#مارى_كه_رزمندگان_را_نجات_داد....!!
🌷سال ١٣٦٥ بود. وقتی به منطقه نفت شهر رسیدیم و وسایل را بین رزمندگان تقسیم کردیم و در کنارشان نشستیم، صحبت از آب و تشنگی بچه ها و جیره بندی آن شد.
🌷یکی از بچه ها گفت: گرمای شدیدی بود و عراقی ها تانکر های آب را زده بودند و سه روز بود که آب جیره بندی شده بود، من و دوستم کنار سنگرمان نشسته بودیم، در یک لحظه چشمم به داخل سنگر افتاد، یک مار داخل سنگر در حال بالا و پایین رفتن از دیوار بود، خنجرم را برداشتم و به طرف مار رفتم که او را بکشم، مار از سنگر بیرون خزید و فرار کرد.
🌷من به دنبالش دویدم تا این که مار وسط بیابان داخل یک گودال رفت، شروع کردم به کندن گودال تا آن را هر طور شده بیرون بکشم، دوستم که دنبالم می دوید، وقتی به من رسید، دستم را گرفت و گفت: پسر، مار را رها کن، اگر او را بکشی، جفتش می آید و اذیتمان می كند!! اما من هم باز به حرف او گوش ندادم و شروع به کندن زمین کردم که ناگهان چشمه آبی نمایان شد.
🌷دیدن یک چشمه آب در آن بیابان خشک و لم یزرع که قطره ای آب پیدا نمی شد، باور کردنی نبود. اما این حقیقت داشت، جالب تر اینکه چشمه بر خلاف آبهای اطراف بسیار شیرین و گوارا بود.
🌷....آن رزمنده می گفت، این یک معجزه الهی بود که رزمندگان توسط یک مار از تشنگی نجات پیدا کنند و سیراب شوند.
راوى: خانم بتول براتی یکی از زنان سلحشوری است که در دوران دفاع مقدس همدوش با مردان برای سربلندی میهن مجاهدت كرد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال کمیل
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #شهید_مهدی_قاضی_خانی 💐✍به روایت همسر قسمت: 5
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
💐✍به روایت همسر
قسمت: 6
همسرم هم تربیت بچهها خیلی برایش اهمیت داشت و البته رفتاری که در خانه دارد. همیشه موقع نماز هر کجا بود خودش را به خانه می رساند تا بچه ها ببینند پدرشان مقید به نماز اول وقت است و یاد بگیرند. اما نماز جمعه ها محمد متین را با خودش به مسجد می برد. خب محمد متین اینقدر شیطان بود که سر نماز همه مهر ها را جمع میکرد، مسجدی ها می دانستند وقتی او می آید باید یک مهر دیگر در جیبشان داشته باشند.
★★★★★★★★★★
دست و دل بازیاش از صدقه دادن پیدا بود. مثلا وقتی می خواست صدقه بدهد می گفتم آقا مهدی آنجا پول خورد داریم. می دیدم زیاد می اندازد، از قصد پول خورد می گذاشتم آنجا که زیاد نیندازد تا صرفه جویی بشه. اما او می گفت برای سلامتی امام زمان(عج) هر چقدر بدهیم کم است. اتفاقا یک روز که سر همین موضوع حرف می زدیم رفتم زودپز را باز کنم که ناگهان منفجر شد و هر چه داخلش بود پاشید توی صورتم. آقا مهدی به شوخی جدی گفت: به خاطر همین حرفات هست که اینجوری شد منتهی چون نیتت بد نبود صورتت چیزی نشد.
هنوز هم روی سقف آشپزخانه جای منفجر شدنش هست. با هم همه جا را تمییز کردیم. همیشه در کار خانه کمکم می کرد، می گفت از گناهانم کم می شود.
ادامه دارد
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
کانال کمیل
عشق یعنی ذولفقار حیدری عشق یعنی پیرو راه علی عشق فقط راه علی باشد تمام عشق یعنی رهبرم سیدعلی الل
به نیت فرج آسمانی میشوم
ساکن خیمه ی مهربانی میشوم
که گفته رهبرم بی یار و تنهاست
فدای رهبرم در جوانی میشوم🌹
📎ڪلام شهید:
«قلب حرم خداست، پس در حرم خدا جز او را ساکن مکن» اگر یقین داشته باشیم قلبمان محضر خداست، مسلما در محضر خدا گناه نمیکنیم.
🌷شهید کاظم نجفی رستگار🌷
#شهادت_را_همه_دوست_دارند...
اما زحمت کشیدن برای شهادت چه؟
شهید شدن یک اتفاق نیست...
گُلی است که برای شکوفا شدنش باید خون دل بخوری
❌به بی درد ها
❌به بی غصه ها
❌به عافیت طلب ها
شهادت نمی دهند...
به آنکه یکشب بیخوابی برای اسلام نکشیده
یک روزش را برای تبلیغ دین نگذاشته
شهادت طلب نمی گویند ...
دغدغه شهادت به حرف نیست
قلبت را بو می کنند،
اگر بوی دنیا داد رهایت می کنند
اگر عاشق شهادتی:
اول باید سرباز خوبی باشی
خوب مبارزه کنی
مجروح شوی اما کم نیاوری
مثل یاران عاشورایی
شهادت را به تماشاچی نمیدهند
جهاد ادامه دارد ...
فقط به خاطر خدا
استراحت باشد بعد از شهادت
جهاد راهیست که پایانش خداست
اگر هدف خداست
همه جا سنگر است
پس کم نیاورید
#طنز_جبهه
💠آموزش نارنجک💠
شیخ مهدی میخواست آموزشِ پرتابِ نارنجک بده. گفت: « بچهها خوب نگاه کنید.👀 محمد! حواست اینجا باشه. احمد! این جوری نارنجکو پرتاب میکنند. خوب نگاه کنید تا خوب یاد بگیرید.
خوب یاد بگیرید که یه وقتي خودتون یا یه زبون بستهای رو نفله نکنید. 😬من توی پادگان، بهترین نارنجک زن بودم.😌
اول، دستتون رو میذارین اینجا». بعد شيخ مهدي ضامنو کشید و گفت: « حالا اگه ضامنو رها کنم، در عرض چند ثانیه منفجر میشه».
داشت حرف میزد و از خودش و نارنجک پرانی اش تعریف می کرد که فرمانده از دور داد زد: « آهای شیخ مهدی! چیکار میکنی؟»😤
شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک و پرت کرد. 😰نارنجک رفت و افتاد رو سرِ خاکریز. بچهها صاف ایستاده بودند و هاج و واج نارنجک و نگاه مي کردند😳 که حاجی داد زد: « بخواب برادر! بخواب!» انگار همه رو برق بگیره، هیچکس از جاش تکان نخورد.😐 چند ثانیه گذشت. همه زُل زده بودند به سرِ خاکریز؛ که نارنجک، قِل خورد و رفت اون طرفِ خاکریز و منفجر شد.😢
شیخ مهدی رو به بچهها کرد و گفت:« هان! یاد گرفتید! دیدید چه راحت بود!»😁
فرمانده خواست داد بزند سرش، که یه دفعهای صدایی از پشتِ خاکریز اومد که میگفت:« الله اکبر! الموت لِصدّام! »😳
بچهها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کيه؟ دیدند يه عراقی ای، زخمی شده و به خودش میپیچه. شیخ مهدی، عراقی رو که دید، داد زد:« حالا بگویيد شیخ مهدی کار بلد نیست!؟😊😌 ببینید چيکار کردم!»
@salambarebrahimm
📚منبع : مجموعه اکبرکاراته