و تیراندازی هوایی کرد. مردم که شعار مرگ بر شاه می دادند متفرق شدند بعد از نیم ساعت موانع برداشته شد و آنها رفتند. من و یکی از دوستان خودمان زودتر از آنها به ماهدشت رساندیم. وقتی آنها قبل از پل عباسآباد با مردم درگیر شدند ارتشیها به طرفشان تیراندازی کردند. آن روز در آنجا بود که خبر داشتم مصطفی در هنگام درگیری تفنگ یک سرباز را از دست و بیرون میکشد ناگهان به فرماندهان سرباز دستور حمله به سمت مصطفی را صادر میکند و یکی از سربازها با ژ3 خود را هدف میگیرد. تیر بر سینه مصطفی اصابت میکند و او نقش زمین میشود. بعد هم بچه های پیکر شهید ملا حسنی را با نیسان به اشتهارد میآورند.
منبع: کتاب مسافران بهشت
᯽────❁────᯽
@salahshouran313📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه 💜
«محمدرضا دوست داشت و داوطلبانه عازم سوريه شد.
كسي پسرم رو مجبور به اين كار نكرد و خودش در مسير اعتقاداتش آماده اين سفر شد. يك روز اومد پيشم و به زبوني ساده از من يه سؤال پرسيد. گفت اگه تو يه پسر داشتي كه آموزش نظامي ديده بود و از طرفي ميدونستي كه حرم حضرتزينب(س) ناامنه و نياز به حفاظت داره، چي كار ميكردي؟ اگه يه روز حضرتزينب(س) ازت ميپرسيد كه تو پسر داشتي و نفرستادي كه بياد چي جواب ميدي؟». فاطمه طوسي مكث ميكند و پس از مكثي كوتاه ادامه ميدهد: «اين سؤالش با كل اعتقادات من بازي كرد. ميخواست بدونه من بهش اجازه رفتن ميدم يا نه؟ سؤالش خيلي عجيب بود. چون اگه جواب منفي ميدادم همه اعتقاداتم، زير سؤال ميرفت».
فاطمهخانم در جواب اين سؤال پسرش سكوت كرد اما متوجه شد كه محمدرضا تصميماش براي رفتن جدي است؛ «شب همان روز محمدرضا پدرش رو صدا كرد و با هم در خلوت صحبت كردن. وقتي از همسرم جوياي ماجرا شدم، گفت هيچي محمدرضا ميخواد بره شمال».
به اينجاي صحبتها كه ميرسيم مهديه خواهر محمدرضا براي تكميل گفتههاي مادرش ميگويد: «فرداي آن روز محمدرضا به من زنگ زد و گفت كه ميخواد بره سوريه اما قدرت بيان اين موضوع به مامان رو نداشت. منم گفتم يا زنگ بزن بگو يا اگه من بگم كارت خراب ميشه». اما فاطمه خانم با پنهانكاريهاي همه اعضاي خانواده از اين موضوع بو برده بود. با سؤالي هم كه پسرش از او پرسيده بود ديگر خاطرجمع شد كه محمدرضا تصميماش را گرفته. مهديه ميگويد: «همه دوستاي محمدرضا عازم شده بودن و برادرم خيلي ناراحت بود كه نتوانسته دوستانش رو همراهي كنه. همش فكر ميكرد از اين غافله جا مونده و از بيقراريهاش مشخص بود كه خيلي ناراحته».
محمدرضا بار آخري كه وسايل سفرش را جمع كرد مطمئن بود كه اينبار سفرش هماهنگ خواهد شد. مادر محمدرضا ميگويد: «كمكش كردم تا وسايلش را ببندد. آخر سر هم گفتم سوريه بهت خوش بگذره. از وقتي وسايلش را جمع كرد و رفت چندباري آمد براي خداحافظي. هر بار رفتنش جور نميشد. من و خواهرش مهديه سربهسرش ميگذاشتيم. ميگفتيم احتمالا خلوص نيت نداشتي كه تو رو نبردن اما بالاخره 15مهرماه رفتنش حتمي شد. اومد براي خداحافظي. از زير قرآن ردش كرديم. وقتي خداحافظي كرد دلم هري ريخت. انگار يه حسي به من ميگفت كه اين بار آخره كه ميبينمش. هنوز نرفته بود دلتنگش شدم. چهارشنبه بود كه رفت. فكر كردم شايد جور نشه و دوباره برگرده اما فرداي همون روز من سر كلاس بودم. زنگ زد اما نتونستم جوابش رو بدم. پيامك داد كه من رفتم». مادر محمدرضا از دخترش ميخواهد كه تلفن همراه او را بياورد. در قسمت پيامكها بهدنبال آخرين پيامك پسرش ميگردد. پيدا ميكند و نشانم ميدهد؛ «سلام. ما رفتيم. التماس دعا. ياعلي». ساعت ارسال پيامك 10:30 بود و فاطمه خانم هر وقت دلتنگ پسرش شود چشم ميدوزد به آخرين پيامكهاي او يا عكسهايش كه در صفحه اينستاگرامش به اشتراك گذاشته بود. فاطمهخانم وارد فولدر عكسها ميشود و عكسهاي محمدرضا را يك به يك نشانم ميدهد؛ «اين عكسش براي اردوي سازندگيه. اين يكي رو تو پارك گرفته. اينم يكي از عكسهاش تو سوريه است». لبخند ملايمي بر لب دارد و عكسها را يكبهيك از نظر ميگذراند. ميگويد: «ميخوام تا سال پسرم عكسش رو هرازچندگاهي تو فضاي مجازي به اشتراك بذارم».
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@salahshouran313📚🖌
᯽────❁────᯽
#ادامه ❤️
درباره شهید
نام:زين العابدين
نام خانوادگی:رنجبر
نام پدر:ميرزا علي
شماره شناسنامه:481
تاریخ تولد:1342
تاهل:مجرد
تاریخ شهادت:1364/04/17
محل تولد:جهرم
زندگینامه شهید زين العابدين رنجبر
زین العابدین (رضا) فرزند علی در سال 1342 در خانه ای محقر ولی به تمام معنا مذهبی و پرازایمان در شهر جهرم چشم به جهان گشود،در سن 9 سالگی پدر با ایمان خود را از دست داد و از همان وقت که روانه مرسه شده بود و به مذهب و دستورات اسلامی تعصب بسیار داشت و با همان سن کم به دیگران هم درس اسلام و نماز وروزه یاد آورمیشد.دوران تحصیلات ابتدایی رادر دبستان شاپورسابق به پایان برد و سپس در مدرسه شرف دوران راهنمایی راسپری نمود وی در حین تحصیل به کارو کسب جهت معاش امور زندگی می پرداخت تا بتواند کمکی به خانواده اش بنماید. هنوز دوران تحصیلات راهنمایی را تمام نکرده بود که به اوایل انقلاب برخورد کرد و چون علاقه بسیار به امام (ره) و انقلاب داشت به پایگاه مردمی بسیج روی آورد و در همه وقت شبانه روز برای رضای خدابا همین سن کم ولی قلبی پراز ایمان به خدا به پاسداری از انقلاب مشغول فعالیت بود و بعد از 2.5 سال که در بسیج فعالانه خدمت مینمود دوباره جهت معاش زندگی به بنایی رفت ولی چون علاقه بسیار به اسلام ودین داشت دوباره به بسیج سپاه رفت سپس چون هنگام خدمت سربازیش بود بعنوان سربازی در سپاه ثبت نام نمود که درپادگان جلدیان از طرف سپاه خدمت می کرد و درضمن در حین سربازی چندین باردرجبهه های حق علیه باطل شرکت کرد که تماما برای رضای خدا و خدمت به اسلام در لباس سپاهی جانفشانی مینمود و بدون هیچ حقوقی برای هدف خود که همان خدمت به اسلام بود فعالانه زحمت بکشید و در حین تمامی خدمتها در جبهه چندین بار مجروح و زخمی گشت دوباره در والفجر 2 در پادگان حاج عمران عراق ، در جبهه کردستان و جنوب درآبادان و خرمشهرودربستان و تپه شیاکوه خودش فعالانه بدون اینکه حقی درخواست کند مداوا میکرد و دین خودش را ادا مینمود تا اینکه به هدف خود که همانا شهادت بود رسید و در تاریخ 17/4/64 در جبهه خرمشهر به لقاء الله پیوست
᯽────❁────᯽
@salahshouran313📚🖌
᯽────❁────᯽