#گذری_بر_سیره_شهدا...
🍁رسول ۱۶سال داشت و در کرج زندگی می کردیم توی مدرسه چند بار با معلمش سر مساله ولایت فقیه بحثش شده بود یک بار معلم تا شروع کرد بدگویی از نظام و ولایت باز رسول با او مخالفت کرد معلم گفت:"
اینجا یا جای منه یا جای تو......
رسول گفت:"
من از این مدرسه میروم چون شما استاد ما هستید و احترامتون واجب هست.....
با اینکه رسول مدرسه رو برای دفاع از ولایت ترک کرد اما اون معلم رو بخاطر تخلفاتش اخراج کردند.....
راوی:" پدر شهید
🌷 #شهیدرسول_خلیلی🌷
@salambarebrahimm
#عشق_به_سبک_شهدا
توکل دانشگاه هم خوشتیپ بود و هم زیبا و هم درسخون؛ و اینجور افراد هم
توی کلاس زودتر شناخته میشوند..
نفهمیدن درس،کمک برای نوشتن مقاله یا پایان نامه و یادگرفتن جزوه های درسی بهانه هایی بود که دختر ها برای هم کلام شدن با او انتخاب میکردند..
پاپیچش میشدند ولی محلشان نمی گذاشت سرش به کار خودش بود..وقتی هم علنی به او پیشنهاد ازدواج میدادند میگفت: دختری که راه بیفته دنبال شوهر برای خودش بگرده که بدرد زندگی نمیخوره نمیشه باهاش زندگی کرد..
@salambarebrahimm
#شهید_محمدعلی_رهنمون
#سیرهی_شهـید
هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریق بحث را عوض می کرد.
@salambarebrahimm
#شهید_ابراهیم_هادی
1_5051379.pdf
حجم:
4.32M
@salambarebrahimm
📘 کتاب
جنگ، نیرویی که به ما معنا میدهد
#عاشقانه_شهدا
بند های پوتینش را که یک هوا گشادتر از پایش بود باحوصله بست مهدی را روی دستش نشاند و همین طور که از پله ها می رفتیم گفت: " بابایی تو روزبهروز تپل تر میشی. فکر نمی کنی مادرت چطور میخواد بزرگ کنه؟" بعد مهدی را محکم بوسید.
چند دقیقه ای میشد که رفته بود .ولی هنوز ماشین راه نیفتاده بود. دویدم طرف در که صدای ماشین سرجا میخکوبم کرد. نمی خواستم باورکنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم: اون قدر نماز می خونم و دعا می کنم تا دوباره برگردی.
شهید محمد ابراهیم همت🌹
@salambarebrahimm
#طنز_جبهه
در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی 🐴اختصاص داده بودند از قضا یگان ما خیلی زحمت میکشید و اصلاً اهل تنبلی نبود.
یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد.😓
چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه میکردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا میکرد و کلی افسوس میخوردیم☹️
اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچهها😳 الاغ با وفا در حالی که کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد یگان شد 😁الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود.😂
@salambarebrahimm
راوی رزمنده عباس رحیمی
📚برگرفته از کتاب غلط انداز
2.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تفاوت جمهورى اسلامى ايران با جمهورى اسلامى هاى ديگر
معلوم است فرق بين حكومت على و معاويه چيست !
@salambarebrahimm
برشی از وصیّت شهید
خدایا ازتو ممنونم بیاندازه که در دل ما محبت سید علی خامنهای را انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را و یزیدهای دوران رابشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم.
#شهیدصدرزاده
@salambarebrahimm
#شهید_علی_چیتسازان
🌷برای #شهادت و برای #رفتن
تلاش نڪنید
برای #رضای_خدا ڪار ڪنید
بگویید #خداوندا
اگر تو مارا در #جهنمت بیندازی
ازما #راضی باشی برای ما ڪافیست.
@SALAMbarEbrahimm
😁 لبخند بزن رزمنده 😁
در دوران اسارت تقريبا همه سعي مي كردند نامه اي 💌 بنويسند و براي خانواده شان 👨👩👧👦 بفرستند . بين بچه هاي اسير هم عده اي كم سواد و بي سواد بودند كه مي گفتند نامه شان 💌 را يكي ديگه بنويسه . اون روز ها هم براي ما چند تا كتاب📕 آورده بودند در زندان از جمله نهج البلاغه .
يه روز ديديم يكي از بچه هاي كم سواد اومد گفت : من يك نامه 💌 از نامه هاي حضرت علي رو از نهج البلاغه كه خيلي هم بلند نبود نوشتم رو اين كاغذ📄 براي بابام ؛ ببينيد خوبه ؟ گرفتيم ديديم نامه ي 💌 امير المومنين به معاويه 😈 است كه اين رفيقمون برداشته براي پدرش نوشته 😐😐😂😂
@SALAMbarEbrahimm