#حال_خوب
يَا حَبِيبَ مَنْ لاَ حَبِيبَ لَهُ ...
ای کسی که وقتی
دوست های جدید پیدا میکنی
دوستهای قدیمی را فراموش نمیکنی...
#جوشن_کبیر
هدایت شده از کانال کمیل
جزء سوم(@Iran_Iran).mp3
4.16M
@salambarebrahimm
💠جز سوم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
🍃🌸
گناهکارم قبول
ولی من بنده توام ، بنده پیشمانِ تو !
فقـط رو تو از من بر نگردون !
🍃🌸
یک تلنگر...
یک شخص...
و گاهی یک نگاه می تواند مسیر زندگی را تغییر دهد...
و تو کسی بشوی که پیش از آن نبوده ای!
از زمان تغییرمان چقد می گذرد؟
یک هفته؟!
یک ماه؟!
یک سال؟!
از کجا دنبال #شهادت دویدیم؟
و حالا کجاییم؟
دنبال زمان و مکان نیستم...
اما...
از وقتی که تصمیم گرفتی گناه نکنی...
از وقتی که تصمیم گرفتی بنده واقعی باشی
چقدر میگذرد؟
حالا کیستی؟!
مهم حرکت است...
اگر همه تغییرمان در حرف بگنجد
خبری از تغییر نیست...
میشویم مانند حالا:
کسی که هنوز لایق #شهادت نشده...
#کجای_کاریم؟!
هر وقت دلت گرفت...
این ذکر رو زیاد بگو
تضمینیه ...
✨یَا خَیْرَ حَبِیبٍ وَ مَحْبُوبٍ✨
ای بهترین دوستدار و دوستی پذیر
#جوشن_کبیر
حفظ #بیت_المال در مَنش شهدا
فاصله ساختمان سپاه تا مرکز مخابرات چند کيلومتری می شد.
هر وقت میخواست زنگ بزنه به خونه، می رفت مخابرات...
دفتر کارش اتاق #ساده ای بود موکت شده،بدون میز و صندلی. او هیچ گاه اتومبیل شخصی نداشت، حتی دولتی،هیچ وقت از وسایل دولتی استفاده شخصی نمیکرد...
قبل از رفتن به عملیات زیارت حضرت زهرا (س)خواند. شهادت حضرت نزدیک بود و #رمز عملیات هم #یازهرا (س) !
#کربلای۵ بود که ترکش خورد
بردنش بیمارستان، چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد
آنروز، روز شهادت حضرت زهرا (س) بود.
#شهید_عبدالله_میثمی
#شهید_محسن_حججی
ماجرای آشنایی شهید حججی با همسرش😍
از زبان همسر شهید
#قسمت_اول
هفته دفاع مقدس بود؛ مهر ماه #سال91.
#نمایشگاه بزرگی توی نجف آباد برپا شده بود.
من و محسن هر دو توی آن نمایشگاه #غرفه_دار بودیم.
من توی قسمت خواهران و او توی قسمت برادران.
چون دورادور با #موسسه_شهیدکاظمی ارتباط داشتم ، می دانستم محسن هم از بچه های آنجاست..
برای انجام کاری ، #شماره_تلفن موسسه را لازم داشتم.
با کمی #استرس و #دلهره رفتم پیش محسن
گفتم: "ببخشید، شماره موسسه شهید کاظمی رو دارید؟"
محسن #یه_لحظه سرش رو بالا آورد. نگاهی بهم کرد. #دستپاچه و #هول شد. با صدای #ضعیف و #پر_از_لرزه گفت: "ببخشید خانم. مگه شما هم عضو موسسه اید؟"🤔
گفتم: "بله."
چند ثانیه سکوت کرد. چیزی نگفت. سرش را بیشتر پایین انداخت. و بعد هم شماره رو نوشت و داد دستم.
از آن موقع، هر روز #من_و_محسن ، توی نمایشگاه یکدیگر را می دیدیم.
سلام خشک و خالی به هم میکردیم و بعد هر کدام مان میرفتیم توی غرفه مان.
با اینکه سعی میکردیم از زیر نگاه همدیگه فرار کنیم، اما هر دومان متوجه این شده بودیم که حس خاصی نسبت به هم پیدا کرده ایم.
با این وجود نه او و نه من، جرات بیان این احساس را نداشتیم.
یکی دو روز بعد که توی غرفه بودم ، پدرم بهم زنگ زد و گفت: "زهرا، #یه_خبرخوش. توی #دانشگاه_بابل قبول شدی."😃
حسابی ذوق زده شدم. سر از پا نمی شناختم.😍
گوشی را که قطع کردم، نگاهم بی اختیار رفت طرف غرفه ی برادران.
یک لحظه محسن را دیدم. متوجه شده بود ماجرا از چه قرار است.
سرش را #باناراحتی پایین انداخت.
موقع رفتن بهم گفت: "دانشگاه قبول شدید؟"
گفتم: "بله.بابل."
گفت: "میخواهید بروید؟"
گفتم: "بله حتما" یکدفعه پکر شد. مثل تایری پنچر شد! 😔
توی خودش فرو رفت. حالتش را فهمیدم.
#ادامه_دارد
کانال کمیل
⬇️#حمله_شیطان ⬇️ @salambarebrahimm 💠 شما تصمیم بگیر خوب باش، مطمئن باش راه برات باز میشه. اما یا
⬇️ #لباس_نماز ⬇️
@salambarebrahimm
💠 می گن استادی بوده وقتی میخواسته نماز بخونه حسابی تیپ میزده! و حتی تو خونه هم که نماز میخونده با لباس کامل نماز میخونده.
اما بعضیها بدترین لباسها و شلخته ترین قیافهها رو موقع نماز دارن، لباسهای کثیف، موهای ژولیده، جورابهای سوراخ، پاهای بدبو!
وقتی یه همسایه میاد دم در حتما باید یه دستی به سر و رومون بکشیم و لباس مرتب بپوشیم بعد درو باز کنیم، اما به خدا که میرسه خیلی خودمونی میشیم!
خدا گفته ای مردم! وقتی برای نماز حرکت میکنید مرتب باشید:
🔻یا بَنی آدَمَ خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ
🔻 ای فرزند آدم زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود بردارید
📔بخشی از آیه ۳۱ اعراف
#خودمونی_های_قرآنی
شهیدی که تصویر امام را روی تانک صهیونیستها چسباند!
🔻شهید فصیحی میگفت که برادران لبنانی به ما اجازه نمیدادند با اسرائیلیها بجنگیم و لبنانیها میگفتند شما فقط برای تبلیغ دین به اینجا آمدهاید. اما یک شب زمانی که سربازان اسرائیلی درخواب سنگین فرو رفته بودند بچههای ایرانی از فرصت استفاده کردند و عکس حضرت امام خمینی (ره) را بردند و به تانکها و کلاههای سربازان اسرائیلی چسباندند و برگشتند.
🔻شهید رضا فصیحی که مدتی در لبنان بود، بعد از بازگشت به ایران در جبهههای جنگ تحمیلی حضور یافت و خیلی زود در ۲۲ فروردین سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر یک به شهادت رسید.
هدایت شده از کانال کمیل
جزء چهارم(@Iran_Iran).mp3
4.12M
@salambarebrahimm
💠جز چهارم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
⭕️ بچه علی نقی کیست ؟
علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچگاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمیکردند. در عوض این معلم #قرآن جلسات دینی در صف اول نماز جماعت #مسجد دیده میشد.
یک عمر جلسات مذهبی در خانهها و تكیهها به راهانداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود ...😔
آنهایی كه حسودیشان میشد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه میگشتند تا نمكی به زخمش بپاشند ..!
آخر بعضیها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه #رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند ..!
علینقی راه پدر را ادامه داده بود اما
الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینهتوز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ درب را زد. علینقی آمد دم درب ...
مردك به او یك گونی داد و گفت:
«حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید».
علینقی در گونی را باز كرد، ۱۱ تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون ..!😞
قهقهه مردک و صدای گریه علینقی قاطی شد ...
كنار در نشست و دستانش به #دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم ..! اگر به من فرزندی بدهی، نذر میكنم كه به لطف و هدایت خودت او را #مبلغ_قرآن و دینت كنم».
خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، 13 فرزند به علینقی داد كه اولینشان همین حاج آقا محسن #قرائتی است .. 😊
@salambarebrahimm